یادداشتی از علی زراندوز

از عجایب طنز نویسی!

از عجایب طنز نویسی!
به نظر شما اگر در جمعی ، مثلا یک مجلس عروسی حاضران بفهمند یک طنزنویس در میان مدعوین حاضر است، چه توقعی از او دارند؟
دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۸:۲۶
کد خبر :  ۳۹۰۷۳

به نظر شما اگر در جمعی ، مثلا یک مجلس عروسی حاضران بفهمند یک طنزنویس در میان مدعوین حاضر است، چه توقعی از او دارند؟ ناگفته پیداست که این توقع ایجاد می‌شود که طنز نویس نامبرده از جایش بلند شود، میکروفون را از دی جی یا شومن حاضر در مراسم بگیرد و با ذکر چند لطیفه درباب ازدواج و زندگی مشترک و نقش مادر زن و مادر شوهر در این اتفاق فرخنده ، بند دل حضار را از خنده اگر پاره نکند حداقل مختصری خراش بدهد.

اما آیا این توقع به جایی است؟ یعنی اگر در جای دیگری معلوم شود یک فیلمنامه نویس در جمع حاضر است کسی از او توقع دارد برخیزد و یک بازی عمیق، به شیوه استانیسلاوسکی ارائه کند؟ یا اگر بدانیم در جمعی یک نویسنده داستان ترسناک وجود دارد توقع داریم برقها را خاموش کند و در تاریکی ما را بترساند؟ احتمالا پاسخ شما هم به این سوالها منفی است. ولی هنوز هم ته دلتان بدتان نمی‌آید طنزنویس جمع بلند شود و مجلس را در دست بگیرد و با چند نکته نغز و نه حتی پر مغز، دلتان را شاد کند!

کاری به طنزنویسان غیر حرفه‌ای یا لطیفه گویانی که لقب طنزنویس را به خود می‌چسبانند ندارم. شناخت راقم این سطور از طنزنویسان بزرگ معاصر به او ثابت کرده که طنز نویسی نوعی پارادوکس و تناقض عجیب در خود دارد. طنز نویسان حرفه‌ای خیلی جدی طنز می نویسند و طنزی که کشف می‌کنند یا می‌سازند حاصل همین نگاه عمیق و جدی به انسانهای اطراف و روابط‌شان است. خنده‌ای که شما پس از خواندن یک مطلب تقریبا عمیق که درباره مسائل روز جامعه نوشته شده به لب می‌آورید با خنده‌ای که از شنیدن یک لطیفه با مضامین خط قرمزی به لب می‌آورید بسیار متفاوت است. در مطلب طنز ، علاوه بر خنده، کشف و شهودی هم انجام می‌شود و شاید کنایه‌ای هم باشد به صفتهای ابدی و رذیلانه انسان از جمله طمع، غرور، خساست، حسادت و غیره ... خنده بر مطلب طنز ممکن است حتی خنده‌ای تلخ باشد با ته مایه‌ای از تاسف که : تا بوده، همین بوده!

یکی از دلایلی که کیومرث صابری ( گل آقا) در دوره طنزنویسی و مدیریتش بر مجله گل آقا، اصرار داشت اعلام کند او و همکارانش، طنز نویس هستند؛ به نوعی ارتقای جایگاه آنها در اذهان مردم بود و می‌خواست طنزنویس از طلیفه‌گو، آدم خوشمزه، شومن و مجلس گرم کن جدا شود که البته هر کدام از این هنرها و هنرمندان ،در جای خودش ارزنده و برای جامعه لازم و مفید است.

صابری در جستجوی یافتن جایگاهی ادیبانه برای طنز نویس بود و دلش نمی‌خواست الگوهای رفتاری روزنامه توفقیق در گل آقا هم تکرار شود. او هرگز به مضامین سردستی و عامیانه که در توفیق طرفداران زیادی داشت (از جمله انگشت شست، مینی ژوپ، شوخی‌های جنسی با کلمات دو پهلو و اسم سازی‌های تحقیرآمیز) برای خنداندن مخاطبان گل‌آقا تکیه نکرد و سعی کرد طنزی ارائه کند که بیشتر ادیبانه باشد تا بی‌ادیبانه! او طنزنویسانش را هم مجبور به پذیرش این قائده کرد. به عنوان مثال اگر شما مطالب طنزی که عمران صلاحی در توفیق می‌نوشت را با طنزهای بی‌نظیرش در ماهنامه گل‌آقا مقایسه کنید (مثل ستون حالا حکایت ماست!) خودتان متوجه می‌شوید که صلاحی چطور از شوخی با مایو و لباس شنای بازیگران فرنگی رسید به شوخی‌های سیاسی و اجتماعی عمیق و تاثیرگذار در بدنه جامعه.

