لشکر فرشتگان تاریخ ساز " زنان شهیده پرستاران شهید "

لشکر فرشتگان تاریخ ساز
چهره ات را همه ی ما به یاد داریم . همه ی رزمنده های مجروحی که آن ها را آورده بودند به بیمارستان امام ایلام . حتی آن عراقی زخمی که خیلی ترسیده بود و مدام می گفت : انا مسلم انا مسلم و تو به او اطمینان دادی که این جا به همان مقدار که به زخمی های خودی می پردازیم به تو هم خواهیم رسید . او نمی دانست تو خواهر شهیدی . او نمی دانست که با گلوله ی یکی از آن ها برادرت در جبهه ی غرب به دیدار معبود شتافته . اما تو مهربانانه زخم هایش را مداوا کردی .کینه در قلب بزرگ تو جایی نداشت .
سه‌شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۳
کد خبر :  ۱۳۷۷۴۰

چهره ات را همه ی ما به یاد داریم . همه ی رزمنده های مجروحی که آن ها را آورده بودند به بیمارستان امام ایلام . حتی آن عراقی زخمی که خیلی ترسیده بود و مدام می گفت : انا مسلم انا مسلم و تو به او اطمینان دادی که این جا به همان مقدار که به زخمی های خودی می پردازیم به تو هم خواهیم رسید . او نمی دانست تو خواهر شهیدی . او نمی دانست که با گلوله ی یکی از آن ها برادرت در جبهه ی غرب به دیدار معبود شتافته . اما تو مهربانانه زخم هایش را مداوا کردی .کینه در قلب بزرگ تو جایی نداشت . از یاد نمی بریم شب هایی را که برای رسیدگی به مجروحین از پای نمی نشستی و زیر بمباران های جهنمی ، تردید به خود راه نمی دادی . یک خواهر دلسوز بودی برای همه . به یاد می آوریم برادرت را که آوردند ، بالای سر مجروح دیگری بودی علاقه ی خواهرانه ات تو را به سوی او می کشید اما این مجروحی که در خون دست و پا می زد نیز خواهری و پرستاری می خواست . وقتی از تیمار مجروح فارغ شدی تلخ ترین خبر عمرت را به تو دادند . برادرت را از دست داده بودی و تو با تمام وجود حس کردی یکی از ستون های خانه تان فرو ریخته است . حتی آن روز را هم تعطیل نکردی . مدام زخمی می آوردند و تو فرصتی برای عزاداری نداشتی تا سه روز . سه روز شلوغ . سه روزی که خون امان بیمارستان امام را بریده بود . تاریخ نگاری باید باشد که این حماسه ها را به رشته ی تحریر در آورد . به نوآمدگان و آیندگان بگوید که تو فرصتی برای گریستن در سوگ برادرت را نداشتی . فرصتی برای اینکه غمگین باشی .
به یاد می آوریم روز عقدت را . همسرت به جبهه ی غرب رهسپار بود . تو فقط رسیدی دو ساعت مرخصی بگیری و بی هیچ تشریفاتی در دفترخانه پای عقدنامه ات را امضا کنی . حتی نرسیدی لباس مناسب بپوشی و با همان رخت های بیمارستان به محضر رفتی .اما آن زندگی مشترک هر چند دیر نپایید اما تجربه ی لحظه به لحظه ی خوشبختی بود . دو تن در کنار هم برای یک آرمان مقدس می جنگیدند . دو تن که زندگیشان وقف خدمت به این مرز و بوم و مردمانش بود . وقتی ایلام در بحبوحه ی بمباران های مهیب به سختی نفس می کشید وقتی همه به کوه و کمر زده بودند وقتی همه زندگیشان را برده بودند زیر چادری در دالاهو یا کوه های اطراف که از گزند بمباران ها در امان باشند تو مانده بودی و کسانی مثل تو . خیابانهای خالی را که می دیدی دلت می گرفت . وقتی یک نوجوان زخمی را می آوردند و تو هر کاری که از دستت ساخته بود می کردی اما او را از دست می دادید دلت سخت می گرفت . دنیای بدون جنگ را دوست داشتی دنیایی که صلح کلمه ی آشنایش باشد . اما در این دنیای دیوانه با حاکمان دیوانه چنین چیزی دور و بعید می نمود . اما لحظاتی بود که دنیایت را غرق شادی می کرد وقتی بچه ای در بیمارستان به دنیا می آمد و تو حضور داشتی . آرزو می کردی که این نوزاد در دنیای خالی از زخم و عداوت و تجاوز بزرگ شود و ببالد . نه اینکه خسته شده باشی از پرستاری از دردمندان ، نه . تو همیشه بودی همه گواهی می دهند . بی ادعا ، بی منت ، همچون یک رسالت سنگین تاریخی که نباید از زیر بار آن شانه خالی کرد و تو چه زیبا این رسالت را به دوش می کشیدی همچون برادرانت در جبهه های جنوب و غرب . به یاد می آوریم عصری را که ایلام در آتش می سوخت و تو در غم مردمان آن ؛ هنگامی که در اتاق عمل با اندک پرسنلی که هنوز در داخل بیمارستان مانده بودند . به یاد می آوریم بیمار را رها نکردی . منتظر بودی که مادری شادی دیگری به دنیا بیاورد . از آسمان باران گلوله می بارید اما تو به پناهگاه نرفتی . گفتی دوست دارم اگر بمبی این جا خورد و شهید شدیم این طفل سالم به دنیا آمده باشد . تو با چه زحمتی مادر و بچه را در گوشه ای جای داده بودی خودت را اندخته بودی روی مادر و فرزند سقف بر شانه های تو فرود آمده بود . به دوست پیوسته بودی و صدای گریه ی بچه هنوز بلند بود . ما تو را به یاد می آوریم هر لحظه و هر ساعت . شهادت لباسی اندازه ی تن تو بود ..

#حسین_شکربیگی

#زنان_شهید
#پرستاران_شهید
#کنگره_17000_زنان_شهیده_جانباز
#بنیاد_شهید_استان_ایلام
#فرشتگان_تاریخ_ساز
#حوزه_هنری_استان_ایلام

ارسال نظر