‌‌‌از‌ جوتو تا روسو (قسمت اول)

‌‌‌از‌ جوتو تا روسو (قسمت اول)
جوتو، اصول نقاشی طبیعت‌گرا (همچون عمق نهائی، کالبدشناسی، حجم نهائی‌، تعیین‌ منبع نور و غیره) را برپایه تجربه‌ها‌ و مشاهدات‌ عینی خود‌ در‌ طبیعت‌ می‌شناخت و بکار می‌برد. این‌ اصول بعدها توسط نقاشان دیگر کامل‌تر شد و تحت ضابطه‌ای معین درآمد و مبنای کار نقاشان رنسانس‌ و بعد‌ از رنسانس قرار گرفت.
شنبه ۲۱ تير ۱۳۹۹ - ۱۴:۴۲
کد خبر :  ۱۶۷۵۷۷

قسمت اول
ناسوت‌ یا‌ لاهوت؟

انسان موجودی است دو عالمی، دارای وجودی برزخی میان لاهوت و ناسوت، که میان دو عالم‌ و دو زمان و مکان سیر می‌کند او یا این جهانی و ناسوتی است و در زمان‌ فانی سیر می‌کند و یا‌ آنجهانی‌ و لاهوتی است و متعلق به زمان باقی. انسان اگر به حقیقت وجود خویش بنگرد و به آن رو نماید و با زمان باقی نسبت پیدا کند، با ساحت فرشتگان و ملکوت قرین می‌گردد؛ و اگر به‌ جهت ناسوتی و حیوانی وجودش رو کرده و با زمان فانی نسبت پیدا کند، به وجه حیوانیت رو خواهد نمود و زمان و مکان باقی را فراموش خواهد کرد.

حقیتق انسان آنجا متحقق می‌شود که‌ او‌ متذکر حق باشد و عهد خویش را در روز الست بیاد داشته باشد و اگر به عالم نگاه کند، حق را باطن آن ببیند. قوه خیال نیز که به منزله آئینه زمین‌ و آسمان‌ و ملکوت و جمع میان این دو است، اگر در عالم ملکوت سیر کند، تابش آنرا منعکس می‌کند؛ و اگر با عالم ملک تماس بگیرد و به آن تعلق گیرد، بی‌شک صور خیالی‌اش‌ نیز‌ مظهر این تعلق خواهند بود. بنابراین اگر انسان قطع تعلق از عالم مثال و ملکوت پیدا کند خیال او، آئینه عالم ملک و سفلی خواهد شد. در چنین حالتی، هنرمند با‌ این‌ خیال‌ دیگر دنیا را از منظر‌ ملکوت‌ نمی‌بیند‌. حال آنکه اگر صورت خیالی هنرمند اصیل و دینی باشد، از منظر دیانت به عالم ملکوت تعلق پیدا می‌کند، و آنچه که در‌ هنرش‌ طرح‌ می‌گردد در حقیقت نوعی بیان زمان و مکان ملکوتی‌ دارد‌. هنرمند در چنین مقامی دنیا را نیز از منظر ملکوت و در پرتو آن مشاهده می‌کند.

وجود انسان، اگر توجه‌ تام‌ به‌ حق پیدا کند، با طهارت نفس و اعراض از آلودگیهای روح‌ و مشغله‌های جسمی و بدنی قادر می‌گردد با ساحات نورانی روح انسانی و مرتبه ملکی و عالی حیات انسانی سروکار پیدا کرده‌ و صور‌ ملکوتی‌ را مشاهده کند. نورانی شدن نفس و رفع ظلمت و حجاب‌ها، جز باتوجه‌ تام‌ و تمم به حق و عنایت حضرت رحمان میسر نمی‌گردد. لیکن با اشتغال نفس به لذات دنیوی وانهماک‌ در‌ شهوات‌ وگرفتار آمدن قوه متخیله در تخیلات تباه، موجب می‌گردد تا انسان به‌ حجاب‌ها‌ گرفتار‌ آمده و به حقیقت دست نیابد؛ هرچند ممکن است که شیطان، امور خیالی صرف عاری‌ از‌ حقیقت‌ را به اندکی از امور دنیوی، خیال انسان را فاسد می‌کند که در این‌ صورت‌ زمان و مکانی که در عالم خیال به او روی می‌نماید نه زمان و مکان‌ ملکوتی‌، بلکه‌ زمان و مکانی شیطانی است.

