انسان معمولاً به استفاده از هنر از طریق قالبها و صورتهای مادی خو گرفته است؛ زیرا تقریباً راهی غیر از این وجود ندارد و بدیهی تصور میشود؛ اما در مواجهه با اثر هنری، ادراک مخاطب اثر هنری، مبهم و در فضایی از احساس، تفکر و تداعی اندیشههای پوشانده میشود؛ زیرا تصویر یا تجلی هنر، ترکیب عنصرهای عینی و ذهنی است. اما در این وحدت صوری عینی و ذهنی میتوان محوری را یافت که فوق عینی است و ناظر به مهار کردن واقعیت، بررسی حقیقت و کشف قانونها و انگارههای عینی میان آن دو اگرچه فردیت در ادراک اثر هنری تأثیری انکارناپذیر دارد، تنها بخشی از محتوای زیباییشناسی و فکری اثر هنری را تشکیل میدهد. بخش عمدة محتوای اثر هنری بر شالودة ذهنی ناپایدار مخاطب استوار نمیشود.
هر اندیشهای را نمیتوان در قالب هنری بیان کرد و حتی هر اندیشة هنری بالقوهای در قالب زیباییشناسی قرار نمیگیرد؛ با این حال منتقدان آثار هنری معمولاً آنها را با معنی توصیف میکنند و اغلب نیز معنا و مفاهیمی از اثر را بازگو میکنند که گاه بر خود هنرمند پوشیده است و او نیز مشتاق به شنیدن و خواندن آنها است. منتقدان گاه نیز اعتراف میکنند که مفاهیم اثر هنری، چیزی نیست که بتوان به وسیلة کلمات آن را انتقال داد. از طرفی، در جهان معاصر فرض غالب بر این است که هنر از درجة شایان توجهی خودمختاری برخوردار است که گسترة خاص خود را دارد و بر اساس ارزشها و معیارهای خاص خود داوری میشود.
این واقعیت با تمایزی که میان زیباییشناسی و اخلاق میتوان قائل شد، درخور تأمل است. در گذشته و به ویژه در جهان باستان، خودمختاری هنر مقبولیت نداشت، بلکه فرض غالب این بود که هنرمندان و آثارشان منشاء تأثیر اخلاقی بر مخاطبان خود هستند و شاعران آموزگاران بشر به شمار میآمدند. کتاب «جمهور» افلاطون نیز حاوی نظریههای این فیلسوف دربارة نقش ادبیات در آموزش رهبران آیندة سیستم سیاسی آرمانی اوست و سعی میکند رابطهای مستقیم میان محتوای اخلاقی اثر هنری و تأثیر اخلاقی آن ایجاد کند. او حتی قطعاتی از آثار هومر را که در آن قهرمانان شجاعت و عزت نفس خود را متجلی میسازند، تأیید میکند. زیرا از نظر او این بخشهای اثر پرورشدهندة خصلتهای والای انسانیاند. همچنین، از نظر افلاطون انگیزش تأثیر عاطفی هنر نه تنها بسیار حائز اهمیت است، بلکه قرنها بعد از او در نظر اندیشمندان دیگر نیز مورد تأکید و تأمل قرار میگیرد. تمام این حساسیتها دربارة هنر از آن روست که هنر و البته اثر هنری دارای تأثیر آنی و مستقیم و بدون واسطه بر عواطف مخاطبان خود است و این تأثیر عاطفی به هرحال دربرگیرندهی جوهر اخلاقی است. برای نمونه، افلاطون و تولستوی بر این باورند که نوع هنری که مخاطب با آن مواجه میشود بر نوع باور انسانی او تأثیرگذار است؛ به طوری که نظارت طولانی و دیدن دایمی آثاری که در آنها ویژگیهای خاص از نظر اخلاقی و باور هستیشناسانه و حتی نوعی رنگ و موسیقی وجود دارد، آن موارد در اثر را به مخاطب انتقال میدهد. اثر هنری و خالق آن بر اساس واکنش خود در برابر آثار هنری و شکل آن واکنش با یکدیگر متفاوتاند. در سالهای گذشته، به ویژه در سدة اخیر، هرگاه از رابطة هنر و اخلاق انسانی سخن به میان آمده، یا به تحجر محکوم شده است و یا به گرفتن موضع مارکسیستی متهم؛ در حالیکه رفتار هنر اگر به منشاء خلق آن بازنگردد، دستکم حضور نوع نگاه هستیشناسانه و حتی منافع اقتصادی هدایتگران، مصرفکنندگان و عرضهکنندگان آن انکارناپذیر است.
