یادداشتی از رضا وحیدزاده

شعر هجو؛ بایدها و نبایدها

شعر هجو؛ بایدها و نبایدها
نگاهی به پیشینه، معنای اصطلاحی و بایدها و نبایدهای شعر هجو
چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸ - ۰۱:۵۴
کد خبر :  ۴۱۴۰۶

 

هجو در اصطلاح ادبی

 

هجو در لغت به معنی نکوهیدن، سرزنش، شمردن معایب و عیب کردن و دشنام دادن کسی را است. (معین : ۵۱۰۴) اما در معنای اصطلاحی به شعری گفته می‌شود که در مذمت کسی سروده شده باشد. بدگویی از کسی به شعر است به شرط آنکه آنچه بر کسی عیب گرفته می‌شود برای او واقعاً عیب باشد. هجو در شعر فارسی نخستین جلوۀ طنز و سنتی برگرفته از ادبیات عرب در دوران جاهلیت است. (داد : ۵۳۵)

 

شعر هجو معمولاً لحنی صریح و گزنده دارد و غالباً با بدگویی و دشنام همراه است. هجو می‌تواند همراه با رکاکت هم باشد. اما به اعتقاد برخی‌ها شعر هجو آنگاه که با هدف بیان دردهای اجتماعی و سیاسی سروده می‌شود، احتمالاً به دلیل اغراض غیرشخصی و مصلحانه‌اش، زبان ملایم‌تری دارد. همچنین هرگونه تکیه و تأکید بر زشتی‌های یک چیز را، چه از روی ادعا باشد و چه از روی حقیقت، هجوْ نامیده‌اند. دکتر سیروس شمیسا در کتاب انواع ادبی خود برای هجو دو معنی مراد می‌کند: «یکی به معنی ژرف‌ساختیِ آن‌که بنیاد همۀ انواعی است که در آن قهرمان یا موضوع را فروتر از آنچه هست نشان می‌دهند و نسبت به او نظر خوشی ندارند و بدین ترتیب طنز و پارودی و شهرآشوب را از فروع و اقسام هجو (Species) شمرده‌ایم. و دیگر در معنای اصطلاحی که نوعی شعر است که در آن به مذمت کسی بپردازند و از او بد گویند. در هجو که صورت منظوم (بیشتر به صورت قطعه) دارد، شاعر همۀ کوشش خود را به کار می‌برد تا طرف را بی‌آبرو و خوار سازد و در این زمینه کار را به غلو و گاه به زشت‌نگاری می‌رساند.» (شمیسا: ۲۴۴)

 

پیشینۀ هجو را نیز باید در گذشتۀ دیرسال شعر جستجو کرد. چنانکه این شیوه شاعری در میان ملل مختلف ریشه‌های تاریخی دارد. در میان اعراب جاهلی هجوِ دشمنان فرد و قبیله سنتی پایدار بوده است. هجو را در میان ایرانیان نیز باید در لابه‌لای آثار حماسی آن‌ها جست. اما بی‌گمان کهن‌ترین سنت ادبی متعلق به یونانیان باستان است. چنانکه یونانیان از گذشته‌های دور در کمدی‌های خود به هجو ناراستی‌ها و زشتی‌های فردی و اجتماعی می‌پرداختند و با لحنی تمسخرآمیز مفاهیم و رفتارهای پست را هجو می‌کردند.

 

«در سنت ادبی غرب، کمدی‌های یونان باستان گهگاه با هجوهای سیاسی درآمیخته است. برای نمونه، نمایشنامه‌نویسی به نام کراتینوس در یکی از نمایشنامه‌های خود با نام دیونوس آلکساندروس، تلویحاً بر پرکلس حکمران می‌تازد. همچنین آریستوفانس، نمایشنامه‌نویس یونان باستان، به خاطر هجو سیاستمداری به نام کلئون به محکمه کشیده شد. وضع قانونی که به موجب آن شعرا از حلمه به نام و نشان اشخاص منع می‌شدند، اگرچه دوامی نیافت، گواه آن است که کمدی‌نویسان یونان باستان در آثار خود کماکان به هجو اشخاص معینی می‌پرداختند.» (داد، سیما: ۵۳۶)

