... سرف در دهه 90 به عنوان نقّاش پرتره، هنرمندی برای ترسیم شخصیّتهای خاص، استاد سبکی بزرگ، انسانشناس و تحلیلکنندهای تیزبین، مطرح میشود. پی. ال نرادوسکی در خاطراتش مینویسد: «سرف مدّت زیادی روی نقّاشیهایش کار میکرد. بعضی از آنها برایش سرچشمه الهام میشدند.» سرف میگوید: «هرپرترهای برای من مثل یک بیمار است. » و واقعا هریک از نقّاشیهای او نشانهای از قربانی بزرگ روحی است. آثار پرتره او در دهه 90 قرن نوزده و اوّلین دهه قرن بیستم، نشاندهندهء جستوجوهای او به دنبال سبکی جدید است. همانند درهمپیچیدگی مسیرهایی که هنرمند در تعقیب آنها است و یا در میان آنها در نوسان است و نگرش فلسفی خود را در آنها باز میشناسد.
سرف جدید با نقّاشیهایی از بازیگران و هنرمندان، قدم به دهه 90 میگذارد. حالا حتّی در انجام وظایف خود، قاعده جدیدی او را هدایت میکند. خود را وابسته به رئالیسم نمیکند و درپی دریافتی ناب از طبیعت نیست، از موارد تصادفی از ارائه مدل و حتی در ترکیببندی و رنگآمیزی پرهیز میکند. سرف راه را برای «تعادل» در ترکیببندی و تفکر در سازماندهی نقّاشی باز میکند. نظریه «هنر عقلگرا»، تا پایان همراه سرف است، درواقع نهتنها این نظر همراه او است بلکه همیشه اراده سرف را نیز سلب میکند. او، حتّی تأثیر آزادی، تبحر و راحتی آثار را که هنرمند در نقاشیهای خود برای بیننده برجای میگذارد، به کمک تعادل بهدست میآورد. سرف، از دهه 90 نگاهش را به سمت فهم میکشاند؛از هدفش آگاه و وضعیتش از قبل تعیین شده است. بر این پایه آثار بعدی و کامل هنرمند بنا میشود.
حرکت دیگری که در آغاز دهه 90، قابلتوجه است و مشخصه همیشگی آثار سرف میشود، به شخصیت ایدهآل، به قهرمانان موردعلاقه نقاش، مرتبط است. در میان مدلهای سرف قشرهای مختلفی وجود دارد، گروههای مختلف اجتماعی و شغلهایی که دارند. پرترههای سفارشی در آثار او به نقاشیهای خاص، تبدیل میشوند. قواعد اصلی کار او آشکار میشود: سرف، پیش از هرچیز، مسایل انسانی را در هنرمند درحال آفرینش جستوجو میکند. در ذهن او، هنرمند، آزادی درونی را در اختیار دارد. در آثارش اطلاع از قصد او امکانپذیر است. در آثار او زیبایی انسانی وجود دارد.
سرف به جای اینکه به دنبال امکاناتی باشد تا با آن، چنین خصوصیتی را در مدل پیدا کند و خلق یک شاهکار هنری را بر نمایش حالات فیگور برتری بخشد، به استعداد هنری طبیعت انسان همیشه ارزش میگذارد. به این ترتیب که تلاش هنرمند به صورت ارگانیک با موضوع پرتره مرتبط میشود. این اتحاد به واسطه تعادل، نسخه روش کار سلف را مینویسد.
در نقّاشیهای پرتره همعصران او، یا نقّاشان جوان، مثل وروبل و پتروف وودکین، همچنین اعضای «جهان هنر»، کنستانتین سوموف، لف باکست، بوریس کوستودیف و سینایدا سربریاکوا، موضوع شخصیت خلاق هنرمند، به شدت مطرح است.
سرف با کمال اشتیاق از هنرپیشگان، نقّاشی میکند. به خصوص از خوانندگان اپرا و بازیگران تئاتر، که تماشاگران با دیدن نقّاشی سرف به همان اندازه که آنها را بر روی صحنه میبینند، لذت میبرند. برای همین در وجود هنری مدلهای سرف همیشه درخشش معروفیت دیده میشود. پرترههای او همیشه به سمت بیرون کادر چرخیدهاند. آنها به تماشاگران رو کردهاند. بازیگر همیشه و همواره در نقش معمول خود و در توجه ثابت به تماشاگران و با بازی میمیک، بدن، حالت و حرکتها نشان داده میشود. این لحظات معمول چیزی شبیه همان ماسک تئاتر قدیم را میسازند. سرف متوجه میشود، ماسک، (که این برای بازیگرانی که سرف از آنها نقّاشی میکند، طبیعتا با این مفهوم به صورت مشروط به کار گرفته میشود.) با واقعیت شخصیت مرتبط است و نقش فردی بازیگر را کاهش میدهد.