هنرمند با تخیل خویش و صورت خیالی که در امور محسوس‌ هنری‌ از او صادر می‌شود، نسبت حضوری خود را‌ با‌ حق‌ و حقیقت بیان می‌کند و به عبارتی نسبت میان خویش و عالم و آدم و مبدا عالم و آدم را حکایت‌ می‌کند‌. اگر این مبدا و این حقیقت، خدا و عالم غیب باشد، هنرمند می‌تواند تعالی‌ پیدا‌ کند‌ و به ساحت متعالی عالم قدس قدم بگذارد. در چنین وضعی، صورت خیالی هنرمند، مکاشفه و مشاهده‌ غیب‌ است‌. چنانچه هنرمند اصیل دینی چنین است. هرن چنین هنرمندی، هنر روحانی و به‌ اعتباری‌ هنر رحمانی است، هنریست که با عالم روحنی اتصال پیدا می‌کند. اما اگر هنرمندی از حق‌ و حقیقت‌ دور شود و به دنیا روی آورده و با نفوس شیطانی سروکار پیدا کند‌، صورت‌ خیالی او رو به تدانی سیر می‌کند‌؛ حتی‌ اگر‌ هنرش دارای ظاهر زیبائی باشد. چنانچه هنر‌ دوره‌ جدید چنین است. هنرمند دوره جدید، با جنبه تاریک نفس انسانی و جهت حیوانی‌ و ظلمانی‌ نفس سروکار پیدا می‌کند. هنرمند‌ در‌ دوره جدید‌ به‌ عالم‌ سفلی و امیال و اهوا شیطانی - که می‌تواند‌ با‌ شرع و شریعت الهی سرکوب و محدود شود -، توجه کرده و تعلق پیدا می‌کند. هنرمندی‌ اینچنین‌، در آغاز دوره جدید جز زیبائی‌ جسمانی آدمی را نمی‌بیند‌ که‌ البته در پایان سیر آن‌، این‌ معیار نیز درهم می‌ریزد. چنانچه در هنر پایانی تاریخ غرب، در فوویسم و کوبیسم‌ و فوتوریسم‌ و دادائیسم و سوررآلیسم و... متحقق و متجلی شده‌ است‌.

اگرچه‌ در آغاز هنر‌ جدید‌، صورت خوب و زیبائی ظاهر‌ و اینجهانی‌ برای هنرمند متجلی می‌شود، اما در حقیقت این زیبائی، چیزی جز غفلت از زیبائی‌ آن‌ جهنی و واسطه‌ای برای ماندن در زمان‌ و مکان‌ فانی وگرفتار‌ آمدن‌ او‌ دربند عالم سفلی نیست‌. اساس بازگشت هنر و تفکر جدید، چه زمانی که در صدر آن از ملاک‌های زیبائی تبعیت‌ می‌کردند‌ و چه زمانی که در پایان آن‌، هیچ‌ ملاکی‌ جز‌ گزینش‌ و نظر شخصی هنرمند‌ قاعده‌ای‌ ندارد، به اهوا و نفس و اصالت بشر است؛ بشری که در بعد از حق و حقیقت و مدار و ملاک‌ بودن‌ نفسش‌ به قول اهل نظر در هیچ کجای‌ تاریخ‌ نمونه‌ ندارد‌.
راز‌ وجود‌ و هنر یونانی

در دوره میتولومژی و اساطیر، هنرمند هنر خود را ملهم از«موز»ها و خدایان می‌دانست و به بیان حالات خدایان و اعمال و آثار فوق بشری و راز وجود می‌پرداخت‌. در این عصر، هنرمند، تنها چشم به زمین نداشت و حقایق ازلی را در زمین جستجو نمی‌کرد. او با آسمان و آسمانیان همسوئی و هم‌سخنی و مراوده داشت. در این دوره، هنرمند، خدایان را‌ می‌ستود‌ و می‌سرائید و مجسم می‌کرد. او زمین‌وزمان را خالی از راز نمی‌دید.

