به گزارش سایت صحنه، نمایش«مثل هیچکس» به کارگردانی مسعود رحیمپور که اجرای خود را از 6 مرداد در تماشاخانه ماه حوزه هنری آغاز کرده است روایتگر زنی به نام مینا است که پس از 16 سال انتظار و دوری از همسرش که به اسارت درآمده است، اکنون انتظار آمدن او را میکشد.
او پیش از آمدن همسر با اوهامی دست به گریبان است و در خیالات، مواجهه خود با همسرش را مرور میکند. این خیالات منجر به این میشود که در مراجعت واقعی همسر، در حقیقت حضور او در کنار خود دچار شک، تردید و ابهام شود و...
همهچیز در روایت داستان این نمایش از جایی آغاز میشود که 16 سال پیش پیکر شهیدی را میآورند که مشخص میشود او فرید، برادر دوقلوی وحید؛ همسر مینا است. مراسم تشییع فرید در حالی برگزار میشود که همانجا صحبت از این است که وحید نیز در جریان عملیاتی به اسارت دشمن درآمده و این امر به چشمانتظاری 16 ساله مینا برای بازگشت همسرش میانجامد.
البته این واقعه در جایی پیش از شروع روایت نمایش رخ میدهد و در جریان نمایش و از روایتی که به نقل از شخصیتهای «مثل هیچکس» درمیگیرد، متوجه این امر میشویم و در نهایت چنین پیشزمینه روایتی به این موضوع ختم میشود که علاوه بر انتظار، سایه شک و تردیدی بر زندگی مینا حاکم میشود که نکند آن زمان برای دلخوشی او عنوان شده که شهیدی که پیکرش را آوردهاند همسر او وحید بوده است و نه برادر همسرش؛ فرید؟
به هر حال نمایش توالی روایتی پُرتعلیقی را برای رسیدن زن شخصیت نمایش به یقینی که در صحنه آخر به آن میرسد را داراست؛ نمایش در 3 صحنه روایت میشود، دو صحنه حاصل اوهام و خیالات مینا و صحنه سوم دنیای حقیقی و جریان واقعی زندگی.
در صحنه نخست که صحنه خیالی است، مینا انتظار آمدن وحید را میکشد و به قول خودش طی این 16 سال برای چنین زمانی لحظهشماری کرده است اما علیرغم اشتیاقی که از خودش نشان میدهد با برخورد سرد، همسرش مواجه میشود که در ادامه مشخص میشود که او وحید نیست و برادر همسرش فرید است. در شرایطی که مینا سردرگم است، شخصیت مرد نمایش میگوید 16 سال پیش این وحید بوده که شهید شده و به دلیل ناخوش احوال بودن او، وحید به جایش به عملیات رفته است.
در صحنه دوم همچنان همان شرایط تعلیق و انتظار در فضای نمایش حکمفرماست ولی این بار بیشتر اشتیاق از سوی شخصیت مرد است تا مینا. مینا در این صحنه بیشتر به حالت تردید به موضوع بازگشت همسرش نگاه میکند و با این فرض که ممکن است مردی که روبرویش ایستاده است، فرید باشد و نه وحید، چندان اشتیاقی به او نشان نمیدهد اما در ادامه با دلایلی که مرد عنوان میکند، مشخص میشود اتفاقی که 16 سال پیش افتاده است همان چیزی است که آنها در همان زمان تصور میکردند یعنی پیکر شهید 16 سال پیش فرید؛ برادر همسر مینا بوده است و نه وحید؛ همسر او!
در صحنه سوم فارغ از اوهام و خیال مینا، با جریانی واقعی زندگی طرف هستیم، مدتی است از بازگشت وحید گذشته اما روابط میان او و مینا به سردی گراییده، وحید با لطمات روحی و جسمی وارده از جنگ تبدیل به یک شخصیت عصبی و کمتحمل شده است که حتی بوی غذایی را که در گذشته دوست داشته آزارش میدهد و آن سو نیز مینا همچنان در شک و تردید مانده و در این ابهام 16 سال پیش که آن شهید که آوردهاند، فرید بوده است و یا این مردی که در مقابلش ایستاده، اوست؟ تا جایی که وحید حضور در خانه خود را نیز برنتافته و در خانه مادرش ساکن است، این امر موجب شده است تا از منظری نمایش بتواند با تعلیق و روایت معماگونه خود ارتباط خوبی را با مخاطب برقرار کند اما جزئیاتی در تک تک صحنههای این نمایش وجود دارد که تصور میشود چندان حساسیت و دقتی در آنها به جهت باورپذیرشدنشان صورت نگرفته است.
