روند آموزش هنر در ایران از قرنها پیش به صورت سنتی و با سازوکارهای خاصی همراه بوده است؛ آموزش سینه به سینه از سوی استاد به شاگرد صورت میگرفت. در این شیوه، شاگردان، استاد خود را انتخاب میکردند و گاهی نیز استاد شاگرد خود را انتخاب میکرد. همین که هنرجو استاد را انتخاب میکرد، مجالی برای استاد فراهم میشد تا او بتواند از پَسِ تربیت شاگرد خویش نیز برآید و فقط به کارآموزی و فناوری صرف اکتفا نکند. شاگرد نیز از نوعی فرهیختگی یا حداقل زمینههای مناسب برای گزینش معلم برتر برخوردار بود. اگر اینچنین نبود والدین او چنین ویژگیای داشتند. در این میان هنجارهای اجتماعی نیز در این امر مؤثر بود. در چنین وضعیتی، استاد به جای آموزشدهنده صرف، به عامل تربیت هنرجو بدل میشد و گاهی به جای والدین ایفای نقش میکرد. در چنین نظام تربیتی ـ آموزشی، تربیت اخلاقی، بر آموزش فنون هنری مقدم بود و آداب و طریقت معنوی و اخلاقی، اصالت بیشتری مییافت و استاد پیش از اینکه آموزشدهنده باشد، سالک یا حداقل مؤمن به بسیاری از ارزشهای دینی ـ اخلاقی بود. کار استاد در ابتدا زدودن هرگونه غرور و خودبزرگبینی و امر به فروتنی، پاکی چشم و دل، ادب و احترام به بزرگترها بهویژه والدین و معلم، فراموش نکردن یاد خدا، قانع نشدن به اندوختههای اندک و همواره خود را نیازمند و در حال آموزش دیدن از جمله مواردی بود که به شدت در کارگاهها و مکاتب هنری بر آنها تأکید میشد. نکتة مهم اینکه در این روند، هیچگاه تا قبل از آنکه ابعاد شخصیتی و اخلاقی هنرجو پرورش یابد، تکنیک و فنآوری هنری به او آموزش داده نمیشد. به همین علّت «دوره هنری» به معنی «تعلیم واحد مشخصی از دانش هنری در زمان معلوم و محدود» نبود. هدف، رسیدن به مرحلهای بود که هنرجو حقیقتاً بتواند با دو بال معنوی ـ اخلاقی و فنآوری و مهارت پرواز کند و نه اینکه توهّم پرواز پیدا کند. تماس نزدیک هنرجو با معلم، به زندگی کردن و مؤانست با او میانجامید و درسهای عملی و ضمنی دیگری را به دنبال داشت. این نوع آموزش، البته مشکلات خاصی داشت، اما در مجموع به علت وجود فضای مناسب و انطباق این نوع آموزش با وضعیت اجتماعی دوران پیشین، هنرمندان بزرگی در آن روزگار پرورش یافتند.
جمعیت محدود، قناعت اقتصادی، اولویت نداشتن مادیات در زندگی روزمره، پیوند افراد حتی غیرخویشان به یکدیگر، تعاون و همکاری برای رفع گرفتاریها و کوچکتر بودن شهرها و صدها متغیر دیگر به ویژه وجود نظام حمایتی؛ نوعی امنیت روانی برای استاد و شاگرد فراهم میساخت. این روند تا اواخر دوره قاجار به صورت جسته و گریخته تداوم یافت، البته در دوره پهلوی اول نیز کاملاً از بین نرفت. با تشکیل دانشکدة هنرهای زیبا در سال 1319 و بنیانگذاری نظام ترمی ـ واحدی، به طور کلی نظام سنّتی به حاشیه رانده شد و رو به زوال گذاشت. در نظام جدید، دانشجویان و هنرجویان در گروههای بزرگتر، تحت لوای نظام آموزشی واحد، بدون گزینش خاصی وارد نظام آموزشی میشدند. در این روش آموزشی، آداب و طریقت اخلاقی و معنوی جایگاهی نداشت و کمکم به علت داشتن اصالتِ آموزشیِ فنیِ هنر و تأکید بر آموزش در زمان محدود، وجود استادان گوناگون و بدون قید و وابستگیهای عاطفی دانشجو و استاد و از همه مهمتر، دوری تدریجی آموزش هنر از زندگی روزمره، این روش آموزش از آموزش سنّتی هنر فاصله گرفت.