 

حتی نقل شده است که در سده هفتم پیش از میلاد، آرخیلوخوس خطاب به لیکامبس، هجوی چنان قوی سرود که او و دخترانش در پی آن خود را به دار آویختند. در سنت ادبی غرب، ارسطو در کتاب مشهور خود، فن شعر یا بوطیقا که همانا از مهم‌ترین میراث فلسفی و ادبی یونان و از جملۀ اولین آثار مکتوب در ریتوریک یا بلاغت ادبی است، هرچند مختصر توصیحاتی دربارۀ هجو در کمدی داده است. او به اجمال در این کتاب گفته است: «اما کمدی، چنانکه گفتیم، تقلید است از اطوار و اخلاق زشت، نه این‌که تقلید بدترین صفات انسان باشد، بلکه فقط تقلید اطوار شرم‌آوری است که موجب ریشخند و استهزا می‌شود. آنچه موجب ریشخند و استهزا می‌شود نیز امری است که در آن عیب و زشتی هست اما از آن عیب و زشتی گزندی به کسی نمی‌رسد. چنانکه آن نقاب‌ها که بازیگران از روی هزل و شوخی بر چهره می‌گذارند زشت و ناهنجار هست، اما به کسی آزار نمی‌رساند.» (زرین‌کوب: ۱۲۰)

 

هجو در آثار شاعرانِ دوستدار پیامبر (ص) و اهل بیت (ع)          

 

هجو در میان مسلمانان و در دورۀ اسلامی نیز رواج داشته است. چنان‌که با توجه به نقش و جایگاه مهم شعر در میان اعراب، گاهی به موازات جنگ‌هایی که میان مسلمانان و مشرکان در جریان بوده، شعر نیز کارکرد خود را می‌یافته و در قالب مدح و هجو ایفای نقش می‌کرده است. اساساً می‌توان گفت شعر در این دوران مهم‌ترین ابزار تبلیعاتی جهت مبارزۀ فرهنگی محسوب می‌شده است. در این میان رسول اکرم (ص) و اهل بیت (ع) با توجه به چنین نقش مهم و اثرگذاری همواره از شاعران آزاده و مدافع حق حمایت می‌کرده‌اند و سعی در تقویت و راهنمایی آن‌ها داشته‌اند. به عنوان مثال هنگامی که از پیامبر اکرم (ص) دربارۀ شعر و شاعری سؤال شد، ایشان با پاسخی روشن شعر را نیز امکانی برای جهاد در راه خداوند معرفی فرمود:

«لَمّا سُئلَ عنِ الشُّعَراءِ: إنّ المُؤمِنَ مُجاهِدٌ بِسَیفِهِ ولِسانِهِ ، والذی نَفسی بیدِهِ لَکأنّما یَنضِحُونَهم بِالنَّبلِ»

 (همانا مؤمن با شمشیر و زبان خود جهاد مى‏کند؛ سوگند به آن که جانم در دست اوست، سخنان شاعران «مؤمن» چون تیرى است که به دشمن مى‏زنند.)

 

بر همین اساس در میان شاعران مسلمان و حق‌جو می‌توان از حَسّان بن ثابِت یاد کرد. او از بزرگ‌ترین شاعران عرب قبل از ظهور اسلام و در آغاز دورۀ اسلامی بود. حسان شاعری مخضرم و چیره‌دست بود که در مدح و هجو زبانی گویا داشت. او با هجو دشمنان رسول اکرم (ص)، به ویژه آن‌ها که زبان به هجو پیامبر گشوده بودند، بارها توانست هجمه‌های مشرکان را با اشعار خود پاسخی در خور گوید. از آن جمله پس از هجو پیامبر توسط ابوسفیان، او شعری بلند و کوبنده در هجو ابوسفیان سرود. حسان، ابولهب و ابوجهل را نیز از تیغ هجوهای خود در امان نگذاشت.