با ظهور تفکر متافیزیک و فرهنگ یونانی، زمان و مکان معنی متعالی خویش را از دست داد و منحصر به حرکت فلک‌ و افلاک‌ و یا مقدار حرکت اشیا و موجودات شد. از اینجا پرده خیال هنرمند یونانی تنها با زمان و مکان محسوس سروکار پیدا کرد. در این دوره‌، هنرمند‌ یونانی، بیگانه با جهان اساطیر‌، حقیقت‌ را واقعیت این جهانی و تطبیق آن با عقل دانست. صورت خیال و هنر هنرمند یونانی، بیان جهان واقع گشت. در چنین عصری سخن از عقل‌ بشری‌ است نه سیروسلوک و تفکر‌ معنوی‌. حقیقت نیز دیگر انکشاف و اکتشاف و ظهور وجود نیست، بلکه مطابقت علم با واقع است.

در عصر یونان، ادب و فرهنگ عقلی، بنیاد رسیدن به حقیقت می‌شود. «هیدگر» این را با آغاز اصالت‌ بشر‌ قرین می‌بیند. در فرهنگ یونانی، عالم وافق دیگری به روی بشر گشوده می‌شود که در آن «عقل» تنها راهبر و آموزگار بشر می‌گردد. در چنین فضائی قصد هنرمند یونانی نیز تنها‌ بیان‌ زیبائی این‌ جهان است، از اینرو هنرمند یونانی به طبیعت می‌پردازد و خصوصا «انسان» را مورد توجه قرار می‌دهد.

تا‌ پیش از آغاز تفکر منطقی یونانی، همواره «راز وجود» در تفکر‌ بشر‌ موجود‌ بوده و غلبه داشته است. اما با یونان، بحث مسئله وجود و پرسش از موجود، جایگزین راز وجود می‌شود‌. ‌‌اگر‌ در یونان باستان حکمایی چون هر قلیطوس و کسینوفانوس و برمانیدس از راز وجود سخن‌ گفته‌اند‌، از‌ سقراط به بعد تا تعلقی خاص به موجود و فراموشی وجود، تفکر از وجود به موجود‌ می‌رسد و تفکر حسابگرانه و اعداداندیش، جایگزین تفکر معنوی قدیم می‌شود. این تفکر سعی دارد‌ با تابیدن نور طبیعی‌ عقل‌ بر اشیا و امور آدمی را به خودآگاهی و درک عالم نائل سازد بی‌آنکه مواجهه با «راز»کند. در این عصر، حیرت در برابر راز، جایش را به تفکر برای حل مسئله می‌دهد‌. چه آنکه راز اشیا و امور فراموش‌شده و از منظر عقل، «راز» به «مسئله» تبدیل گشته و به صورت مسئله عقلی درآمده است. پرسش عقلی نیز در آغاز از حیرت در برابر راز وجود‌ نشأت‌ گرفته اما در پایان، با حل عقلی آن، حیرت نیز می‌رود و امور، واضح و بدیهی می‌نمایند و انسان نیز به خود- آگاهی نائل می‌آید. درصورتی‌که از منظر راز، تفکر از سر حیرت‌ در‌ مقام پرده گرفتن از راز و یر در فلسفه آفرینش است. » ‌مسئله»مربوط به موجود است و از«راز» مربوط به وجود؛ و پرده گرفتن از راز یعنی سیر کردن از موجود‌ به‌ وجود. وجود موجودات راز است و با حیرت و خوف در برابراین راز تفکر آغاز می‌شود و انجام می‌پذیرد.