اختلاف بزرگ و ظاهراً رفع نشدنی در ایجاد این نوع نظام آموزشی وارداتی و سنّتی، در نوع برداشت و تلقی از هنر است که در نظام غربی، از آرت Art و واژه لاتین Ars برداشت شده و در شکل و نگرش فلسفی، معادل واژه یونانی تخنه Tekhne است که با نحوی دانستن، شناسایی، پیشفهمی قبل از حصول نتیجه که مبتنی است بر ابداع یا Poiesis قرابت دارد. در صورتی که هنر از منظر سنّت ایرانی ـ اسلامی و تا حدودی از دیدگاه شرقی، با این تعریف «فَرهَوَشی» در فرهنگ پهلوی انطباق دارد. در این تعریف، هنر به معنی مردانگی، جنگاوری، قدرت، فضیلت، ارزش و مهارت است. ترکیبهایی مثل «هنرافزار» به مفهوم حس فضیلت و نیروی باطنی که زمینهساز فضیلت و مردانگی و «هنرآوند» به معنی هنرمند با تقوا و فاضل در این فرهنگ رواج داشته است. فاصلة آموزش هنر وارداتی فرانسوی و غربی با هنر سنّتی ایرانِ اسلامی در واقع فاصلة میان ساحت غربی و شرقی هنر است. اولی خاستگاهی یونانی و در نهایت اومانیستی دارد و بر تولید مادی استوار است و دومی ساحتی معنوی دارد که با وجود همة افت و خیزها، شاهکارهای عظیم آن از جمله زیگوراتها و اهرام و کلیساها و مساجد و هزاران آثار دیگر بر پیشانی جهان میدرخشد. زیرساخت این هنر بر بستر شخصیت و پاک شدن از عیوب و ارتباط معنوی با نیروی نامحدود هستیبخش استوار است.
مشکلات آموزش هنر در ایران
مشکلات آموزش هنر در ایران، ریشههای پنهان و آشکاری دارد. به گونهای که بحثها و جدلها و سخنرانیها و میزگردها و مقالات، نتیجهای در بهبود این وضع ندارد. به علت اینکه اولاً مخاطب این بحثها مشخص نیست! یعنی ما نمیدانیم که حتی این مطلب در نهایت برای چه کسانی منتشر میشود. آیا خوانندگان این نشریه همانهایی هستند که جریان سیاستگذاری در عرصه آموزش هنر را به دست دارند یا فقط دانشجویان و استادانیاند که کاری از دستشان برنمیآید یا هنرمندانی که این مباحث را به گونهای دیگر گذراندهاند و به آنها آگاهاند. در واقع ناآگاهی از مخاطبان این بحثها باعث شده است که با گذشت بیش از ربع قرن از انقلاب اسلامی با وجود اینکه سمینارها و همایشهای فراوانی در این زمینه برگزار شده است، کسانی در جایگاه مستمع در این سمینارها شرکت کنند که مخاطب واقعی این بحثها نیستند و افرادی سخن برانند که بیشترشان در گردش نادرست آموزش هنر، شریک و مؤثر و مقصرند! جالب اینکه کسانی که باید بشنوند و از محتوای این مباحث که صاحب نظران و متخصصان آموزش هنر بیان میکنند آگاه شوند، اصلاً یا حضور ندارند یا علاقهای به شنیدن و خواندن ندارند یا حوصله و انگیزة کافی ندارند؛ که البته مورد اخیر کمتر است. این دور باطل، درخصوص اصل بحث و بررسی