 

وی به رغم حضور نداشتن در هیچ‌یک از جنگ‌های صدر اسلام، پیوسته با قدرت کلام خود جبهۀ حق را یاری می‌رساند و با اشعار هجو خویش دشمنان خدا و رسولش را رسوا می‌کرد. او با آموختن علم انساب از ابوبکر و با مهارتی که داشت، بی‌آنکه غباری بر نام مبارک پیامبر اکرم (ص) و اعقاب ایشان بنشیند، چنان به هجو مشرکان قریش پرداخت که موجب تحسین رسول خدا و حیرت قریشیان گردید. نقل هست که پیش از هجو قریش حسان در پاسخ به پیامبر (ص) که فرمود «با من چه می‌کنی؟» گفت: «شما را از آن‌چنان بیرون می‌کشم که مویی را از خمیری بیرون می‌کشند». از آن سو پیامبر (ص) نیز همواره او را تأیید می‌کرد و او را که به جهت هجویه‌های تأثیرگذارش «داهیۀ کبری (بلای بزرگ) قریش» نام گرفته بود، گرامی می‌داشت.

نقل شده است که در دوران پیامبر حسان بن ثابت به فرمان آن حضرت بر بالای منبری می‌رفت که برای او در مسجد نصب کرده بودند و در حضور ایشان مشرکان را هجو می‌نمود. پیامبر در حق او فرمود: «ای حسّان تا زمانی که از ما دفاع کنی مؤید به تأییدات روح‌القدس خواهی بود»[۱]. از جملۀ دیگر شاعران معروف و مؤید به روح‌القدس می‌توان از کعب بن مالک و عبد الله بن رواحه، شاعرانی که پیامبر آن‌ها را مأمور به پاسخگویی به شاعران مشرک کرده بود، نام برد. این‌ها شاعرانی بودند که در پرتو قرآن و سنت، اغلب در قلمرو سیاست و اخلاق (حکمت عملی) منشأ اثر بودند. (حسینی : ۱۲۶)

 

یکی دیگر از شاعران جبهۀ حق، فرزدق نام دارد. او در طول عمر شاعری خود اشعار بسیاری در حمایت از خاندان علی (ع) سرود و از فضایل و خصایل نیکوی آنان در شعر خویش فراوان یاد کرد. فرزدق همچنین در حمایت از این خاندان بارها دشمنان ایشان، به ویژه معاویه، یزید، هشام و حجاج را هجو کرد. نقل شده است که هشام او را به دلیل اشعاری که سروده بود روانۀ زندان کرد. او در زندان نیز آرام نگرفت. فرزدق در همانجا زبان به هجو هشام گشود و قصیده‌ای کوبنده و غرّا در هجو وی سرود. او بی‌هیچ نگرانی و تشویشی در انتقاد از هشام سرود:

أیحبسنی بین المدینه والتی

 الیها قلوب الناس یهوی منیبها

یقلب رأسالم یکن رأس سید

 و عینا له حولاء باد عیوبها

(آیا مرا حبس می‌کند بین مدینه و آنجا که دل‌های مؤمنان متوجه آنجا است و به آنجا «مکه» میل می‌کند. او «هشام» سر را می‌گرداند، ولی سر او سرور نیست «لیاقت رهبری ندارد» و چشم را می‌گرداند ولی چشم او احول و دارای عیوب است.) (ظهیری : ۱۷۷)

 

هشام پس از اطلاع از شعر فرزدق دستور داد تا او را از زندان به سوی کوفه روانه سازند. حضرت سجاد (ع) زمانی که از این موضوع باخبر گردید، با توجه به قطع مستمری فرزدق، مبلغ دوازده هزار درهم را به عنوان هدیه برای او فرستاد. فرزدق این هدیه را نپذیرفت و گفت «من مدح تو برای رضای خدا گفتم، نه عطا». امام (ع) مجدداً هدیه را به او بازگرداند و پیام داد که ما از نیت پاک تو اطلاع داریم، ولی این کمک را از ما بپذیر، این کمک به پاداش اخروی تو ضرری نمی‌رساند. سپس فرمود به حقی که من بر تو دارم هدیه را بپذیر. در روایتی دیگر نقل شده است که حضرت فرمود: «ما که اهل بیتیم، چون چیزی به کسی بخشیم باز نستانیم». فرزدق این بار هدیه را پذیرفت.[۲] (آیینه‌وند : ۴۱)

