مکان خلق اثر: نیویورک/ محل نگهداری: مجموعه ی شخصی/ ابزار: اکریلیک روی بوم/ دوره، مجموعه و جنبش: سوپررئالیسم
چارلز توماس کلوز معروف به چاک کلوز (متولد ۵ ژوئیه ۱۹۴۰ در واشنگتن) یکی از مشهورترین نقاشان و عکاسان جنبش فوتورئالیسم ایالات متحده آمریکا در نیمهٔ دوم قرن بیستم است. بیشتر موضوعات نقاشیهای کلوز را چهرهٔ اشخاص تشکیل میدهند او مبتلا به خوانشپریشی می باشد، و برای کشیدن نقاشی هایش از یک روش خلاقانه استفاده می کند.
«چاک کلوز» یکى از هنرمندان بانفوذ و قدرتمند آمریکا است. او با کار بر روى موزائیک، کمک زیادى به سرمایه گذارى مجدد بر روى هنر پرتره نگارى کرد. اکنون هر یک از کارهاى او بالاتر از ۵ میلیون دلار به فروش مى رسند.او در مصاحبه اى با «اهانگ»، از اولین سه پایه نقاشى اش مى گوید، برکتى غیرمنتظره که در آن سال هاى سخت به او رسید.خواهیم دید چرا با وجود این که مجبور است روى ویلچر بنشیند، دست از نقاشى کردن برنداشته است.
چاک کلوز ۵ ساله بود که روزى پدر و مادرش از او پرسیدند، دوست دارد براى کریسمس چه هدیه اى به او بدهند و چاک، از آنها سه پایه نقاشى خواست. پدرش که در نیروى هوایى آمریکا مشغول به کار بود، تصمیم گرفت که خودش سه پایه اى براى او بسازد.
با وجود این که ۶۰ سال از آن ماجرا مى گذرد، چشمان چاک با یادآورى این خاطره مى درخشد. چاک وقتى سه پایه را دید، با خود عهد بست که نقاشى هاى خوبى را به تصویر بکشد. او متاثر از یادآورى سال هاى سخت خود، ادامه مى دهد: «ما روبه روى فرودگاه، جایى که قرار بود به زودى در آنجا خانه سازى شود، زندگى مى کردیم. پدر و مادرم پول زیادى نداشتند، اما من همان جعبه چوبى رنگ روغن را که در یک کاتالوگ دیده بودم، مى خواستم. یک جعبه رنگ روغن با مارک Genuine Weber، که جعبه کوچک سفیدرنگى داشت.»
کلوز آن جعبه نقاشى را با حالتى زنده به یاد مى آورد و مى گوید: «من هنوز مى توانم بوى آن رنگ روغن ها را که تازه با آنها نقاشى کرده بودم حس کنم. آنها تویوپ هاى بزرگ و پرى بودند، نه از آن تویوپ هاى لاغر و توخالى. من حتى مى دانستم که تویوپ هاى لاغر، مال غیرحرفه اى ها هستند.»
این حکایت، یکى از چندین حکایتى بود که چاک کلوز، براى ما گفت تا تصویرى از دوران کودکى و سرنوشتى که در آن زمان براى او رقم خورد، براى ما بسازد. تصویر انسانى که استوار در برابر مصائب ایستاده و بى آنکه از پاى درآید، به کار و زندگى ادامه مى دهد. او مى گوید: «من، مردانى را مى شناسم که هنوز نمى دانند مى خواهند چه کار کنند. اما من از سن ۵ سالگى مى دانستم که از زندگى چه مى خواهم. مى خواستم نقاشى کنم. نقاشى هاى من بهتر از کار بچه هاى دیگر نبود. اما من خیلى تلاش مى کردم. من همیشه خودم را در این کار برجسته تر از بقیه مى دانستم و این اغراق نبود و کاملاً واقع بینانه بود، چرا که مى دیدم از بقیه تشنه ترم و سعى مى کردم در این راه مستقیم به پیش روم.»
این راه راست، چاک کلوز را به جایى و چیزى رساند که شایستگى اش را داشت. او اکنون یک هنرمند صاحب سبک است و در مرحله اى توانسته به ثروت خوبى برسد و آرزوهاى کودکى اش را برآورده کند.
یک پرتره نیمه کاره او که به دیوار پشتى کارگاهش آویخته شده بود، نظر فروشگاه هاى آثار هنرى را جلب کرد و خیلى زود توانست آن را به قیمت ۴ میلیون دلار بفروشد.
«وقتى نقاشى هایم فروش رفتند، هیچ کس هیجان زده تر از خود من نبود. البته به جز بازاریابم.»
چاک از ته وجود مى خندد و از فرط خنده، چشمانش بسته مى شوند و ادامه مى دهد: «حالا زمانى بود که آنها را در گالرى بگذارم. وقتى در سن ۶۰ سالگى «سرها» را شروع کردم، ۴ ماه روى آن وقت گذاشتم.»
دلیل این که یک سرى از کارهایش را «سرها» نامیده، این است که پرتره آنها، به خاطر آورنده ورشکسته اى است که جسدش بر روى آب شناور مانده. «سرهاى» چاک، نوعى مبارزه طلبى براى ایجاد سبکى جدید بود.