به هر حال حتی اگر دو صحنه اول و دوم این نمایش زاییده تخیلات و اوهام مینا باشد و او آنها را در ذهن خود در مواجهه با همسرش که 16 سال از او دور بوده مرور میکند، برخورد نخست آنها با یکدیگر در این صحنه و صحنه دوم که مشابه صحنه اول است چندان منطقی نیست چرا که پاساژ حسی ایجاد شده در آن تا رسیدن به لحظه این دیدار آنچنان نیست که برخورد آنها را پس از 16 سال دوری از یکدیگر معقول نشان دهد.
اساساً نمایش«مثل هیچکس» لحظات سکوت، فراوان دارد و این امر تا حد زیادی منجر به افت ریتم نمایش شده است، کارگردان در به روی صحنه آوردن این نمایش میتوانست با استفاده از تمهیداتی سعی در اثربخشی بیشتر صحنههای این نمایش داشته باشد. افکتهای صوتی به ویژه آنجایی که صحبت از عملیاتی میشود و یا استفاده از نور موضعی با توجه به خطوط نوری خوبی که حوزه هنری در تماشاخانه ماه از آنها برخوردار است، تا حد زیادی قادر است در باورپذیری و تأثیر بیشتر صحنههای این نمایش کمک کند به ویژه آنکه چینش صحنه و فضای طراحی شده در آن واقعگراست و به ویژه در صحنههای ذهنی مینا نیاز است که تمرکز مخاطب از این فضا منحرف شود.
نمایش«مثل هیچکس» اثر دیالوگمحور است و پُرگفتوگو و لذا تنوع بصری ایجاد شده در آن باید از طُرق مختلفی صورت گیرد کمااینکه این اتفاق را کمتر شاهد هستیم و در نتیجه با وجود پُرتعلیق بودن روایت نمایشی، با اتخاذ این شیوه اجراییو از رهگذر آنچه که روی صحنه شاهد آن هستیم نوعی کسالت بصری به دنبال دارد تا جایی که حتی با وجود تایم کوتاه این نمایش آن هم حدود 45 تا 50 دقیقه اما از مقطعی به بعد ارتباط دیداری مخاطب با نمایش قطع میشود.
نقطه قوت این نمایش، نمایشنامه آن است. روایت سرراست و شسته و رفته بدون رودهدرازی و پُرگویی و بیان شعاری که اتفاقاً در مقاطعی با ایجاد فکتهای نمایشی، لحظات پُرتعلیق و متعاقب آن گرهگشاییهای به موقع تا حد زیادی توانسته در مقاطع مختلفی مخاطب را با خود همراه سازد.
نمونه بارز این اتفاق را میتوان در به یقین رسیدن مینا در صحنه پایانی این نمایش نسبت به اینکه شخصیت مرد نمایش به طور حتم همسر او وحید است، جستجو کرد؛ در صحنههای اول و دوم از علایق و نشانههایی صحبت به میان میآید که چندان مورد وثوق برای اثبات این مطلب که شخصیت مرد نمایش وحید است، نیست. پخت غذای مورد علاقه وحید برای ترغیب بیشتر او هم حتی در صحنه سوم و مواجهه واقعی وحید و مینا با یکدیگر به جهت فشارهای روحی وحید در دوران اسارت و شکنجه کُد مشخصی برای به یقین رسیدن این نکته برای مینا که اکنون این شخص همسرش است که در مقابل ایستاده، نیست اما جمله پایانی این نمایش که از جانب وحید هنگام ترک خانه خطاب به مینا ادا میشود، کُد نمایشی مناسبی در اثبات این واقعیت است. آنجا که می گوید«منو ببخش که گریهات را درآوردم» و پس از رفتنش مینا می گوید که «به خدا این همون وحیده. همیشه همین جمله رو زمانی که منو ناراحت میکرد به زبون میاورد».
به نظر میرسد که با وجود پختگی نمایشنامه «مثل هیچکس» در عین موجز بودن آن اما در اجرا چندان تمهید اجرایی ویژهای برایش اندیشیده نشده است که مکملی باشد بر روایت این نمایش که حداقل جذابیت بصری برای مخاطب به موازات جذابیت شنیداری ایجاد کند.
امیرسجاد دبیریان
انتهای پیام