بر روی پای خواهر خود آرمیده است
به به چه خوب قصه به پایان رسیده است
«گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است»
بنگر چه قدر لاله از این دشت چیده است
پیچیده بوی پیرهنش بین خیمهها
آن یوسفی که گرگ تنش را دریده است
آخر بگو چگونه بگردد به دور شمع
پروانهای که پیله به دورش تنیده است
بردار دست از سر سردار بی سران
شمشیر کی گلوی گلی را بریده است
از تاب تشنگی به تب افتاده کودکی
ماهی که طعم تشنه لبی را چشیده است
روزی برای دشمن دین سیل میشود
اشکی که از دو چشمهی چشمش چکیده است
شیرینی و حلاوت این شور شیعه را
پای پیاده تا به کجاها کشیده است
دل دادهام به دامن دلدار دلبران
دل را خدا برای همین آفریده است