به گزارش سایت صحنه؛ نمایش «این قصه را آهسته بخوان» به کارگردانی مهدی نصیری این شبها در حوزه هنری درحال اجرا است. احسان رحیم زاده، نویسنده درباره این نمایش نقدی را نوشته است که منتشر میشود:
«همه چیزو باید ویران کرد. همه اون لحظهها و تو رو که از قاب پنجره به پرچین اون حیاط درندشت نگاه میکنی... حتی لبخندی که من روی لبهات نوشتم... برق شادیای که توی چشمهات نوشتم... پیکرهایی که روبروی تو پیچ و تاب میخوردند رو باید ویران کرد...»
این بخشی از داستان ویران ابوتراب خسروی است که مهدی نصیری در تبلیغات نمایشاش از آن استفاده کرده است. داستانی که درباره ویرانی و عشق است. «این قصه را آهسته بخوان» شعر ویرانی بر صحنه نمایش است یا داستان عاشقی؟ عشقی است که فراموشی و مرگ آن را ویران میکند؟ یا ویرانیای است که عشق در آن به تاراج میرود و فراموش میشود؟ فکر میکنم، هر دوی اینهاست.
روایت اجرای «مهدی نصیری» روایت غم انگیز بادی است که حزن و ویرانی و جاودانگی عشق را در ذهن تماشاگرش پرسه میزند. روایتی که هستی را به واسطه بی رحمیاش به چالش میکشد و انسان را در تنهایی ویرانگرش به نمایش میگذارد و چقدر این ادبیات خسروی ـ نصیری شیرین و تلخ است. باد وارد این بازی میشود:
ستاره: یوسف تویی؟ گریه میکنی؟
یوسف: میبینی که باد میاد! شاید صدای باد و شنیدی
آسمان ستارهاش را به دنیای قهرمان نمایش پیشکش میکند:
یوسف: .. بعضی وقتا ستارهها اونقدر پایین میآن که میشه مثل یه خوشه انگور اونا رو چید
بوی خاک، صدای آب، نور آتش و طعم آب (چهار آخشیج) دو تا سازنده جسم و دوتای دیگر سازنده روح مدام به بازی گرفته میشوند. در اجرا به صدای باد و حرکت سیال آن، به نور آتش و گرما، تشنگی و آب و بیابان و خاک به اندازه تاکید میشود و هر آنچه در نمایش دیداری شده و البته به این چهار آخشیج است. نشانههایی که در ناخودآگاه تماشاگر هضم میشوند.
ستاره: الهی بمیرم، اونجا بهتون آب نمیدن؟
«این قصه را آهسته بخوان» فریاد بلند انسان است. انسانی که سرنوشت و هستی او را در خود مچاله کرده و ناگزیر در خود فرورفته تا خراشهای روحش را تسکین بخشد. روایت جهانی است که دست به ویرانگری زد و در آن به لطیفترین احساسات بشر شلیک شده است. روایت جنگی است که تحمیل شده ولی با زاویه نگاهی متفاوت این بار این ویرانگری دقیقا عشق را نشانه گرفته است.
روایت ابوتراب خسروی – مهدی نصیری حاصلاش اجرایی است که با احساسات و ناخودآگاه تماشاگر سر و کار دارد. کاری با اندیشه و فکر ندارد و مستقیم قلب و احساس را نشانه میرود. ساده است و ساده ارتباط میگیرد و یکباره تماشاگرش را در دنیای رویاگونه و ویران قهرمان داستان رها میکند.
نوع بازیها در اجرا حتی باعث شده تا تمرکز از منبع ویرانی (قهرمان داستان) بر منشا عشق زندگی باشد. یوسف (قهرمان داستان) از ابتدا ویران است و این ستاره (همسر) اوست که از زن جوان و شاداب و عاشق ابتدای نمایش تا مادر نگران میانه و زن تنها و خسته و منتظر پایان دچار این جهان ویرانگر است. اوست که در مسیر این ویرانگری تغییر میکند و با فراموش نکردن و عاشق ماندن و تردید نداشتن تبدیل به قهرمان قصه میشود.
بازیگر این نقش هر بار حسی تازه را با خود میآورد. انگار که نویسنده و کارگردان هر بار او را طور دیگری وارد این اجرا و مقتضیاتش میکند. با طراوت و شاداب، عاشق و پا به سفر، زنانه و معصوم، نگران و خسته، آشفته و تنها و... اوست که در این مسیر و به بهانه همسرش (یوسف) عشق را در سیر ویرانیاش در صحنه به نمایش میگذارد. ستاره تنها و دوست داشتنی و شیرین نمایش نصیری اما با وجود همه اینها پای قرار عاشقانهاش ایستاده است. نه شکی به دل راه داده و نه تردیدی دارد و نه باورش را از دست داده. همانطور که میگوید:
ستاره: گفتم که ممکن نیست تنهات بزارم. هرجا بری سایه به سایه دنبالت میآم.
«این قصه را آهسته بخوان» نمایش ساده و صادق و دلنشینی است. نه فقط به این جهت که با پیچیدگیهای کاذب و ابهام و ادا و اطوار نمایشی گولمان نمیزند بلکه به خاطر احساسات کمرنگ شده یا فراموش شدهای از زندگیمان که آنها را بی واسطه و عریان در مقابل ما قرار میدهد.
«این قصه را آهسته بخوان» به نظر من شعر نمایش است. روایت شاعرانهای از ویران شدن عشق است. روایتی که حتی میتوانست بسیار بیشتر از اینی که هست، تاثیر گذار و لذت بخش باشد. عاشقانهگیستارهای که از تاریکی آسمان و به دست یوسف تنها و آشفته به زمین کشیده میشود، لذت میبرد. این قصه عاشقانه در متن نمایشنامه تعاریف و تعابیر درستی دارد. حتی نصیری اسم اشرف را به ستاره و نام منصور را به یوسف تغییر داده و بی آنکه اغراق شده بنماید اسمهای درستی را انتخاب کرده است.
ستاره هر بار از تاریکی آسمان پایین میاید و عشقاش را شاعرانه به همسرش هدیه میکند و میرود. اما این روایت میشد که حتی خیلی روانتر و سادهتر از این باشد. باید که مثل شعر ضرباهنگ و ریتمی موزونتر روانتر میداشت. که اگر چنین بود حتما میتوانست احساس و قلب تماشاگر را به تسخیر خود درآورد.
نکته دیگری که در نمایش نصیری دوست دارم این است که آدمهای قصه حضور نمایشی و لذتبخشی در کنار هم دارند. راحت میآیند و میروند بی آنکه که خللی در کار حضور هم وارد کنند با خود سه فضای متفاوت را اجرا میکنند. دوست یوسف، ستاره را نمیبیند. ستاره، دوست یوسف را نمیبیند. اما تماشاگر بارها و بارها ستاره و دوست یوسف را در حال عبور از کنار هم یا نزدیک به هم میبینند و در حالی که میداند هر کدام متعلق به فضایی متفاوتاند.
این شیوه کارگردانی نصیری منطبق بر دنیای شاعرانه متنی است که از ادبیات داستانی و آنهم ادبیات سحرآمیز داستان نویسی به نام ابوتراب خسروی اقتباس شده است.
«این قصه را آهسته بخوان» شعر ویرانی، داستان عاشقی و روایت فراموشی است. شیرین و تلخ است. نمایش شاعرانه است که میتوان آن را دید و دوستش داشت و آخر اینکه داستان ابوتراب خسروی و درام مهدی نصیری حقیقتا در صحنه خوش میدرخشند.
انتهای پیام/