 

کمیت اسدی یکی دیگر از شاعران دوستدار اهل بیت (ع) است که اشعار بسیاری در مدح ایشان سروده است. او در طعن نیز زبانی آتشین داشت و به دلیل اشعار تند و تیزی که علیه ستمگران و دشمنان اهل بیت (ع) سروده بود، پیوسته در گریز و سفر بود. او در قصیده‌ای در رثای زید بن علی و فرزندان او، خالد بن عبدالله قسری، فرماندار کوفه و بصره و یکی از چهر‌ه‌های اصلی حکومت بنی‌امیه را هجو کرد. هشام در واکنش به این هجویه به خالد دستور داد تا زبان و دستان او را قطع کند. از این رو عاملان حکومت خانۀ او را به محاصره درآوردند و پس از دستگیری وی را به زندان افکندند؛ اما او با یاری همسر شجاع خود توانست از زندان بگریزد و جان خویش را نجات دهد. او پس از این واقعه سال‌ها متواری بود. (امینی : ۲۴۷)

 

کمیت در تمام دوران مبارزات خود ارتباط محکمی با اهل بیت (ع) داشت. نقل شده است روزی کمیت به محضر حضرت باقر (ع) وارد گردید. حضرت هدیه‌ای همراه با لباس خویش به او داد. کمیت در پاسخ گفت «سوگند به خدا من شما را به دلیل مسائل دنیوی انتخاب نکرده‌ام.» و به همین دلیل تنها لباس را از ایشان پذیرفت.

روایت است که حضرت باقر (ع) به کمیت فرمود: «اما براى توست آنچه رسول خدا به حسّان بن ثابت فرمود: تا زمانى که از ما اهل بیت (ع) در شعرت دفاع مى‌کنى، روح القدس با توست». در نقل دیگری نیز آمده است که کمیت در ایام تشریق[۳]، بر امام صادق (ع) وارد شد و گفت فدایت شوم شعری در قدردانی از شما آل محمد سروده‌ام. حضرت او را دعوت به یاد خدا کرد و پس از تکرار درخواستش به او اجازۀ خواندن داد. پس از آنکه کمیت به قرائت شعر خود پرداخت، خانوادۀ امام به گریه افتادند. آنگاه امام دستان نیایش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت: «اللهم اغفر للکمیت.»

 

کمیت همچنین در هجو هشام بن عبد الملک، حاکم ستمگر بنی‌امیه این‌گونه سروده است:

فقل لبنی أُمیهَ حیثُ حلّوا

و إن خفت المُهَنّد والقطیعا

أجاعَ اللهُ مَن أشبعتُموه

و أشبع مَن بجورکم أُجیعا

بمرضی السیاسه هاشمی

یکون حیاً لأمّته ربیعا

(به بنی‌امیه در هر کجا که هستند، در هر مسند و مقامی که هستند، بگو اگرچه از ظلم و ستم آنها بر خود بیم داری… آنها را نفرین کن و بگو خداوند گرسنه کند آنان را که شما سیر کردید. «یعنی خداوند نابود کند یاران شما را و کسانی که شما از آنها حمایت می‌کنید» با پیروی از سیاست و روش هاشمیان «اهل بیت علیهم السلام» امت ایشان دوباره زنده می‌شود و حیاتی دوباره می‌یابد.)