اگر علم در تفکر دینی عبارتست از نوری که خدا در دل مؤمن‌ می‌گذارد‌ و عقل‌ نیز در تفکر دینی همچون‌ خیال‌، متعالی‌ است و آن نوری است در وجود انسان، و موهبتی است از پروردگار که راه حق و باطل را به او نشان می‌دهد و صورتی‌ از‌ عقل‌ که عقل معاش و کسب و دنیاست، در مرتبه‌ای از‌ حیات‌ دنیوی بکار می‌آید؛ عقل یونانی، همان عقل دنیوی و معاش است با این تفاوت که در تفکر یونانی از وحی‌ و عقل‌ معاد‌ بریده شده است و تنها در حیطه صرف عقل بشری به‌ امور می‌پردازد.

بشر در طول تاریخ، بیشتر اهل غفلت از حقیقت جامع خویش بود و وطن اصلی خویش را‌ فراموش‌ کرده‌ و به زمان فانی روی آورده و آنرا اصیل انگاشته است. تفکر و هنر‌ ماقبل‌ یونان و روم باستان با بعد از خدای حقیقی آشکار می‌شود. اما درهرحال خالی از حقایق متعالی‌ و راز نیست. با پیدایش هنر و تفکر یونانی، غیب‌زدائی از‌ عالم‌ راز‌ و متعالی اساطیر آغاز می‌شود و بشر تنها در جهانی بریده از خدا و خدایان و آسمان، با‌ عقل‌ خویش‌ به تبیین امور می‌پردازد. هنر نیز در اینجا جز حکایت عالم واقع برای امور‌ دنیوی‌ و زمینی و نفسانی چیزی نیست. چنانچه رومیها نیز هنر را در جهت ارضای هرزگی‌ و تجمل‌ قرار‌ می‌دهند.
عصر تاریکی

در زمنی که در روم قدیم، قدرت‌پرستی، وحشیگری، انتقام‌جوئی و لذت‌پرستی غالب‌ بود‌، مسیح(ع) ظهور می‌کند. با ظهور دین مسیحیت، بشر به توحید حقیقی فرا خوانده‌ می‌شود‌. در‌ این وقت انسان به حضرت رحمان روی می‌آورد و از خودش فنا پیدا می‌کند. با ظهور‌ مسیح‌ علیه السلام، یکبار دیگر انسان به‌طرف حق کشیده می‌شود. اما با دور‌ شدن‌ از‌ زمان ظهور حضرت مسیح(ع)، انحراف در مسیحیت شروع می‌شود.

تاریخ‌دانان، دوره هزار ساله پیش از‌ فروپاشی‌ امپراتور‌ روم غربی را که از 400 تا 1400 م دوام آورده است را‌ سده‌های‌ میانه، قرون وسطی یا عصر تاریکی می‌نامند. در این دوره به اندازه‌ای موهومات و خرافات به دستو‌رات‌ عالی مذهبی افزوده می‌شود و تعصب خشک غالب می‌گردد که منطق قوی و حقیقت‌ کلام‌ پیغمبر خدا درمیان آنها گم می‌شود. درنتیجه‌، چهره‌ واقعی‌ دین، در نظر عده‌ای که نمی‌توانستند خرافات‌ جهال‌ را از تعلیمات صحیح مذهبی تشخیص دهند، غیر منطقی و غیر علمی جلوه کرد‌. تاریخ‌ این قرون، حاکی از نظام‌ فکری‌ متحجر و ارتجاعی‌ است‌ و نشان‌ می‌دهد که پاپها، مذهب را به‌ صورت‌ یک دستگاه حکومتی متعصب و مرتجع و در عین حال وابسته به طبقات حاکم‌، یعنی‌ زرمندان و زورمندان ساخته بودند. چنانچه دستگاه‌ سلطه بسیاری از آنها‌ کمتر‌ از امپراتو ران نبود.