مشخصا نقّاشی ماسینی خواننده ایتالیایی در سال 1890 از این دست است. این خواننده در روسیه برنامه بسیار موفقی را به اجرا درمیآورد. سرف مجذوب ظاهر بازیگرانه ماسینی میشود که با استعدادش، آزاد و بیدغدغه به صحنه میآید. اگر به پرتره سرف نظری بیاندازیم، تصویر شهرت و موفقیت این ایتالیایی خوشخلق و دوستداشتنی را میبینیم. سروف ابزار بازیگری را با شخصیت مدل منطبق ساخت و عمدا، رنگها را به تونالیتهای از سیاه و خاکستری محدود میسازد و عملا نقّاشی را با قلم موی پهن انجام داد تا بر قدرت بیانی آن میافزاید.
او در آغاز دهه 90 پرتره فرانچسکوو تاماگون خواننده که با صدایش تماشاگران روسیه را مسحور ساخته است را نقّاشی میکند. تاماگون با قدرت بیان خود و تمام طبیعتش سرف را مجذوب میسازد. او در پرتره سرف درحال خواندن نیست و گریمکرده هم نیست، بااینوجود نقش خود را جاودانه ساخته است. سرف سعی میکرد این نقش را نه در حالت اتفاقی مدل بلکه در ظاهری مصنوعی ارایه میدهد. سرف وجود هنری تاماگون را معماگونه گذاشت. سر بالا گرفته و هیجان احساسات، تمرکز خلاقانه را نشان میدهدو گردن برهنه، «وسیله»ای قوی برای خواندن، نگهبان و بخشنده صدایی عالی و رسا برای این ایتالیایی را نشان میدهد.
در تمام آثار هنری سرف چنین وضوحی مانند آنچه در خود مدل هست، وجود دارد. در نقّاشی ماسینی در کنار چیرگی هنری خواننده، رفتار او از شهرت و درخشش موقعیتش در نزد بینندگان، حکایت میکند. خصوصیت اصلی مدل در پرتره به شکل شفاف، هویدا و موکد آورده شده است. سرف از مدل این موضوع را انتخاب میکند تا بعد خود مدل را بازآفرینی کند.
همیننگاه در نقّاشی کنستانتین کرووین وجود دارد. پرتره با سبکی سیال، پرشور و با هدف تأکید بر شخصیت، به اثری متحیرکننده تبدیل شده است. بیننده در اولین نگاه متوجه میشود، نقّاشی را پیشرو دارد. نهفقط به این خاطر که در پشت سر پرتره تعدادی طرحهای اولیه نقّاشی به دیوار آویزان است و بر روی میز جعبه رنگ نیمهباز قرار دارد و نه فقط جزئیات، بلکه ساختار کامل پرتره چنین نشان میدهد:رفتار کسیکه عادت به نقّاشی کردن دارد و اصلا عادت ندارد مدل دیگران بشود. نگاه تیز «هنرمندانه»، چشمانی که عادت دارند دیدنیها را به سرعت دریابند، لباس نامرتب اهالی بوهمین و بالاخره نقّاشیهای پرشور کرووین و جاییکه پسزمینه خاکستری دیوار جسورانه با نقاط آبیرنگ لباس، روکش سرخرنگ کاناپه و جعبه رنگ با خطوط راهراه سرخ و سفید، همراه شدهاند. در اینجا هنرمندی که از زندگی خرسند است و در فضایی خلاق زندگی میکند، دیده میشود و کنستانتین کرووین هم درواقع چنین زندگی داشت:انسانی با استعدادهای فراوان که راحت زندگی را میگذراند.