او در نهایت نیز جان خویش را بر سر مبارزه با دشمنان اهل بیت (ع) گذاشت و در پی طعن‌ها و هجوهایش به دست لشکریان یوسف بن عمر به شهادت رسید. (آیینه‌وند : ۶۵)

 

شاعر مبارز دیگری که در تاریخ اسلام باید از او یاد کرد دعبل خزاعی است. او شاعر شیعه و شجاعی بود که تنها به مدح و ثنای اهل بیت (ع) اکتفا نمی‌کرد و از هر فرصتی که می‌یافت برای هجو خلفا و امرای عباسی بهره می‌برد. او در سال ۲۰۱ هجری در هجو ابراهیم بن مهدی عموی مأمون عباسی که در بغداد برای خویش بیعت ستانده بود شعری سرود. پس از آن ابراهیم بن مهدی چنان از هجو او اندوهگین شد که در مجلسی از مامون درخواست کرد تا زبان او را ببرد و خونش را مباح بشمارد. این واقعه را شروع هجو عباسیان به دست دعبل دانسته‌اند.

او به دلیل اشعار هجوی که می‌سرود، همواره ناگزیر بود از شهری به شهر دیگر در سفر باشد. از آن جمله به دلیل شعری که در هجو معتصم سروده بود، مدتی ناگزیر از ترک دیار خود یعنی بغداد شده بود. سپس مجدداً به شهر خود بازگشت و اندکی بعد به بصره و دمشق رفت و زمانی هم در سفر به مصر، والی أسوان شد. اما خیلی زود به دلیل هجوی که برای مطلب بن عبدالله بن مالک سروده بود، عزل شد. سپس سفرهایی نیز به حجاز و بعد از آن به خراسان و ری داشت. (آیینه‌وند : ۱۰۹)

 

او در طول مدت شاعری‌اش بسیاری از حاکمان عباسی را هجو کرد که از این میان به جز معتصم و مطلب می‌توان به نام‌هایی چون محمد بن عبدالملک بن زیات، میمون بن هارون، ابوعباد، دینار بن عبدالله، حسن بن سهل، یحیی بن عبدالله، سهل بن رجاء و حتی برخی از خلفا چون رشید، واثق، متوکل و هارون اشاره کرد. دعبل پس از شهادت حضرت رضا (ع) نیز مأمون را با قصیدۀ رائیه‌ای بس کوبنده هجو کرد. وقتی مأمون از هجو خود به دست دعبل مطلع شد گفت: خدا روی دعبل را سیاه کند؛ چگونه دربارۀ من این‌گونه سخن می‌گوید؟ دعبل خود دربارۀ خویشتن جملۀ معروفی را نقل کرده است:

«فی خمسین سنه اَحمِلُ خشبتی علی کَتِفی اَدُورُ علی من یصلُبنی علیها فما اجِدُ مَن یفعل ذالکَ»

(پنجاه سال است که چوبۀ ‌‌دار خود را بر دوش می‌کشم و به دنبال کسی می‌گردم که بر دارم کند.)

دعبل در نهایت نیز پس از آنکه از دست مالک بن طوق، کسی که او را در شعرهایش به سختی هجو کرده بود، به اهواز گریخته بود، به دست یکی از مأموران مالک کشته شد. او شاعری بود که توانست محضر حضرت صادق (ع)، حضرت رضا (ع) و حضرت جواد (ع) را درک کند.

 

نقل شده است که وقتی دعبل به حضور حضرت رضا (ع) رسید، به دستور حضرت شروع به خواندن قصیدۀ تائیۀ خویش کرد. حضرت سه بار در حین شعرخوانی او از شدت تأثر و گریه بیهوش شد و در پایان نیز پس از تأیید و تشویق او، ده هزار درهم به او صله داد. امام رضا (ع) در بیانی مشابه با فرمایش پیامبر اکرم (ص) کلام شاعران جبهۀ حق را مؤید به روح‌القدس خوانده است. حضرت رضا (ع) همچنین در تأیید دعبل که در ضمن قصیده‌ای به مدح ایشان و هجو دشمنان او پرداخته بود، دربارۀ بیتی از ابیات این قصیده فرمود:

«نفث بها روح القدس علی لسانک»