محکمه‌ تفتیش‌ عقائد یا «انگیزسیون» همانطور که از نامش پیداست جهت کنجکاوی از عقاید مردم‌ و کشف‌ افکار ضد مذهبی- مذهب ساختگی‌ مسیح‌(ع) - تأسیس‌ شد و اختیارات عجیبی‌ داشت‌. پیدایش این محاکم که‌ از‌ قرن 12 آغاز شده بود و در قرن سیزدهم در ایتالیا و اسپانیا توسعه پیدا نمود‌ و ظاهرا‌ تا اوایل قرن نوزدهم ادامه داشت‌، در‌ اثر تنگ‌نظریها‌ و تعصبات‌ بی‌جای‌ پاپها و کشیشها بود. جنایات‌ و فجایعی که در این مدت از این حامیان متعصب و دروغین دین مسیح، به اسم دیانت‌ سر‌ زد، هراسناک می‌باشد. گفته می‌شود تعداد‌ کسانی‌ را‌ که‌ در‌ دوران تفتیش عقاید‌، زنده‌ سوزانیده و یا در سیاه‌چال‌های مرگ خفه کرده‌اند پنج میلیون نفر تخمین زده‌اند. مشهور است که در‌ این‌ محاکم‌، برخلاف تمام محکمه‌های‌ انسانی‌، «متهم‌» را ‌«مجرم‌» محسوب می‌کردند و بر او لازم بود که اثبات بی‌گناهی خود کند. هر گونه شهادت ناروائی برضد او پذیرفته می‌شد و بطور کلی اقامه شهادت علیه متهم آسان، اما‌ شهادت به نفع او، بسیار مشکل بود. یهودیان و اعراب و خدمتکاران حق داشتند علیه کسی شهادت دهند اماله او را نمی‌توانستند. بقولی، اصل مطلب در این محاکم این بود که: «اگر‌ صد‌ معصوم بمیرد، بهتر که گناهکاری بگریزد». پاپها و کشیشها نه تنها با مخالفین مذهب خود این معامله ار می‌کردند، بلکه با بسیاری از افراد مسیحی و مخصوصا عده‌ای از دانشمندان علوم‌ طبیعی‌ نیز رفتاری این چنین داشته و به‌طور بی‌رحمانه‌ای آنها را از بین می‌بردند، آنها، بسیاری از نظریات تازه علمی دانشمندان و علما علوم طبیعی را‌ که‌ متکی بدلایل منطقی بود مردود‌ شناخته‌ و هرگونه عقیده علمی را که برخلاف افکار عامیانه توده مردم آن روز بود، بنام مخالفت با اصول آئین مسیح، نظریه‌ای کفرآمیز قلمداد می‌کردند. به‌همین‌ دلیل‌ بعضی از دانشمندان را‌ به‌ جرم نظریات علمی محکوم به حبس کرده و بعضی را هم زنده‌زنده سوزانیدند.

در نتیجه این ظاهرپرستی و اختناق‌ها و مخالفت با علوم، مذهب مسیحیت دو جنبه منفی بخود گرفت:یکی جنبه توحش‌ و ضد‌ بشری و دیگر جنبه ضد علمی، و این دو از جمله زمینه‌های تکوین و رشد نهضت‌های مختلف عصر جدید شدند. علوم، تدریجا سیر تکاملی خود را پیمودند و کلیسا چون خود را نقطه مقابل‌ علم‌ قلمداد کرده‌ بود عقب‌نشینی کرد و به عبارت دیگر، ترقیات علمی و فرهنگی و اجتماعی با آن جنبه ضد علمی که به‌ مذهب چسبانده بودند، بهترین وسیله تبلیغ بی‌سروصدای ضد مذهبی بود. از‌ سوی‌ دیگر‌، کلیسا با اصل انگاشتن جهان اخروی و طرح بهشت موعود در اذهان مردم، بشدت با حیات دنیوی مسیحیان ‌‌مبارزه‌ می‌کرد و هرگونه توجه به زندگی مادی و دنیوی را برای عامه مسیحیان سرکوب و منکوب‌ می‌کرد‌. این‌ افراط در زهدپرستی نیز زمینه را برای طغیان‌های بعدی آماده کرد. از آنجا که عکس‌ العمل منطقی یک تفریط، افراط است و عکس العمل منطقی هر افراطی هم تفریط‌، نفرت از دنیا و بیزاری‌ از‌ لذات زندگی، عکس‌العملی جز ولع به چیزهائی که مطرود شمرده می‌شدند بدنبال نداشت.