پیرامون آموزش هنر در قالب سمینار و مقاله و پژوهش، نوعی حالت اشباع و سرخوردگی ایجاد کرده است و کمتر صاحب نظری رغبت حضور در چنین مجالسی پیدا میکند. به علاوه وجود نوعی فرهنگ محافظهکاری و سیاستبازی باعث شده است که اگر هم بخشی از این موضوعات به نظام آموزش عالی هنر منتقل شود، اجازه اِعمال داده نشود وگرنه چگونه ممکن است پدیدهای که تقریباً همة صاحب نظران هنر کشور دربارة ناکارآمدی و انطباق نداشتن آن با مبانی فکری و اعتقادی و نیازهای واقعی کشوری دینی نظر دادهاند، باز هم به کار خود ادامه دهد؟ نکته دیگر این است که این نظام ازخودش دفاع میکند زیرا تولید نیروی انسانی آموزشی و مدیریت آموزش هنر نیز از طریق همین نظام صورت میگیرد؛ در نتیجه برای بقاء، مجبور است از خودش دفاع کند. دیگر آنکه این نظام به علت وابستگی اقتصادی هرچند اندکِ نیروها به گردش مجموعه و نیز نیاز به تولید کمّی نیروها، باید گسترش یابد. بنابراین با وجود همة بحثها و آسیبشناسیها همچنان در طول نزدیک به سه دهه پس از انقلاب، این نظام آموزشی گسترش پیدا کرده است.
آموزش سنّتی، آموزش آکادمیک
شیوههای آموزشی هنر در ایران به نوع جهانبینی و موضوع فکری، فرهنگی و اعتقادی پاسخ دهنده باز میگردد. کسانی وجود دارند که اصولاً شیوه آموزش آکادمیک را مثبت قلمداد میکنند و مشکلی در آن نمیبینند. تعداد فراوانی دانشکده، مؤسسه، استاد، مدرک و عده فراوانتری دانشجو که یا اربابرجوعاند یا مشتری، به گردش اقتصادی و اعتباری قشری کمک میکنند. اما همانطور که پیشتر اشاره کردم سؤال این است که چقدر این نظام آموزشی هنر، انتظارات هنرجویان و فارغالتحصیلان، دینباوری و اخلاقگرایی و احساس انسانی ـ دینی آنان را برآورده میکند و با باورهای ملی ـ میهنیشان رابطه برقرار میکند. هرچند تردیدی نیست که نهاد آموزشی هنر در سطوحی از جامعه گسترش چشمگیری پیدا کرده است، اما این اقدامها در عمق لایههای تولید هنر که هم افق با باور دینی ـ ملی کشور باشد، رسوخ چندانی نکرده است. حتی با نگاهی شتابزده و گذرا از منظر ناظری منصف، مشخص میشود که وجود آموزش هنر و روند آن در کشور و جامعة هنری مطلوب نیست؛ البته این قضیه به معنای نادیده انگاشتن تلاشهایی که معدودی از عناصر معتقد و فهیم انجام دادهاند نیست.
فراموش نکنیم که در نظام ترمی ـ واحدی و گزینش از طریق کنکور، به هرحال دانشجویانِ هنر رقیب یکدیگرند و چنین وضعیتی زمینة اخلاقگرایی و احساس عاطفی را کمتر فراهم میکند. دیگر آنکه به علت تأکید بر پرورش فناوران به صورت انبوه که کمیّت در آن بسیار مؤثر و نیاز به مدرسان جدیدتر و بیشتر است، استادان فاصله کمی با دانشجویان دارند.
