به گزارش روابط عمومی دفتر طنز حوزه هنری چاپ پنجم کتاب «آخرین نشان مردی» به زودی روانه بازار کتاب میشود.
کتاب «آخرین نشان مردی » اثری متفاوت از مهرداد صدقی است که مثل سایر کتابهایش درون مایه طنز دارد . صدقی کتاب را از زبان حامد دانشجویی که در حال نوشتن پایان نامه خود است نقل میکند هر روز و در هنگام نوشتن پایان نامه اتفاقات و بحثهای جالبی پیرامون حامد اتفاق میافتد که روند نوشتن پایاننامه را تحت تاثیر خود قرار میدهد و موقعیتهایی طنزآمیز به وجود میآورد.
در این کتاب وقایع و موقعیتهای طنز آمیز دوره دانشجویی با زبان فارسی معیار و قلم طنزآمیز مهرداد صدقی به رشته تحریر درآمده که برای افرادی که دوره دانشجویی را تجربه کردهاند یادآور خاطرات و برای افرادی که ذهنیتی از فضای دانشجویی ندارند میتواند جذاب باشد.
صدقی درباره نگارش این اثر و چگونگی خلق آن گفت: این کتاب در دورهای که مشغول نگارش پایاننامه دکترا بودم نوشته شد و دقیقا با تحویل آن به اتمام رسید. البته اتفاقات و فضاهای موجود در کتاب ساختگی است و اتفاقات قصه ساخته و پرداخته شده و ارتباطی با واقعیت ندارد.
این کتاب مجموعه داستانهای طنزی است که با شخصیتهای ثابت و رویدادهای متنوع طنزآمیز خلق شده است. همچنین در نگارش تمام بخشهای این اثر سعی کردم احساس آرامش و حس خوب زندگی را به مخاطبان انتقال بدهم که با اتمام این کتاب در مخاطب همراه با لبخند، یک آرامش روحی و ذهنی ایجاد شود.
«آخرین نشان مردی» به همت دفتر طنز حوزه هنری و انتشارات سوره مهر در 256 صفحه و قطع رقعی، سال 1397 منتشر شد و به زودی چاپ پنجم آن روانه بازار کتاب خواهد شد.
گفتنی است از مهرداد صدقی تاکنون کتابهای «آب نبات هل دار»، «آبنبات دارچینی» و «نقطه ته خط» از سوی دفتر طنز حوزه هنری و انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
در ادامه بخشی از کتاب را میخوانیم :
آقای عطاری و طوبی خانم برای افطاری آمدهاند خانه ما. مامان برای اینکه پز بدهد، میگوید: «مقاله حامد از یک مجله خارجی پذیرش گرفته.»
آقای عطاری که با بیرحمی هرچه تمامتر مشغول انتقام از لحظات گرسنگیاش است، با دهان پر میگوید: «هَه هیه» که نمیدانم دارد میگوید «تبریک» یا «تهدیگ».
طوبی خانم درحالیکه بدون توجه به بقیه برای بار سوم بیمحابا شُلهزرد میکشد، به من میگوید: «خب حامدجان حالا چی میشه؟»
میگویم: «خب یعنی میتونم از پایاننامهم دفاع کنم.»
ـ خب بعدش چی؟
این بعدش چی همان دغدغه اصلی من است. میگویم: «احتمالاً دکترا بخونم.»
«بعدش چی؟» بعدی را همه دستهجمعی به من میگویند.
برای اینکه بحث را تمام کنم، همه جوابهای احتمالی را با هم میدهم: بعدش میرم خدمت، بعدش هم دنبال شغل میگردم.
آقای عطاری میگوید: «خب حامدجان. پس ازدواج چی؟»
میدونی که مردا به یه سنی که میرسن باید هم خودشون رو بدبخت کنن هم یه نفر دیگه رو.
بابا میگوید: «اتفاقاً به اصرار خود حامد میخواستیم برای یه موردی بریم حرف بزنیم که نشد.»
آقای عطاری میگوید: «حالا اینقدر هم زود نه.». بعد هم یک دیالوگ از اصغر فرهادی میدزدد و میگوید: «این عاشق شده و نمیفهمه با جیب خالی نمیشه زندگی کرد، شما که میفهمین چرا میخواستین برین با اونا حرف بزنین؟»
بابا میگوید: «ولی معلوم بود طرف وضعشون خوبه.»
ـ تو کی رفتی تحقیق کردی؟
ـ همچی فوری به ما نه گفتن که وقت نشد برم تحقیق کنم.
ـ عجله کردی. صبر میکردی جواب مثبت بدن و اینا برن خونه بخت بعداً تحقیق کنی. حالا چهجوری فهمیدی وضعشون خوبه؟
بابا میگوید: «راستش وقتی کیف دختره رو از سارق پس گرفتم دیدم توی کیفش پر از تراوله.»
آقای عطاری به من میگوید: «بابات راست میگه. از قدیم گفتن کیف پول رو ببین، دختر رو بگیر.... یعنی شما همینجوری میخواستین حامدو بدبخت کنین؟ مشکل این پسر مگه کیف پوله؟»