در نقّاشی کرووین و تاماگنو دو شخصیت غیرقابل مقایسه و بااهمیت، به نمایش درآمدهاند که با تمام تفاوتها، روح خلاق یک هنرمند پرشور، مشهور و بااستعداد را نشان میدهد که نیروی خستگیناپذیر خود را به راحتی از دست میدهند. در زندگی واقعی آنها، قدرت هنری، خصوصیات قوی انسانی با روحی سالم، وجود دارد. روند خلق این نقّاشی، حرکتی مشخص از روش کار سرف را و استفاده از توانایی ابزار هنری برای تصویر تفکرات نشان میدهد.
سرف هیچگاه شخصیت خالص را نمایش نمیدهد. برای او نکات مشخصی از این شخصیت جالب است. و این درست همان نکته اصلی است که ارزش زیباییشناسانه انسان را پیشرو میگذارد. سرف تمام امکانات هنر تجسمی برای نشان دادن حالات پرتره را موردتوجه قرار داده و به عنوان ابزاری جهت تأکید بر حالات درونی انسان به کار میبرد.
ارزش هنری دو پرتره دیگر سرف در نیمه اول دهه 90، لوینتان (1893) و لسکوف (1894)، آشکار است. سرف علاقهای عمیق برای شخصیت نشان میدهد و تنها وضعیت مدل برای او کفایت نمیکند. در پرتره لویتان در خود فرورفتن مدل، نوعی اندیشهء عمیق را القاء میکند. لویتان هم بیننده را تماشا میکند، اما درواقع نگاهی گذرا دارد. سرف کسی را که عمیقا در فکر فرورفته است، نشان میدهد و با نور و رنگ این حالت را تشدید میکند.
در نقّاشی لسکف نگاه نویسنده توجه بیننده را به خودش معطوف میدارد. این نگاه تراژیک و بیدار انسانی است که در حاشیه زندگی قرار دارد. سرف این نگاه را از نظر فرم به این ترتیب که جزئیات غیرضروری را کنار گذاشته، نشان میدهد. با رنگآمیزی ساده و روان، تمام سطح بوم را خنثی میسازد و فقط به چشمها آزادی خودنمایی میدهد. او از همین اصل بعدها در یکی دیگر از بهترین پرترههای خود، نقّاشی لکوموسکایا استفاده میکند.
سرف در میانه دهه 90 مشهور میشود. حتی میتوان به جرأت گفت که به یک مد برای پرتره تبدیل میشود. از قشر بالای جامعه نقّاشی میکند، از خانوادههای تزار. بااینحال شخصیتهای تازه هیچ رضایت خاطری را برای او به همراه ندارند. زیرا در آنها هیچ ارزش بالای انسانی نمییابد. برای هنرمند، جنبه صرف تکنیک نقّاشی جالب است. سبک پرترههای سفارشی را در این دوران تکمیل میکند.
بیشک از جمله بهترین پرترههای این زمان، نقّاشی شاهزاده بزرگ پاول آلکساندرویچ (1897) است. این نقّاشی در نمایشگاه پاریس با مدال افتخار در سال 1900 تمجید میشود. در همین دوران زمان معروفیت جهانی سرف که اغلب آثارش را در نمایشگاههای بینالمللی عرضه میکند، فرامیرسید. در دهه 90 قرن نوزده و در اولین دهه قرن بیستم آثار او در مونیخ (سرف عضو انجمن مونیخ بود)، برلین، وین و وندیک به نمایش گذاشته میشود. منتقد معروف، یاکوب توگندهولد در نمایشگاه جهانی در رم به سال 1911 از او چنین تمجید میکند:«سرف مانند استادان غربی همعصر خود، از امتحان خود سربلند بیرون آمد.»
نقّاشی شاهزاده بزرگ پاول آلکساندرویچ (1897) بسیار پرتأثیر است. این فیگور کنار اسب ایستاده و نور خورشید از روی آنها درحال گذر است و شاهزاده، قهرمان بیبدیل این اثر شده است. چهره شاهزاده افکار والایی را نشان نمیدهد. اما این اسب چه شاهانه نقّاشی شده است. و چه عالی این فیگور مرد با اسب منطبق و چه خوب از نیمرخ آنها استفاده شده است!سرف شبکهای هماهنگ از تزئینات و نقاط رنگی پدید آورده است.