جالب توجه است بدانید که چاک، بیشتر پرتره هایش را از روى عکس مى کشد تا از روى خود اشخاص. زیرا معتقد است که عکس وزن کمى دارد و مى توان آن را به هر جا برد؛ از این گذشته، عکس چیز ثابتى است و تغییر حالت نمى دهد. مثلاً اینکه غمگین یا شاد شود، مى توان به سادگى از آن استفاده کرد تا زنده اش ساخت. او هنرمندى است که در ایجاد اثر وسواس خاص خود را دارد.
هرعکس از دایره ها یا شش ضلعى هاى ریز تشکیل شده که در کنار هم قرار مى گیرند و سپس این دایره یا شش ضلعى ها، رنگ آمیزى مى شوند تا زمانى که با هم شکل متحدى را ایجاد کنند که مربوط به صورت بزرگى است.
پرتره هاى چاک کلوز، همه داراى حالتى خاص هستند که به راحتى مى توان فهمید که کار، کار چاک است. شاید یک حالت روحانى، که از ساده دلى دوران کودکى اش سرچشمه مى گیرد. «تایم مارلو» که تاریخ شناس هنرى انگلیسى و هم چنین برگزارکننده نمایشگاه هایى در گالرى «واین کلوب» است، مى گوید: «اثر، از آن یک کهنه کار است که به هنر خود، فردیت خوبى داده است. هیچ کس مثل او کار نمى کند. او پرتره را از روى نقاشى دوباره سازى مى کند و در عین حال، اصل موضوع را حفظ مى کند. او نقاش نقاش هاست اما تکرار او، همراه با رشد و تکامل اثر است. به نظر من، بدون تردید او یکى از ۱۰ هنرمند برجسته آمریکا است. جالب توجه است که کلوز، صورت خود را بارها به تصویر کشیده است: یک سربزرگ گرد، با دهانى که انگار قصد دست انداختن مردم را دارد. صورتى با یک برجسته نمایى خاص. او پرتره هایى هم از دوستانش کشیده است که خیلى از آنها، هنرمندان شاخصى هستند؛ مثل «فرانسسکو کلمنت»، «سیدنى شرمن»، «رابرت راستجنبرگ»، «جاسپر جونز». یکى از اولین کارهاى مجموعه heads مربوط مى شود به موسیقیدان گمنامى به نام «فلیپ گلاس» و پس از اتمام کار، اتفاقى افتاد که کلوز و گلاس را هیجان زده کرد و آن، این بود که موزه «وایتنى» که در نیویورک واقع شده است و مربوط به هنرهاى آمریکایى است، این اثر را خرید و کارت پستالى که از روى کار زده شد، براى آنها فروش خوبى داشت.
گلاس اخیراً گفته است که این کارت پستال، همه جا به چشم مى خورد. من به چاک گفته ام که هرگز این پول را به تنهایى نمى گیرم، زیرا در این کار مدیون تو هستم.
چاک اطراف کارگاه خود، در حالى که روى یک ویلچر موتورى نشسته است، گشت مى زند و دو دستیارش او را همراهى مى کنند. از نظر ظاهرى، او غول بامزه اى است. مثل یک خرس گنده پشمالو و بى حوصله در این چند سالى که روى ویلچر است هم تغییر چهره نداده.
هفتم دسامبر ۱۹۸۸ بود که چاک کلوز داشت براى بزرگداشت یک هنرمند نیویورکى آثارى را تهیه مى کرد ناگهان درد شدیدى در ناحیه کمر حس کرد به طورى که روى زمین افتاد. درد کم کم سینه و بازوانش را فرا گرفت مجبور شد خود را به یک مرکز درمانى برساند اما از ناحیه گردن قطع نخاع شده بود اکنون او مى تواند بازوهایش را حرکت دهد و به سختى دست هایش را، اما انگشتانش بى حرکتند.
او براى نقاشى کردن قلم را به مچ دستش مى بندد و از پدال هاى ویلچر براى جابه جا کردن بوم استفاده مى کند.
چاک مى گوید: اولین فکرى که پس از ترخیص از بیمارستان به ذهنم رسید این بود که از امروز فقط باید کارهاى فکرى بکنم و کسى را داشته باشم که افکارم را اجرا کند و چقدر مشکل بود. در کار من وضعیت جسمى خیلى اهمیت دارد و من به این وضع دچار شده بودم.
چاک کلوز از کسانى است که همیشه براى بهبود وضع زندگى تلاش مى کنند و این صفت در او مى تواند تا درجه یک حماسه پیش برود. او از آن انسان هایى است که نیمه پر لیوان را مى بینند و همیشه از این مسئله خوشحال است که با وجود ناتوانى اش مى تواند به کارش ادامه دهد.
کارهاى او به همان خوبى دوران سلامیتش پیش مى رود و حتى اکنون با وضع موجود کارها با احساس تر هم شده اند.