باز هم تکرار می‌کنم که هدف، نفی سایر انواع شوخ طبعی یا کمدی نیست، بلکه متمایز کردن طنزنویسانی است که طنز را بیشتر یک گونه ادبی می‌دانند تا زنگ تفریح.

طنزنویسانی که این بنده حقیر در شروع کارش در موسسه گل آقا دید ، بیش از آنکه نمکین باشند، سبیلو بودند و پرجذبه! از جمله منوچهر احترامی، محمد پورثانی، عمران صلاحی، باستانی پاریزی، محمدعلی گویا، نادر ابراهیمی ، کیومرث صابری و ...

اما هنوز هم هستند دوستانی که به محض مشاهده یک طنزپرداز در حالی که دقایقی بیشتر از آشنایی‌شان نمی‌گذرد، شروع می‌کنند به تعریف کرد انواع لطیفه‌های جنسی که معمولا افراد فقط برای دوستان صمیمی که با آنها تعارف ندارند، تعریف می‌کند... چرا؟ چون احتمالا طنزنویس هم مثل دکتر، محرم است . منتها دکتر به بیمار و طنزنویس به شنیدن جک‌های خط قرمزی مردمی که شاید فقط دو دقیقه قبل آنها را دیده و شناخته!

ماجرا وقتی جالب‌تر می‌شود که بفهمیم برخی معتقدند طنزنویس باید پر رو و پرده‌در باشد و تصور یک طنز نویس خجالتی برای آنها درست مثل تصور برف برای یک آفریقایی غیر ممکن است! مثالشان هم که دم دست است: ایرج میرزا! هر چند که بنده اطمینان دارم حتی شخص ایرج میرزا ( که برخلاف ذهنیت خیلی‌ها بسیار خجالتی بود!) هم اگر دقایقی در برخی محافل رندانه آقایان حاضر می‌شد از خجالت آن قدر قرمز می‌شد که لبو زیر خروارها رنگ لبو پز دوره گرد ، قرمز نمی‌شود!

درست مثل مرحوم صلاحی که اشعار و شوخی‌های مثبت هجده‌اش در حافظه دوستانش و البته برخی صفحات روزنامه توفیق هنوز موجود است ولی وقتی خانمی به او سلام می‌کرد تا پاسخش را بدهد از فرق سر تا نوک پا از خجالت قرمز می‌شد! او حتی خجالت می‌کشید به بانوی نویسنده بی‌مایه و اتفاقا پررویی که استاد را گوشه‌ای گیر آورده بود و برخی آثار خنکش را برایش می‌خواند بگوید چقدر بی‌استعداد است! من که شاهد این صحنه بودم، وقتی نویسنده کم مایه رفت، از بس حرصم گرفته بود، پریدم جلو و گفتم: جناب صلاحی چرا واقعیت رو بهش نگفتین؟ و جواب شنیدم: روم نشد به خدا ... چی بگم بهش آخه! و خلاصه دوستان آن‌قدر از این دست کرامات از صلاحی دیدند که لقب «بودای طناز» را به ایشان دادند!

حالا از احترامی بزرگ هم بشنوید که همین حیا و شرم باعث شد هرگز به دنبال ناشرانی که غیرقانونی میلیون‌ها نسخه از کتاب حسنی او را فروختند نرود و هرگز رویش نشود به جوانکی که ماهها برای روزنامه‌ای از او مطلب می‌گرفت، بگوید: «پس حق التحریرهاش چی میشه؟»

طنزنویس بودن عجیب است... این همه هست و هنوز هم از نظر خیلی‌ها که حتی دستفروشی در مترو را هم شغل می‌دانند، شغل نیست! باز هم از عجایب طنزنویسی برای تان خواهم گفت.

ارسال نظر