سه روش برای نوشتن نمایشنامه میتوان در نظر گرفت: نوشتن قبل از تمرین، نوشتن در حین تمرین، و نوشتن در مرحلهی دورخوانی. گرچه هر کدام از این روشها ویژگیهای نوشتاری خود را دارا هستند و ممکن است نویسنده را در زمانی کوتاه یا طولانی درگیر کنند، اما هر سه روش در نمایشنامهنویسی، ضروری و برای حیات درام لازم هستند.
روش سوم (نوشتن در مرحلهی دورخوانی) به طور خاص با حضور حداقل یک تماشاگر معنا پیدا میکند. در این حالت، چرخهی نامرئیای بین نویسنده و مخاطب بوجود میآید. به محض آنکه نویسنده شانه به شانهی مخاطب در تماشاخانه بنشیند، در حالتی قرار میگیرد که گویی برای بار اول میخواهد پیشنویسی از متن را به نگارش درآورد.
نویسنده در این موقعیت، متوجه میشود که تقریبا هیچ آگاهی و درکی از آنچه قرار است بر صحنه اتفاق بیافتد، اطلاعاتی که به مخاطب داده شود و باورپذیری و فهم داستان ندارد؛ چراکه نویسنده حالا خود، یک تماشاگر شده است.
جایگاه مخاطب در روند نگارش نمایشنامه کجاست؟ نمایشنامهنویس چقدر به تماشاگری که به تماشای اجرای متنش مینشیند فکر میکند؟ هشت نمایشنامهنویس به این پرسش پاسخ دادهاند.
* نیل لابوت (بازیگر، کارگردان و نمایشنامهنویس آمریکایی)
تماشاگر قطعا بر نوشتنم تاثیر میگذارد منتهی نه به شکلی که تصورش معمول است. اینطور فکر نمیکنم که "آیا از این نمایشنامه خوشش میآید؟" یا "از فلان کاراکتر لذت میبرد؟" آنچه بیشتر برایم اهمیت دارد، ارتباط برقرار کردن درونی تماشاگر با دست مایههایی است که هم در داستان و هم با کاراکتر ارائه میکنم. دوست دارم به تماشاگران نزدیک شوم و فضا را جوری بسازم که اتفاقات را واقعی لمس کنند، دیوار چهارم را بشکنم، چهارچشمی تماشایشان کنم و به رفتن و ترک سالن مشتاقشان کنم، اما مجبور شوند که بمانند! (یعنی خودِ نمایش وادارشان کند که از صندلیشان تکان نخورند نه اینکه دَم در مامور بگذارم!). بیشتر دوست دارم با کاراکترهایم صادق باشم تا با تماشاگرم، همچنان میخواهم اینقدر خوب کار کنم و متن نمایشیام آنچنان باشد که تماشاگر متوجه شود چارهای ندارد جز اینکه به تماشای آن بنشیند.
* کاتوری هال (بازیگر، روزنامهنگار و نمایشنامهنویس آمریکایی)
به شکل غریبی موقع نوشتن به تماشاگر فکر نمیکنم و نمیدانم این کار، درست است یا غلط. فکر میکنم اولین تماشاگری که باید رضایت داشته باشد خودم هستم. خودخواهانه است، میدانم اما گمان میکنم نوشتن برای یک تماشاگر به شما کمک میکند از پس نوشتن برای تعداد زیادی از آنها نیز برآیید.
