در یادداشتهای پیشین و در نگاهی به طنزآوریهای شادروان «کیومرث منشیزاده»، گفتیم یکی از ویژگیهای بارز شعر او، نگاه رندانه به دنیای پیرامون است. همچنین گفتیم اگرچه او به استفاده از آرایهها و بهکارگیری شگردهای زبانی بیاعتنا نیست و در شعرهایش از آنها بهره میبرد که این گاهی به شکلگیری طنز در اشعار او کمک میکند، اما طنز منشیزاده در معنا و محتواست که اتفاق میافتد. او فضاها و موقعیتهای طنزآمیز را چنان میسازد که مخاطب را به فکر وا میدارد تا بتواند از لابهلای خطوط شعرهایش، مضمونِ به طنز آمیخته را دریابد.
با اینحال، در ادامه، با توجه به شیوههای ساخت طنز یا روشهای طنزپردازی، به نمونههایی از طنزآفرینی در شعر کیومرث منشیزاده اشاره خواهیم کرد.
مبالغه، اغراق
از شعر «دنیای عوضی»:
بی نهایت است
بی نهایت است بیهودگی دنیایی که
در بیهودگی آن
کتابکی باید نوشت
(به شعاع چهارصد میلیارد سال نوری)
دنیا به خوبی عوضیست
(هیتلر به جغرافیا پیوست
قاره آتلانتیک
به تاریخ)
(منشیزاده، 1387: 102)
شاعر در این شعر میگوید بیهودگی دنیا بینهایت است و باید درباره این بیهودگی «کتابکی» نوشت. اغراق در آنجاست که اگرچه کتابک را با کاف تصغیر آورده، اما اندازه کتاب مورد نظرش که باید درباره بیهودگی دنیا نوشته شود، این است: به شعاع چهارصد میلیارد سال نوری.
پارادوکس
از شعر «عدالت ظلم»:
جهان زوزه خاکستری مادهسگی است تشنه
که از تشنگی
جهان را خلنگزاری میبیند
(جامانده در تشنگی)
که گشنگی را میان همه
به عدالت تقسیم میکند
چرا که عدالت ظلمی است همگانی
که همگان را به یک چشم میبیند
(همان: 42)
متناقضنمایی شاعر از همان عنوان شعر (عدالت ظلم) آغاز میشود و همین پارادوکس در متن شعر هم نمود پیدا میکند؛ تقسیم گشنگی به عدالت، و اینکه عدالت، ظلمی همگانی است که همگان را به یک چشم میبیند. طنز در شعر با همین متناقضنماییهاست که شکل میگیرد.
از شعر «سرنوشت در کهکشان خانم گیسودراز»:
زندگی به تعداد مردگان بیمعنی است
خود از آن رو
که به تعداد زندگان، معنیهایی دارد
که بیمعنی است
و همین
(همان: 33)
در این شعر، پارادوکس را در این نکته میبینیم که شاعر میگوید زندگی به تعداد زندگان معنیهایی دارد، اما معنیهایی که معنی ندارند!
از شعر «خوشبوقترین ملتها»:
باری من در میان خوشبوقترین ملتها
زندگی
میمیرم
(همان: 40)
پارادوکس شعر، چنانکه واضح است، در عبارت «زندگی میمیرم» روی داده است؛ عبارتی که با نگاه طنازانه شاعر، جایگزین «زندگی میکنم» شده است.
از شعر «لغت معنی بی معنی»:
در دنیای بی معنی بی معنی
معنی کتاب لغت این است
که بیمعنی است
خود از آن رو که لغات بیمعنی را
بر سفیدی کاغذ
آواره میکند
با معنیترین کتاب لغت
کتابیست
سفید
سفید
سفید
قدر کتاب را اسکندر میدانست
و قدر اسکندر را
آینه دق
(همان: 30)
متناقضنمایی در این شعر، به متناقضنمایی شاعر در نمونه پیشین شباهت دارد. اینکه «معنی کتاب لغت این است که بیمعنی است» و اینکه «بامعنیترین کتاب لغت» کتابی با صفحات سفید است. از اشاره شاعر به اسکندر و کتاب نیز به یاد ماجرای آتش زدن کتابخانهها توسط او میافتیم، اما میبینیم که شاعر میگوید: «قدر کتاب را اسکندر میدانست...».
تهکم
از شعر «آبگینه در حال شکستن»:
دنیا چوبی است کج و کوج
که کلاغیش به منقار میبرد
تا لانهای بسازد برای چرتی
(دور از چشم کودکان سنگ بر کف
که حلالزادگی را دوره میکنند)
(همان: 36)
شاعر از کودکان سنگ بر کفی میگوید که «حلالزادگی» را دوره میکنند، اما واضح است که با وارونهگویی ظریف و تعریضی رندانه و طنازانه، مفهومی متضاد با حلالزادگی را به ذهن مخاطب منتقل میکند.
کنایه طنزآمیز
از شعر «تاریخ تاریخ»:
کالیگولا
درود
وقتی که کرسی سناتوری رم را
دادی به اسب خویش
الحق میان خیل سپید سناتوران
جای سیاه اسب سپید تو بود سبز
آه ای سزار دموکرات
این است معنی درست دموکراسی
(یعنی حکومت یک اسب
بر مردم)
(همان: 115)
شاعر از سپردن کرسی سناتوری رم توسط کالیگولا به اسب خودش(!) میگوید و در پایان این بخش از شعر، دموکراسی را با کنایهای طنزآمیز اینچنین معنی میکند: حکومت یک اسب بر مردم!
