تو همنشین سکوت شب منی پشه جان
همیشه دور سرم چرخ میزنی پشه جان
همین که سر به متکّا گذاشتم دیدم
که بیخ گوش منی روی گردنی پشه جان
تمام پنجرهها را کشیدهام توری
ولی تو باز به دنبال روزنی پشه جان
چقدر سرزده و بیافاده میآیی
غرور و باد نداری، فروتنی پشه جان
تویی که در دل شبهای بیبهانۀ من
دلیل یک غزل تازه گفتنی پشه جان
نه اهل فسق و فجوری نه اهل دود و دمی
نه رانت بازی و سرگرم خوردنی پشه جان
نه توی آب گلآلود مثل زالوها
به فکر خون خلایق مکیدنی پشه جان
نه کارمند سیایی نه از امآیسیکسی
نه از عوامل موساد و لندنی پشه جان
شبیه بعضی از این دوستان دور و برم
تو لااقل کلکم را نمیکنی پشه جان
مرا ببخش، که دنبال کشتنت بودم
به این خیال که در حکم دشمنی پشه جان
به سهم اندکی از سفره قانعی هر شب
هماره در پی رزقی معیّنی، پشه جان
اگرچه دست تو باز است و معدهات خالی
به بنده نیش اضافی نمیزنی پشه جان
سئوال اصلیام از محضر شما این است
کجا نهان شده در روز روشنی پشه جان