* کوئیرا الگریا هادس (موزیسین و نمایشنامهنویس آمریکایی)
من با اظهار نظر ادوارد آلبی که گفت: نمایشنامهنویس بندهی مخاطب نیست، موافقم. نویسنده نباید زاویه دید و هستهی اصلی ذهنش را بر اساس واکنش تماشاگر تغییر بدهد. علاوه بر این، از یاد نبریم که تماشاگرها با هم تفاوت دارند، از شهری به شهر دیگر، اجرایی به اجرای دیگر، و حتی شبی به شب دیگر تماشاگر با تماشاگر فرق میکند. پس اگر نویسنده صرفا مینویسد که رضایت تماشاگر را بدست آورد، ول معطل است. گاهی از دیگر نمایشنامهنویسان میشنوم که میگویند ما مخاطب را از نزدیک واکاوی کردهایم: این که کی و چرا میخندند، کی خسته میشوند و روی صندلیشان لم میدهد و کی در ذهنشان به شکار علتها و پاسخها مشغول میشوند. برخورد من با تماشاگر اینگونه نیست. برای من گویاترین واکنش مخاطب، سکوت اوست؛ لحظهای که میشود احساس کرد نفسش در سینه حبس میشود. با این وجود اگر احساس کنم که با نظر و عقیدهی مخاطب در بخشهایی همنظرم، متن را بازنویسی میکنم.
* کریس گوود (کارگردان و نمایشنامهنویس بریتانیایی)
تماشاگران گروهی از مردم در موقعیتی خاص هستند که به رخدادی ویژه واکنش نشان میدهند. برخورد و ارتباط با تماشاگر بخصوص برای نویسندگان کار آسانی نیست. بازیگران در بهترین حالت نگاهی اجمالی به تماشاگران میاندازند. تجربهی تماشاگری که در یک رویداد ویژه حاضر شده برای شخص او یکتا و انحصاری است، حال آنکه تماشاگر دیگری که در همان رویداد حضور داشته باشد، تجربهای مختص به خود و متفاوت را خواهد داشت. منطقی نیست که از "تماشاگر" به شکلی کلی صحبت کرد. چیزی که در موردش حرف میزنیم، یعنی توجه به مخاطب در حین نوشتن، در واقع ترس ما از تماشاگر، پوچ نوشتن و ناگزیر افشا شدن در برابر مخاطب را نشان میدهد. در این میان لحظاتی از تردید هم در ذهن نویسنده اتفاق میافتد. مثلا: مجبورم این ارجاع را توضیح بدهم؟ بهتر نیست این جابجایی انرژیک را کمی واضحتر اشاره کنم؟ (آدمی که سعی میکنم در ذهنم محوش کنم - یعنی تماشاگر- آیا متوجه این قضیه میشود؟)
اصول درامنویسی من چنین است که دلیلی وجود ندارد که تماشاگر را از لحاظ هوشی یا آگاهی از خودم یا همکارانم پایینتر فرض کنم. البته بعضی وقتها فکر میکنم باید کمی بیشتر مواردی را توضیح بدهم تا مطمئن شوم که در چرخهی ارتباط حسی مخاطب با متن، جریانی روان وجود دارد. برایم خیلی اهمیت دارد که مخاطب دچار سوءبرداشت نشود. در نهایت آنکه به قصد موفقیت متن و با این نیت که تماشاگری که کاملا متوجه ماجرا شده لزوما امتیازی نسبت به دیگری، نداشته باشد، شیوهی نگارشم را بیشتر خودمانی و کمی دوستانهتر میکنم.