با دقت در مبحثی که در آن به طریقت و آداب معنوی و تأکید بر اخلاقگرایی در آموزش سنتی ایرانِ اسلامی اشاره شد، میبینیم که مسئله اخلاق و باور دینی و در مجموع بنا نهادن زیرساختهای اخلاقی، فکری، اعتقادی ـ پیش از آموزش و خلق اثر هنری ـ از مواردی است که در شیوة فعلی آموزش هنر اصالت ندارد. در واقع در فرهنگ ملی ـ دینی این کشور که تا ابتدای دوره قاجار وجود داشت، آمادهسازی ظرفیت و شخصیت هنرجو، که موضوعی کاملاً تربیتی و انسانی است، اساس آموزش بود. متأسفانه اکنون نیز که این بحث مطرح میشود کسانی هستند که بلافاصله عللی مثل انبوه متقاضی و عده زیاد دانشجویان، انفجار جمعیت، تکنولوژی و ابزارهای متنوع و دهها مسئله دیگر را پشت هم ردیف میکنند و اصل این ایده را زیر سؤال میبرند که البته این عده، همانهاییاند که روش فعلی و منابع و موقعیت آن را حفظ میکنند یا به مسائل مطرحشده ناآگاهاند. در نتیجه در پاسخ این پرسش که چرا شرایطی فراهم است که توهّم استادی برای برخی فراهم میشود؛ باید گفت که ملاک دقیقی برای استاد بودن وجود ندارد. به هرحال مدرکگرایی بخشی از مشکل را به طریقی حل میکند و بخشی را هم سازوکارهای دیگری که در دامن «روابط» و «رسانه» و «هیاهو و جنجالهای تبلیغاتی» شکل میگیرد، حل میکند. چرا؟ برای اینکه هنجارها در چنین جامعهای تغییر کرده است و این نظام نیز هنجارهای خاصی به وجود میآورد.
به علاوه وقتی از آموزش هنر سنتی سخن رانده میشود، برخی تصور میکنند که این روش، تداعیکننده شیخی است با ریشها و موهای بلند که در کارگاهی شبیه به خانقاه در میان حلقهای از هنرجویان با کلاه بوقی و ردای بلند نشسته است. در صورتی که در این نوشتار به مبانی اعتقادی و فکری این نوع آموزش اشاره شد. اینکه این شیوة آموزش، نوعی باور است و اتفاقاً مدرن هم هست و به هیچوجه با دنیای امروز منافاتی ندارد. بحث این است که اگر ضرورت آن باور پذیرفته شود، به چگونگی اجرای آن تعمیم داده میشود و خط بطلانی بر همة فرضیهها و نظریهها کشیده میشود. اما اگر بخواهید برای هرگونه پیشنهادی در آموزش هنر به سراغ وزارت علوم بروید، تردید نداشته باشید که ضوابط وزارتخانه است که ملاک ارزیابی قرار میگیرد، نه ضرورت دگرگونی و موضعهای علمی هنر. این مسئله، کوهی از ابهام را در مقابل هر علاقهمندی قرار میدهد.
بعدالتحریر
حدود دو سال قبل، در زمینه آموزش هنر در مجموعه پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، بررسی و مطالعات وسیعی انجام گرفت که در قالب مقالات و نشستهای علمی ارائه شد و یک بار دیگر همان صاحبنظران حرفها و مطالب خود را ارائه کردند. اما چون این بحثها نیازمند ضمانت برای اجراست، باز هم اتفاقی نیفتاد، چون باز هم مخاطبانی که باید میبودند حضور نداشتند. البته ماحصل کار نیز در قالب یک کتاب در حال انتشار است، اما نتیجة بحثها نه تعطیلی فوری آموزش فعلی هنر در سطوح عالی، بلکه راهاندازی نظام موازی به شیوهای دیگر در کنار همین روش و تقویت تدریجی آن است. به طوری که مجوزهای لازم از نظام فعلی آموزش هنر گرفته نشود، زیرا ضوابط مطرح شده در این روش جدید را وزارتخانههای متولی که البته سنّتی نیز هستند، زیر سؤال بردهاند. در نتیجه اگر به این قضیه قائل باشیم، باید مجوزهای قانونی به طریق دیگری اخذ شود تا روش حاشیهای دوم به نتیجه مثبتی منجر شود.