... در اواخر سده پانزدهم، هنرمندان پیکرهساز و نقاش ایتالیایی کوشیدند تا جنبش و حرکت را جانشین سکون و استواری آثار هنرمندان پیشین کنند. «آندره آدل وروکیو» (1488-حدود 1435) و «ساندرو بوتیچلی» (1510-1445)، هنرمندان فلورانسی، هر کدام با شیوه خاص خود به این مسئله پرداختند: پیکرههای عضلانی و «حجمدار» و در عین حال پرتحرک و سبک.
بوتیچلی با خطوط نرم و پرتحرک به نمایش پیکرهها پرداخت. او، نخست به جای موضوعات مذهبی، به اساطیر رجوع کرد و وقتی به موضوعات مذهبی برگشت، باز با همان شیوه به نقاشی پرداخت. «آندرهآ مانتنیا» (1506-حدود 1431) را نخستین نقاش بزرگ قرن پانزدهم در بخش شمالی ایتالیا میدانند که تجربیات او در خصوص کالبدشناسی و تغییر دیدگاه صحنه (نگریستن از پایین، و نه از روبهرو، به آدمها و اشیا) کاملا استثنائی بود. در تابلوی «کالبد مسیح پس از پایین آوردن از صلیب»، علاوه بر آنکه تنزل دید هنرمند را از مصلوب شدن مسیح نشان داده، تجربیات مانتینا را در کاکبدشناسی و تاکید وی بر تغییر زاویه دید و بالاخره دید انسانگرایانهاش را به روشنی نشان میدهد. در «ونیز» نیز، «جوانی بلینی» (1516-حدود 1430) به ابداعاتی در بیان منظره طبیعی و دقت در جزئیات طبیعت و تابش نور بر روی آدمها و اشیا دست زد. در «فرانسیس قدیس در حال خلسه« به خوبی این ویژگیها را میتوان ملاحظه نمود.
عظیم و سرکش و بیشرمانه
دوره محدودی که تحت عنوان «اوج رنسانس» نامیده میشود با حضور هنرمندانی چون «لئوناردو داوینچی» (1519-1452)، «میکل آنژ»(1574-1475)، «رافائل»(1520-1483)، «جورجونه»(1510-1478) و «تیسین» (1576-حدود 1490) بارز است. این هنرمندان، علاوه بر به کار بردن نظام عقلانی ساخته شده، در موارد مختلف مانند عمقنمایی، به استنباطات شخصی خود تکیه کرده و به کشف بیانی خاص و فردی پرداختند. ترکیبات هندسی، کالبدشناسی دقیق و علمی، روش سایه-روشن و سایهپردازی در پیکرهها و اشیا در کاربردی وسیع، با اختلافاتی اندک برای هر کدام، از جمله ویژگیهای آثار این هنرمندان است.
لئوناردو معتقد بود: «نیت روح را باید به وسیله حرکات و اطوار بدن نشان داد». در «مونالیزا»، که چهرهای آرمانی است، انسانگرایی لئوناردو آشکار میشود. منظره طبیعی در پسزمینه این چهره، حکایت از نیروهای باور عناصر طبیعت دارد یا اشاره به اندیشه برتری انسان بر طبیعت میکند؟
با داوینچی واقعنمائی حسی، به کارگیری قوانین مناظر و مرایا وآناتومی و بهرهجویی از سایه روشن ابداعی و نورپردازی خاص، در نقاشی تحکیم میشود که تا سده نوزدهم، با تفاوتی کمابیش، راه و روش غالب نقاشان است. مطابق روش و اصول ابداعی داوینچی، نقاش اجسام سهبعدی را در زیر تابش نور به درجات مختلف، مرئی میگرداند. در میان تاریکیها، این اشکال، ناتمام و نامحدود میماند، به طوری که خطوط کناره نمایشان را فقط به حدس و تقریب میتوان تعیین کرد. بدینترتیب، نقاشان رنسانس به نمایش عالم واقع با سهبعدنمائی و عمقنمایی بصری میپردازند که در طول تاریخ نقاشی بیسابقه است. هرچند در نقاشیهای باستان زمینههای بروز و توجه به این شیوه را میتوان دید.
میکلآنژ، مردی بود که به راستی هنر عهد باستان هضم کرده، آنرا از نو آفرید. میگویند او چنان زیر تاثیر آنچه از هنر عهد باستان دیده بود قرار گرفت، که در سالهای آخر سده پانزدهم، اثری تقلیدی از مجسمههای یونان و روم ساخت. با آثار او و همعصرانش پیکر انسانی و بدن آدمی برای نخستین بار پس از قرنها، با اقتدار عرض وجود میکرد. بدنی که در عصر گوتیک و سدههای قبل از آن، پنهان نگاه داشته میشد. بدنی که آلبرتی چنان اغراقآمیز آن را ستوده بود، اینک میتوانست بیشرمانه بوسیله پیچش عضلات برهنه عرض اندام کند؛ بدنی برهنه، زمینی و پرقدرت. اگر پیکرههای انسانی در سدههای قبل، خندهرو بودند و لباس پوشیده و کوچک اندام، اینک پیکرههای میکل آنژ، عظیم و سرکش و برهنه بودند.
در سال 1494، خاندان مدیچی برانداخته شد و فلورانسیها جمهوری تشکیل دادند. آبا جمهوری برای نمایاندن دستاوردهای خویش، همهگونه آثار هنری در موضوعات قهرمانانی و میهنپرستانه سفارش دادند. یکی از این آثار، پیکرهای عظیم از «داود» کشنده غول ستمگر بود. این سفارش، به میکلآنژ که تازه از روم برگشته بود، داده شد.
اگرچه در اکثر نقاشیهای بزرگ عهد رنسانس، اندیشهها معمولا از آن شاعران و متفکران و عالمان الهی بود، میکل آنژ در نامههای خود میگوید که پاپ به او گفته است که هرچه را دلش میخواهد بر سقف نمازخانه «سیستین» نقاشی کند. به این جهت، بسیاری از مورخان معتقدند که موضوع نقاشیهای سقف سیستین بطور عمده، اندیشههای خود او بوده است. در نقاشی سقف سیستین (و دیوار روبروی نمازخانه، که میکل آنژ حدود 20 سال بعد آن را نقاشی کرد)، آنچه بیش از همه اهمیت دارد، حضور انسانهائی است با عضلاتی برآمده و قدرتمند. این حضور قدرتمند (و پیکرتراشانه) را در پیکرهای زن و مرد، میتوان دید. چنانچه در «غیبگویی دلفی» (بخشی از دیواره نگاره سقف سیستین)، که در آن، زن غیبگو مانند مجسمهای عظیم بر روی سکوئی نشسته است، حضور عضلات قدرتمندش را از زیر لباسهای او، میتوان احساس کرد.