نگاهی به شوخ‌طبعی و طنز در شاهنامه

نگاهی به شوخ‌طبعی و طنز در شاهنامه
یادداشتی از محمد حسن صادقی، قسمت پانزدهم
شنبه ۰۲ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۸:۴۵
کد خبر :  ۱۵۴۶۶۹

دفتر دوم (قسمت نهم: ماجرای قهر و ناز رستم و کی‌کاووس)

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۴۶)

اشارۀ گیو به تندخویی ‌کی‌کاووس و پاسخ قلدرانۀ رستم به او:

به روز چهارم برآراست گیو    (برآراست: آماده شد)     

چُنین گفت با گُردسالارِ نیو     (گُرد: هلوان؛ نیو: دِلیر)

که کاووس تندست و هشیار نیست     (تند: تندخو)

هم این داستان بر دلش خوار نیست    

غمی بود ازین کار و دل پُرشتاب     (غمی: غمگین؛ پُرشتاب: آشفته)

شده دور از او خورد و آرام و خواب

به زاولسِتان گر درنگ آوریم

زمی باز پیکار و جنگ آوریم     (زمی: زمین)

بدو گفت رستم که مندیش ازین     (مندیش: میندیش)

که با ما نشورد کس اندر زمین     (نشورد: درنیاویزد، درنیفتد)

استفاده از آرایۀ اغراق.

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۴۶-۱۴۵)

برآشفتن کی‌کاووس از سرخوشی رستم (درنگش در اطاعت از فرمان‌ جنگ با سهراب) و پاسخ دندان‌شکن رستم به او:

گرازان به درگاه شاه آمدند     (گرازان: خرامان)

گشاده‌دل و نیکخواه آمدند

چو رفتند و بردند پیشش نماز     (نماز: تعظیم)

برآشفت و پاسخ نداد ایچ‌ باز     (ایچ: هیچ)

یکی بانگ برزد به گیو از نخست

پس آنگاه شرم از دو دیده بشست

که رستم که باشد که فرمان من

کند سست و پیچد ز پیمان من؟

بگیر و ببر زنده بر دار کن

وُزو نیز با من مگردان سخُن

ز گفتار او گیو را دل بخست      (بخست: آزرده شد)  

که بردی به رستم بدان‌گونه دست؟

برآشفت با گیو و با پیلتن

وزو مانده خیره همه انجمن

بفرمود پس طوس را شهریار

که رو هر دو را زنده برکن به دار

خود از جای برخاست کاووس‌کی

برافروخت بر سان آتش ز نی

بشد طوس و دست تهمتن گرفت

بدو مانده پرخاشجویان، شگفت

که از پیش کاووس بیرون برد

مگر کاندر آن تندی افسون برد     (تندی: خشونت؛ افسون: تدبیر)

تهمتن برآشفت با شهریار

که چندین مدار آتش اندر کنار

همه کارت از یکدگر بتّرست

تو را شهریاری نه اندرخَورست

تو سهراب را زنده بر دار کن

برآشوب و‌ بدخواه را خوار کن

بزد تند یک دست بر دست طوس

تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس     (کوس: ضربه، صدمه)

ز بالا نگون اندرآمد به سر

برو کرد رستم به‌تندی گذر

به در شد به خشم اندر آمد به رخش

منم گفت شیراوژن تاج‌بخش     (شیراوژن: شیرافکن، شیرکش)

چه خشم آورد؟ شاه‌کاووس کیست؟

چرا دست یازد به من؟ طوس کیست؟

زمین بنده و رخش گاه منست     (گاه: تخت پادشاهی)

نگین گرز و مغفر کلاه منست     (مغفر: کلاهخود)

شب تیره از تیغ رخشان کنم

به آوردگه‌بر سر افشان کنم     (افشان: پراکنده)

سرِ نیزه و تیغ یار منند

دو بازوی و دل شهریار منند     (شهریار: فرمانروا)

که آزادزادم نه من بنده‌ام

یکی بندۀ آفریننده‌ام

به ایرانیان گفت سهرابِ گُرد     (گُرد: پهلوان)

بیاید، نماند بزرگ و نه خرد      (نماند: زنده نگذارد)

شما هر کسی چارۀ جان کنید

خرد را بدین کار پیچان کنید     (پیچان: در این جا یعنی مسلط)

به ایران نبینید ازین پس مرا

شما را زمین پرّ کرکس مرا

غمی شد دل نامداران همه     (غمی: غمگین)

که رستم شبان بود و ایشان رمه

استفاده از آرایه‌های تشبیه، تمثیل، طعنه (نیش و کنایه)، اغراق و هیچ‌انگاری پادشاه!