باری، با تمام انحرافاتی که آیین مسیح(ع) پیدا کرده بود که به نمونه‌ای از آن اشاره شد، در‌ دوران قرون وسطی آنچه که بشر را به خود جلب می‌کرد دیانت الهی بود چراکه درهرحال خدا دائر مدار همه امور بود. در زمینه هنر نیز، هرچند آثار قرون وسطی از‌ هنر‌ دوره کلاسیک یونانی بهره‌مند می‌شود، اما آنچه در این میان غالب است اتصال همه‌چیز به وجه دینی، اخروی و آسمانی آن است.

نکته‌ای که در قرون وسطی، هنرمندان به آن توجهی‌ نداشته‌ و به آن نمی‌پرداختند، یعنی پژوهش و تجربه و تعقل و مشاهده عینی و شناخت جهان مادی و زیبائی‌های آن، مورد توجه دانشمندان، متفکران و هنرمندان سده‌ای بعد از قرون وسطی قرار گرفت. «توجهی» که در‌ جهان‌بینی‌ متفکران و هنرمندان دوران باستان یافت می‌شد.

در پشت دیوارهای کلیسا و در جهان یکپارچه قرون وسطای مسیحی، از یکسو آتش تفتیش عقاید زبانه می‌کشید و از سوی دیگر، معنویت عظیم دوره‌ هزار‌ ساله‌ سده‌های میانه که زیباترین آثار‌ هزار‌ ساله‌ سده‌های میانه و زیباترین آثار مسیحیت را پدیدآورده بود، رو به زوال می‌رفت. در پایان این عصر، نیروئی عظیم و نوین در شرف‌ تکوین‌ بود‌. خرد پویا و جستجوگر، و میل به شناسائی قوانین طبیعت‌ و تصرف‌ در آن و اقتدار و اراده بلامنازع آدمی، سربلند می‌کرد. اکنون انسان در یکسو قرار گرفته و در مقابلش طبیعت و نظام و روابط‌ آن‌ ایستاده‌ بود که می‌بایست نخست شناخته شود و مآلا با سیطره آدمی‌ بر نظام طبیعت خاتمه یابد. نیروهای متلاطم که در پس سد هزار ساله قرون وسطایی به بند کشیده شده بود، پس از فروریختن این سد، به‌ هزار‌ رود خروشان تقسیم شده و فرهنگ و هنر غربی ‌را به همه‌سو سوق داد و از هرجهت آنرا در‌ تنوع‌ و پویائی‌، بی‌رقیب‌ترین فرهنگ روی زمین گردانید.

طبیعتا زمانی که معنویت دین مسیح درمیان‌ آتش‌ قهر‌ ظاهربینان و ظاهرپرستان کلیسا رو به نابودی می‌رفت و ایمان بی‌جان مسیحیان رو به زوال گذاشته‌ بود‌، خواسته‌های‌ جسمانی و غریزی، و عقل و خرد بشری که قرنها مقهور، سرکوب و منکوب زهد و رهبانیت و اختناق کلیسای‌ مسیحی‌ شده بودند، سر برداشته و انفجاری از هرزگی و شهوانیت و حرص نفسانی از یکسو، و خرد‌ پویا‌ و سیال‌ از سوی دیگر در همه‌چیز رسوخ کرد و باعث ظهور انسانی شد که حالات او‌ حاکی‌ از فراموشی مبدأ و معاد و بهشت و دوزخ ادیان الهی، و نشان از اراده و قدرت بشری‌ بود‌. انسانی‌ که خود را در افقی باز و تنها یافت و می‌خواست مبدا و معاد و بهشت و دوزخ خویش را‌ خود‌ بیابد و بیافریند؛ و برای اینکار، نه آسمانها را، که زمین را برگزید. اما‌ چگونه؟

ارسال نظر