استعداد تزئین کردن سرف باز هم در نقّاشی سوفیا بوتکینا(1899) و سینایدا یوزوپوا(1902-1900) ظاهر میشود. این دو اثر، پرترههایی اصیل هستند. سرف محیط را به بازی میگیرد. خانمها با لباسهای باشکوه در سالن نشستهاند، سگهای کوچک اطراف آنها، شاهد زندگی یکنواخت و کسالتآور آنها هستند. نیمرخها، خطوط منحنی روکش کاناپه و لباسها، همهء آنها نگاه را از مدلهای اصلی منحرف میسازد. سرف نمیگذارد آنها مورد توجه قرار بگیرند. ظاهرا، موضوع بر سر این نبوده که شخصیتپردازی کند و چیزی که در پایان عمر دغدغه خاطرش شد.
در پایان قرن، نقّاشیهای سرف به پرتره محدود نیستند. علاقه واقعی استاد در جای دیگری است. تلاشهای خلاقانه او در تکرار طبیعت است. در نقّاشی مارا اولیوا(1895) که کاری سفارشی نیست و برای سرف نوعی آزمایش به شمار میآید، با مشکل جدیدی روبرو میشود. شخصیتپردازی زن جوان چیزی غیرقابل دسترس شده است. وضعیت و وجود ناپایدار زن دلیل اصلی است. سرف به کمک محیط او و نورپردازی، به اولیوا وضعیتی متزلزل میدهد. عملا از ارائه نقّاشی آزاد صرفنظر میکند و دستها، صورت و لباس و به خصوص گردنبند را که در نقطه روشن نقّاشی قرار دارد، درخشان نشان میدهد.
سرف اغلب، نقّاشی در فضای بسته را انتخاب میکند و به همین خاطر تفسیر مدل، شاعرانه و درونی میشود. علاقهء او بر زیبایی روحی است. برای نقّاشیهای در فضای بسته همیشه زنها، کودکان و دوستان نزدیک او حضور دارند. در این فاصله تکنیک او تغییر میکند. اکثرا نقّاشی پرتره کار میکند. این نوع آثار او، ارزش زیباییشناسانه مستقلی دارد.
در دنیایی که سرف زندگی میکند انسان، دست به گریبان مشکلات زیبایی روحی روانی انسان است. معلّم او رپین در دهه 70 و 80 قرن نوزده ایدهآل خود را در انسان واقعی میدید. برعکس او، سرف، زیبایی واقعی را در چشمان معمولی که توانایی دیدن چشمان یک هنرمند را ندارد، میجوید. او میخواهد تجربیات انسان را بشناسد و نمایش پنهان انسان را بیابد. حرکت جدید سرف برای نمایش انسان در پایان قرن نوزده با خلق پرترههایی آغاز میشود که تعدادی از آنان با تکنیک گرافیک کشیده میشوند. اکثر آنها سفارشی نبوده بلکه«برای خودش»کشیده و به آنها شخصیتی دلخواه بخشیده و آنها را بسیار هنرمندانه نشان داده است.
به عنوان مثال، نقّاشی ساشا سرف (1897) از آن جمله است که وضعیت روحی جوان، نگرانیهایش و غرق شدن در تفکرات کودکانه، با ظرافت و به راحتی نشان میدهد.
روانشناسی شخصیت در تصویر آبرنگ از اس. ام. لوکومسکایا(1900) به اوج خود میرسد این تصویر از نیمتنه است. چشمان زن به سمت بیننده ترسیم شده است. هنرمند فهمیده است که باید در این نگاه، روحیات مدل را بازآفرینی کند: تراژدی پنهان و نمایشی که زن از دیگران پنهان میکند و برخلاف میل خود از چشمان غمگین و رنجکشیدهاش، دیده میشود. سرف این موضوع خاص و بدیع را ماهرانه و به راحتی از مدل نشان میدهد. در این اثر، او تونالیتهای از رنگ قهوهای را با حرکتی ظریف بسط میدهد. به خصوص که رنگ بر چهره لوکومسکایا بسیار زنده است. قدرت رنگها در این نقطهء ترکیببندی تمرکز یافته و توجه بیننده را به سمت چشمان زن هدایت میکنند.
سرف در اواخر قرن نوزدهم دو پرتره دیدنی از چهره کودکان میکشد. این دو اثر ازجمله آثار مهم او به شمار میروند. اولین نقّاشی با نام بچهها (1899)، دو پسر سرف را در ایوان ویلایی نزدیک ساحل فلاند نشان میدهد. انگار نقّاش بهطور اتفاقی این صحنه واقعی از زندگی را بیرون کشیده است. سرف مسحور روانشناسی کودکان، سادگی هیجانات روحی و سادگی و پاکی کودکانه است.