مدرنیتة معاصر، متأثر از آموزههای کاپیتالیسم جاری جهانی، هنر را آزاد و هنرمند را رها از هر قید و بندی معرفی میکند و بحث تمایلات ایدئولوژیکی، سیاسی و هرگونه گرایشهای دیگری که فراتر از هنرمند و مخاطب واقعی آن باشند با نگاهی تحقیرآمیز مورد بررسی قرار میگیرند. آن شپرد (Anne Sheppard)بر این نکته تأکید میکند که «طرح هرگونه رابطة هنر و اخلاق، به نوعی نگرشهای گمراهکنندة مارکسیستی را در خود دارد؛ زیرا به طرح اخلاق در هنر نمیتوان به درستی جدا از ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که مردم در آنها زندگی میکنند نگریست». او همچنین معتقد است که این نگرش سادهانگارانه که هنر بازتاب واقعیات اجتماعی و اقتصادی است، هرچند ممکن است دربارة فرمهای واقعبینانة هنر مانند آثار قرون نوزدهم توضیحات عقلی خرسندکننده پیش رو بگذارد، نمیتواند در مورد هنرمندان رهیافتی راضیکننده داشته باشد.
همچنین، در لابهلای نوشتههایی که عموماً از هرگونه تعهد، موضعگیری و جهت خودخواستة هنرمند و اثر هنری او انتقاد کردهاند و یا با دیدة تحقیر به آن نگریستهاند، وابستگیهای مختلف قیودی فرض شده است که هنرمند را از خلاقیت بازمیدارد. تری ایگلتن (Terry Eggleton) نیز در نوشتههای خود دربارة تحریک مخاطبان آثار ریچارد سن (S. Richardson) مینویسد: «البته که هنر باید بر زندگی اثر داشته باشد، اما نه اینچنین ساده و مستقیم که آدمی را بهتزده کند.» و البته، توضیحی هم داده نمیشود که دیگر آثار هنری که در آنها آموزههای مختلف فرهنگی و ایدئولوژیک وجود دارد نیز اتفاقاً ساده و مستقیم و یا با شیوههای دیگر خودآگاه یا ناخودآگاه مخاطبان خود را هدف قرار دادهاند. شپرد در جای دیگری با اشاره به نظریهی آرنولد که در آثار خود بر شعر غنایی، مضمون اخلاقی و تأثیر دینی تأکید میکند، با لحنی تحقیرآمیز میگوید: «اینکه آرنولد میخواهد به شعر نقش دین را بدهد، اکنون در نظر ما خواستی واپسگرایانه مینماید و ضعفهای نظریهاش دربارة دین کاملاً عیان است.»
هنر در مقابل مخاطب با این حال، تأثیر آثار هنری بر نگرشها و ارزشهای انسانی اغلب ظریف، غیرمستقیم و از طرفی با تفسیر، بازاندیشی و تعمق، درکپذیر است. در جهان معاصر، ارزش زیباییشناختی یک اثر معمولاً چنان است که از تأثیر احتمالی نامطلوب آن از نظر اخلاقی صرف نظر میشود؛ در حالیکه هنر از این منظر که مخاطبان خود را از بینش تخیلی دربارة محیط، جهان و دیگران برخوردار میکند و تخیّلات آنان را با واقعیتهای زندگیشان پیوند میدهد و یا تصور پیوند را برای آنان واقعی جلوه میدهد از طریق القای نگرشها و ارزشها؛ اغلب به شیوههای غیرمستقیم و ظریف، تأثیر اخلاقی ایدئولوژیکی بسیار مؤثری در زندگی دارد. علت تأثیرگذاری هنر دقیقاً از همینجاست که سازندگان آثاری هنری، ظرافت و غیرمستقیم بودن و از همه مهمتر بهرهگیری از فراغت و تکرار را سرلوحة کار خود قرار میدهند و این دقیقاً همان نقاط در دسترس ذهن و روح بشری است. در واقع، ماهیت بازنمایی اثر هنری در صورتی به شایستگی درک خواهد شد که نقش «تخیل»، «تأثیر پنهان»، «فراغت» و «ناخودآگاه» در واکنش بیننده و مخاطب در برابر اثر هنری در نظر گرفته شود.
معمولاً از نخبگان و یا کسانی که در جایگاه نخبگان قرار گرفتهاند، حتی سیاستگذاران هنری و فرهنگی که توقع از آنان از یک بینندة مخاطبِ جدّیِ هنر بیشتر است با تأمل و تفحصی مبتنی بر عواطف بنیادینی که عوام به هنگام دیدن و مواجهه با آثار هنری تجربه میکنند، انتظار میرود فقط به دیدن ساده اکتفا نکنند. معمولاً نتیجة این تأمل و تعمق در اثر هنری ایجاد معنای بیشتر و در واقع خوانش تازهای است که نه تنها برای مخاطبان عوام و حتی خود هنرمند، بلکه در نهایت برای کل جریان فرهنگی هنری جامعه هدف مهم و بر آن تأثیرگذار است.