از شعر «تاریخ تاریخ»:
اما، ولی، ولی
از حق نمیتوان گذشت که محمود غزنوی
از یک نظر
یک چهره مشعشع تاریخی است
زیرا که اولین کسی است که در تاریخ
جانانه خورد حق مولف را
(وقتی که جای طلا
نقره داد به فردوسی)
فردوسی، ای حکیم زیاندیده
محمود کیمیاگر است
طلا نقره میکند
فردوسی، ای حکیم گرانمایه
شعر و طلا (عجب)
شعر و طلا! دو خط موازی...
بگذار بگذریم (این نیز بگذرد)
(همان: 122)
شاعر در این بخش از شعر «تاریخ تاریخ»، با قضاوتی رندانه و کنایهآمیز، از یکسو محمود غزنوی را «یک چهره مشعشع تاریخی» میداند زیرا نخستین کسی است که «حق مولف» را خورد! و از سوی دیگر، فردوسی را قدری با نیش و تعریض «حکیم گرانمایه» خطاب میکند و میگوید: «شعر و طلا؟ عجب!» طنز کلام در همین تعریض و کنایههای طنزآمیز است که پدید میآید.
بازی با کلمات
از شعر «باب دندان گاسپادین باختین»:
زیر پا گذاشتم
سراسر راسته پیچفروشان را
برای یک پیچ
(برای هیچ)
راسته پیچاپیچی که دور خود میپیچید
(مثل پیچی که میپیچید و نمیپیچید)
...
صبح فردا روزنامهفروشِ سر پیچ در حالی که به خود میپیچید داد میزد:
مردی که بهخاطر یک پیچ و فیالواقع بر سر هیچ
سر پیچ پایش پیچ خورده بود
در پیچهای پیچاپیچ ماچوپیچو
«گِت دی جهنمه»
(به زبان آذری یعنی: رفت به جهنم)
(همان: 43)
بازی با واژههای «پیچ» و «پیچیدن» در معانی مختلف، در این چند خط واضح است. شاعر راسته پیچاپیچ و فضای طنزآمیزی را در شعر میسازد که مردی در آن «بهخاطر یک پیچ و فیالواقع بر سر هیچ» پایش پیچ خورده است!
تحقیر
از شعر «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگپریده»:
مردان دوستداشتنی:
آقای آقایان (لطفاً کلاهتان را بردارید)
آقای هیتلر (یک احمق
از دو بند گاو
پرزورتر است)
آقای بیتلها (مامور شکنجه)
آقای دوگل (مردی که به نمایندگی ژاندارک
الجزایر را از دست داد)
...
آقای دیل کارنگی (همگردن سگ و بلاهت و خوشبختی)
آقای چرچیل (پدربزرگ حرامزدگی
آخرین کلاه پادشاه خورشید کلاه)
...
آقای کسینجر (یهودی سرگردان)
آقای گلدامایر (روح هیتلر
که در کلئوپاترا
حلول کرده است)
آقای همینگوی (دشمن شمارهیک زبان انگلیسی)
آقای گلدواتر (بی سواد و عینک)
(منشیزاده، 2536: 11)
شاعر در این چند خط، نام تعدادی از شخصیتهای تاریخی مشهور را به میان میآورد و قضاوت طنزآمیز خود را درباره ایشان در میان پرانتز مینویسد. او در این توصیفها، به «تحقیر» شخصیتهای تاریخی میپردازد؛ تحقیری که حتی گاهی به «توهین» میکشد و «هجو»ی که خود را پشت «طنز» شاعر پنهان کرده، بیشتر به چشم میآید.
استفاده از زبان و فرهنگ عامیانه
از شعر «صفر در منقار کلاغ زرد بیآسمان»:
پایانهی سیاه زندگانی یک انسان
هنگام گریه و سکوت و سیاهی
هنگامه عبور خاطرات گردگرفته
(وقتی دو چشم قهوهای مرده
در پیش چشم بسته تو
سبز میشود)
آقا تسلیت!
خدا صبر بده
دنیا همینه آقا...
این است زندگی
(منشیزاده، 1387: 134)
منشیزاده در این بخش از شعر «صفر در منقار کلاغ زرد بیآسمان»، از مرگ و پایان زندگی آدمها میگوید که «هنگام گریه و سکوت و سیاهی» است و «خاطرات گردگرفته» مرده را در ذهنها زنده میکند، سپس نقبی به مراسم ترحیم مردگان میزند و از زبان و گفتار عامیانه در این مراسم استفاده میکند تا پس از چند خط تلخ و سنگین، فضا را بشکند و با بیانی ملموس، رنگی طنزآمیز به شعر بزند: آقا تسلیت، خدا صبر بده، دنیا همینه آقا.
منابع:
- منشیزاده، کیومرث، مجموعهشعر «ساعت سرخ در ساعت 25»، نشر نگیما، چاپ اول، تهران، 1387.
- منشیزاده، کیومرث، «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگپریده»، انتشارات رز، چاپ اول، تهران، 2536.
مجتبی احمدی - دفتر طنز حوزه هنری - طنز - کیومرث منشی زاده