(روح‌القدس این بیت را بر زبان تو جاری کرد.) (امینی : ۵۰۱)

 

تفاوت هجو در نگاه اسلامی و غیر آن                            

 

بنا به آنچه گذشت و با مروری که بر سابقۀ حضور شاعران حق‌جو و عدالتخواه در نبرد حق و باطل داشتیم و با توجه به تأییداتی که این گروه از شعرا از جانب پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع) دریافت کرده‌اند، اکنون باید به بررسی شرایط هجو در نگاه اسلام پرداخت. از آنچه گذشت مشخص گردید که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان از شعر هجو و کلام اثرگذاری که با لحن تند و آتشین به جنگ دشمنان خدا و رسولش می‌رود استقبال کرده‌اند. اما اکنون باید پرسید شرایط این‌ نوع از شعر چیست و اساسا کدام شعر هجو مورد تأیید ایشان بوده است؟ آیا هر نوع شعری را می‌توان مؤید به روح‌القدس دانست؟ با توجه به اینکه برخی از صاحب‌نظران، رکاکت و فحاشی را نیز از مؤلفه‌های شعر هجو دانسته‌اند و از آنجا که در تعریف هجو هدفی برای تمسخر و بدگویی در این نوع از شعر مشخص نشده است، آیا هر شعر هجوی را می‌توان در دایرۀ شعر متعهدانه، اسلامی و انقلابی قرار داد؟

این در حالی است که قرآن کریم، پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت ایشان (ع) بارها و بارها مؤمنان را از سب و شتم پرهیز داده‌اند و سخن گفتنِ به گزاف یا اهانت و ناسزا را نفی کرده‌اند. قرآن کریم در آیۀ شریفۀ ۱۰ سورۀ انعام می‌فرماید:

«و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علم…»

(و شما مؤمنان بر آنان‌که که غیر خدا را می‌خوانند دشنام مدهید تا مبادا آن‌ها هم از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام ندهند.)

همچنین پیامبر گرامی اسلام (ص) فرموه‌اند «دشنام به مسلمان فسق و گناه است.»

 

در نقلی دیگر آمده است در جریان جنگ صفین وقتی به امیرالمؤمنان علی (ع) گزارش دادند که برخی از یاران وی شامیان را ناسزا می‌گویند، حضرت آنان را فرا خواند و چنین فرمود: «من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر رفتارشان را ارزیابی کرده و حالاتشان را بازگو می‌کردید قابل پذیرش و توجیه‌پذیرتر بود.» (نهج‌البلاغه : ۴۲۹)

 

امام صادق (ع) نیز در همین معنا فرموده است: «دشنام‌گوی مؤمن مانند کسی است که در پرتگاه هلاکت است».

 

همچنین قرآن کریم در آیۀ شریفۀ ۱۴۸ سورۀ نساء می‌فرماید:

«لا یحب الله جهر بالسوء من القول…»

(خداوند دوست ندارد زبان به بدگویی گشایند ...)

 

پس دلیل حمایت پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع) از شاعران هجوسرا چیست؟ چگونه می‌توان بین سیرۀ ایشان در تأیید شاعرانی چون حسان و کمیت و فرزدق و دعبل و این آیات و روایات به جمع‌‌بندی رسید؟ به نظر می‌رسد حقیقت در ادامۀ آیۀ اخیر و در تفاوت ماهیت «سب» و «نکوهش» نهفته است. اگر به ادامۀ آیۀ ۱۰۸ سورۀ نساء توجه کنیم خواهیم دید که قرآن کریم در ادامه می‌فرماید:

«… اِلّا مَن ظُلِم» در واقع طبق این بیان (لا یحب الله جهر بالسوء من القول اِلّا مَن ظُلِم)، بلند شدن صدای مؤمنان به بدگویی و پرده‌دری و افشای عیوب، در یک مورد امکان‌پذیر (بلکه ضروری) است و آن موقعیتی است که در آن ظلمی واقع شده باشد.