* الکساندر زلدین (نویسنده، کارگردان و نمایشنامهنویس بریتانیایی)
شعر و دیگر فرمهای ادبیات را برای دل خودم مینویسم؛ اما هنر تئاتر، مسیری است که به من و دیگران مجالی برای درک بهتر از خود و جایگاهمان در این جهان را نشان میدهد. یکی از ویژگیهای فوقالعاده هنر تئاتر این است که میتواند حجم زمان را افزایش دهد، تئاتر میتواند زندگی را به شکلی متفاوت و حتی دشوار به مخاطب نشان دهد. مطالعات زیادی درخصوص سرچشمههای تئاتر داشتهام و فکر میکنم، تئاتر در گذشته، مفری برای خدمت کردن به آدمها بوده: کمک به جوانه زدن و روییدن محصول، طلب باریدن باران و در نهایت ایجاد اجتماعی که هر فردی بتواند در آن حضور داشته باشد. نگاهی به ساختار تئاتر چه در دوران یونان باستان و چه در دوران الیزابت، موید یکی از ویژگیهای ممتاز این هنر است و آن گردآوردن طیف گستردهای از آدمها با گرایشها و خلقیات گوناگون و متنوع است. تئاتر برای من ابزار موثری برای تفکر است و مهمتر اینکه به من کمک میکند تا چگونه بودن در جهان حاضر را کنکاش کنم. از این نقطه نظر، تماشاگر در تئاتر در اولویت اهمیت قرار دارد؛ به این نحو که مخاطب را دعوت به تفکر میکند و از او میخواهد تا جایگاه و موقعیتش را بعنوان جزئی از کل و بخشی از گروه و اجتماع واکاوی کند.
* جورج برانت (نمایشنامهنویس آمریکایی)
در سطحی خرد و زیر ذرهبین، بازنویسی یک متن را میتوان فرآیندی متعلق به تماشاگر دانست. یک مثال خاص: زندگی خلبان یک هواپیمای بدون سرنشین، در بسیاری مواقع خیلی کسلکننده است. چنین کسالتی بخشی از پروسه پرواز است. با این دید، تخمین زدن این که تماشاگر تا چه میزان میتواند کسالتآور بودن عمدی و آگاهانه یک متن را تحمل کند، چالشی جدید و جذاب است.
*آنه واشبورن (نمایشنامهنویس آمریکایی)
برای من، یک تماشاگر حرفهای که به شکل پیشفرض، کنجکاو، هوشیار، علاقهمند، طالب و به آسانی قانع هم نشود، مسلما بر نگارش نخستین دستنویس نمایشنامه تاثیر میگذارد. در مرحلهی بعد، چشمانم را در طول تمرین و اجراها کاملا باز نگه میدارم، تا کاملا بر آنچه در حال وقوع است به طور شفاف و آگاه نظارت داشته باشم. معمولا بعد از اجرا، با تماشاگران گپ میزنم و به بازخوردهای اجرا و مکالمات مخاطبان با هم دربارهی اجرا گوش میکنم. اما هرچقدر بیشتر به دریافت تماشاگران از نمایش گوش میدهم، بیشتر متوجه میشوم که دریافت از متن و اجرا فرآیندی رازآلود است.
روزی به تماشای اجرای مجددی از نمایشنامهی «چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» در برادوی رفتم. پس از اجرا مکالمهی گروهی از تماشاگران که انسانهایی باهوش و سطحبالا به نظر میرسیدند برایم جلب توجه کرد. آنها بر سر این بحث میکردند که آیا بچه، واقعی بوده یا نه. پس به نظرم در جایگاه نویسنده، موقعی میتوانید به نوشتن ادامه دهید و پیش بروید که بفهمید مردم چه احساسی راجع نمایشنامه شما داشتهاند. هر چقدر تماشاگر نسبت به اثر، علاقهمندتر باشد و بیشتر لذت برده باشد و تحت تاثیرش قرار گرفته باشد، اثر ماندگارتر است.
نمایشنامهای که با عنوان "آقای برنز" نوشتم شاید به همین دلایل اثر درخشانی باشد. شاید بعضی از نمایشنامههایم بر عدهای هم تاثیر گذاشته باشند، هرچند تعدادی از متنهایم هم هستند که هیچ صحبتی از آنها به میان نمیآید. دستهایم را رها میکنم و نمایشنامهای را مینویسم که خودم حقیقتا دوست دارم ببینم و خوب میدانم که عدهی دیگری از مردم هم برای دیدن آن میآیند؛ اما نمیتوانم پیشبینی کنم، چه کسانی و چرا به تماشای آن خواهند آمد.
مترجم: معین محبعلیان
منبع: گاردین ، 12 دسامبر،2017