«اولین نقاشى که پس از بیمارستان کشیدم پرتره کوچکى از دوستم الکس کتز بود این کار حالت غمگینانه اى دارد و به قدرى این احساس در او زنده است که انگار نه انگار که اثر از روى عکس او کشیده شده. وقتى موفقیت خود را در کار دیدم شادى دوباره به من بازگشت.»
او از محله کودکى اش حرف مى زند. جایى که مردم آن در پى آن بودند که شغل ثابت و مطمئن داشته باشند اما طرز فکر والدین او برخلاف بقیه مردم بود آنها به او این شهامت را دادند که نقاشى را پیگیرى کند. از پدر و مادرش چنین یاد مى کند: مادرم یک معلم پیانو و پدرم مخترع بود او یک نوع رنگ اختراع کرد که خاصیت بازتاب شدن دارد که هنوز هم از آن در فرودگاه استفاده مى شود. آنها بودند که این روحیه خوب را براى زندگى و رسیدن به اهداف در من تقویت کردند و این است که من همیشه مى گویم یا مرگ یا پیروزى. اگر در نقاشى به جایى که مى خواستم نمى رسیدم موجود بى مصرفى بودم.
برخلاف همه آن سختى هاى دوران کودکى که ناشى از فقر بود چاک برنده یک بورس تحصیلى در مدرسه yale sumer شد. او میان همکلاسى هایش که همه در سن ۱۶ سالگى از هنرمندان خوب به شمار مى رفتند از همه شایسته تر بود و همیشه مقام اول را داشت. آنجا یک جاى شلوغ و آشفته بود که همه سبک هاى آمریکایى در آن به چشم مى خورد.
در همان دوران بود که چاک از درست کردن کارهاى کوچک دست برداشت و کارهاى بزرگش را شروع کرد و در سال ۱۹۶۶ شروع به کار پرتره از روى عکس کرد.
آن سال ها، سال هاى پراضطرابى بود. هم سن و سال هاى من همه تلاش مى کردند که کار خاص خود را انجام دهند. آمریکا به ویتنام حمله کرد و همه اینها ما را دچار اضطراب مى کرد. ما نمى خواستیم سیاست در کارمان وارد شود و به دنبال موضوعاتى دور از این کشاکش ها مى گشتیم.
سال ۱۹۶۷ بود به نیویورک نقل مکان کرد. اولین کار خاص او پرتره اى از خودش بود. یک نقاشى یک رنگ که به طرز خاصى رئالیستى بود که هنوز هم وقتى به آن نگاه مى کنى انگار تازه به تصویر کشیده شده. در این تصویر چاک خونسرد و در عین حال پرهیجان به نظر مى رسد و شاید این چشمانش است که بیننده را میخکوب مى کند. یک سیگار نیمه افروخته گوشه لبش به چشم مى خورد و سبیل مرتبش جلب توجه مى کند. این تصویرى است از سال ها پیش و هنوز هم تازه مى نماید.
از چاک کلوز پرسیدیم که حالت این پرتره ساختگى است یا طبیعى؟ و او گفت که ساختگى است. من نمى خواستم که کارهایم مثل پرتره هاى قدیمى، رسمى باشد. این کار تلاشى است براى سنجش چیزهایى که بین خود من و پرتره قرار دارد. پیراهن نامرتب، سیگار و ته ریش. من سعى کردم یکى چیز واقعى را به تصویر بکشم.
کلمنت گرین برگ مى گوید یک چیز است که هنرمند هیچ گاه قادر به انجام آن نیست و آن تصویر کردن یک پرتره واقعى است اما من کارى را که حدس زدم درست است انجام دادم و نظریه او را باطل کردم. پس از سال ها سرهایى که چاک به تصویر مى کشید بزرگتر و روشن تر شدند و شاید بتوان گفت زنده تر و واقعى تر. آخرین پرتره بزرگى که از خودش کشیده کمى بازیگوش به نظر مى رسد اما وقتى از نزدیک به آن نگاه مى کنیم جدى تر به نظر مى رسد.
ما با هم به این تصویر نگاه کردیم. چیز جالب توجه این است که چاک مى گوید: من نمى دانم این تصویر به چه چیزى شباهت دارد. انگار کمى چاپلوسانه است و این چیزى است که من از ناتوانى ام فراگرفتم: خواندن احساسات تصویرها. در زندگى واقعى اگر من تو را امروز مى دیدم در دیدار فردا هیچ ذهنیت خاصى راجع به حالت هاى دیروز تو نداشتم اما در این تصاویر احساسات لحظه اى ثبت مى شود و این که من از روى عکس نگاره هایم را مى سازم به این امکان نزدیک تر مى شوم. نقاشى کردن براى من مثل گذاشتن صخره اى بر روى پاهاى تو است پیش از اینکه به سفر بروى منظورم این است که تو را بدون اینکه از من دور شوى به تصویر مى کشم و این دقیقاً ثبت حالت هاى لحظه اى است. فرق کار من با بقیه نقاشان این است که آنها نمى دانند نقاشى جدیدشان چگونه خواهد شد اما مى دانند که چه کارهایى باید انجام دهند تا تصویر را بکشند اما من همیشه.