همانا قرآن کریم در آیۀ شریفۀ دیگری در سورۀ شعرا شرط دوری از گمراهی شاعران را انتصار بعد از ظلم می‌داند:

«وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا» قرآن کریم در این سوره و در آیات ۲۲۴ تا ۲۳۰ می‌فرماید: « وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ. * اَلَمْ تَرَ اَنَّهُمْ فِى کلِّ وَادٍ یهِیمُونَ. * اَنَّهُمْ یقُولُونَ مَا لایفْعَلُونَ. * اِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ‏ * وَذَکرُوا اللَّهَ کثِیراً * وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا»

طبق این آیات شاعران موظف به انتصار و دادخواهی در اثر ظلم ظالمان هستند و در غیر این صورت مصداق فی کل واد یهیمون و شایستۀ راهبری غاوون خواهند بود. به بیان دیگر قرآن کریم بدگویی را جایز نمی‌داند مگر در جایی که ظلمی واقع شده باشد؛ همچنین میان بدگویی متعهدانه و افشای حقیق‌طلبانۀ عیوب و زشتی‌ها و «سب» و «شتم» که از جنس رکاکت و ابتذال است تفاوت قائل است.

 

از این رو می‌توان نتیجه گرفت در نگاه اسلامی شعر هجو یکی از ابزارهای اصلی مبارزۀ فرهنگی و تبلیغاتی است، اما مانند هر موضوع دیگری دارای حدود و صغور و شرایطی است. هجوی که در نگاه اسلامی و از منظر پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ممدوح و پسندیده است، هجوی است که نه با نیت صرف تمسخر و تحقیر دیگران، بلکه به منظور رسواسازی ظالمان و دشمنان خدا و رسول او (ص) و نیز نه با روش غلط و نه با استفاده از دشنام‌گویی و سب و شتم، بلکه با رعایت موازین شرعی و اخلاقی و با بیانی کوبنده و آتشین به جنگ ظلم و بی‌عدالتی می‌‌رود. هجو در فرهنگ اسلامی از ناسزا و اهانت به دور است. هجو در این فرهنگ با یادآوری عیوب و کاستی‌های جریان باطل و زشتی‌های جبهۀ طواغیت، با بیانی قاطع و بُرنده به روشنگری می‌پردازد و در جهت رشد و هدایت جامعه گام برمی‌دارد. به بیان آخر هجو با هدف استهزا و تخفیف مردمان از جنس غفلت و بطالت و مشخصاً مذموم است و هجو با هدف احیای حق و افشای ماهیت باطل ممدوح بلکه الزامی است.

 

منابع :

۱ قرآن کریم

۲ نهج‌البلاغه (۱۳۷۹) ترجمۀ محمد دشتی، تهران، انتشارات موعود اسلام، چاپ چهارم

۳ امینی، عبدالحسین (۱۳۹۰) الغدیر، ترجمۀ محمدتقی واحدی، تهران: بنیاد بعثت، جلد ۲، چاپ پنجم

۴ آیینه‌وند، صادق (۱۳۵۹) ادبیات انقلاب در شیعه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، جلد ۱

۵ حسینی، سیدعلی‌اکبر (۱۳۷۹) جلوه‌های فرهنگ اسلامی در شعر و شاعری : نامۀ فرهنگ، شمارۀ ۳۵

۶ داد، سیما (۱۳۷۸) فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید، چاپ چهارم

۷ زرین‌کوب، عبدالحسین (۱۳۶۹) ارسطو و فن شعر، تهران: امیرکبیر، چاپ سوم

۸ شمیسا، سیروس (۱۳۸۶) انواع ادبی، تهران: میترا، چاپ چهارم

۹ ظهیری، عباس (۱۳۷۲) تحلیلی دربارۀ شخصیت فرزدق: کیهان اندیشه، شمارۀ ۵۱، آذر و دی

۱۰ معین، محمد (۱۳۷۹) فرهنگ فارسی، تهران: امیرکبیر، جلد ۴، چاپ پانزدهم

ارسال نظر