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۴۹-۱۴۸)

خطابۀ پیرانۀ گودرزِ کَشواد با کی‌کاووس تندخو که رستم را با بیخردی‌اش رنجانده و پرانده است:

سپهدارگودرزِ کَشواد رفت     (کَشواد: پهلوانی ایرانی، پدر گودرز)

به نزدیک خسرو خرامید تفت     (خرامید: رفت ؛ تفت: باشتاب، تند)

به کاووس‌کی گفت: رستم چه کرد

کز ایران برآوردی امروز گرد؟

چُن او رفت و آمد سپاهی بزرگ

ابا پهلوانی به کردار گرگ     (به کردارِ: مانندِ)

که داری که با او به روز نبرد

شود برنشاند برو تیره‌گرد؟

یلان تو را سر‌به‌سر گَژدَهَم

شنیده‌ست و دیده‌ست از بیش و کم

همی گوید آن روز هرگز مباد

که او با سواری کند رزم یاد

کسی را که جنگی چو‌ رستم بود     (جنگی: جنگاور، رزمنده)

براند، خرد در سرش کم بود

چو بشنید گفتار گودرز، شاه

بدانست کو‌ دارد آیین و راه

پشیمان بشد زآن‌ کجا گفته بود     (کجا: که)

به بیهودگی مغزش آشفته بود

به گودرز گفت: این سخن درخَورست

لب پیر با پند نیکوترست

خردمند باید دل پادشا

که تیزی و تندی نیارد بها     (تیزی: تندخویی، خشونت)

شما را بباید پس او شدن

به خوبی بسی داستانها زدن

سرش کردن از تیزی من تهی     (تیزی: تندخویی، خشونت)

نمودن بدو روزگار بهی     (بهی: خوبی)

استفاده از آرایۀ‌ اغراق.

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۵۰-۱۴۹)

دلجویی گودرزِ کَشواد و گردان ایران از رستم [برای بازگرداندنش] با اعتراف به بی‌مغزی کی‌کاووس و پاسخ پهلوانانه و سنگین رستم آزاده:

تو دانی که کاووس را مغز نیست

به‌تندی سخن‌گفتنش نغز نیست     (نغز: نیک و خوشایند)

بجوشد همانگه پشیمان شود

به خوبی ز سر بازِ پیمان شود

تهمتن گر آزرده باشد ز شاه

مر ایرانیان را نباشد گناه

همو زآن سخنها پشیمان شده‌ست

ز تندی بخاید همی پشت دست

تهمتن چُنین پاسخ آورد باز

که هستم ز کاووس‌کی بی‌نیاز

مرا تخت زین باشد و تاج ترگ     (ترگ: کلاهخود)

قبا جوشن و دل نهاده به مرگ     (جوشن: زره)

چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک

چرا دارم از خشم او ترس و باک؟!

سرم کرد سیر و دلم کرد بس

جز از پاک‌یزدان نترسم ز کس

استفاده از آرایه‌های، طعنه (نیش و کنایه)، تمثیل، اغراق و هیچ‌انگاری پادشاه!

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۵۱-۱۵۰)

اغفال زیرکانۀ گودرز کَشواد رستم آزاده را برای خام‌کردن و فرستادن به جنگ سهراب نوجوان [علی‌رغم اعلام برائت رستم از کی‌کاووس تندخو]:

ز گفتار چون سرد گشت انجمن

چُنین گفت گودرز با پیلتن

که شهر و دِلیران لشکر گمان

به دیگر سخن‌ها برند این زمان

کزین تُرک ترسنده شد‌ سرفراز     (ترسنده: ترسیده)

همی گوید این گفته هر کس به‌ راز

کزین‌سان که گَژدَهْم داد آگهی

همه شهر ایران بباشد تَهی

چو‌ رستم همی زو بترسد به جنگ

مرا و تو را نیست جای درنگ

از آشفتن شاه و پیکار اوی

ندیدم به درگاه‌بر گفت‌وگوی

ز سهرابِ ترکست یکسر سخُن

چُنین پشت بر شاه ایران مکن

چُنین برشده نامت اندر جهان

بدین بازگشتن مگردان نهان

وُ دیگر که تنگ اندر آمد سپاه

مکن تیره برخیره این تاج و گاه     (برخیره: بی‌سبب)

به رستم‌بر این داستانها براند

تهمتن در آن کار خیره بماند

بدو گفت: اگر بیم یابد دلم

نخواهم که باشد دلم بگسلم    

از آن ننگ برگشت و این دید راه

که آید به دیدار کاووس‌شاه

در اینجا گودرزِ خردمند اصولگرا ضمن تظاهر به اصلاح‌طلبی با کمال سیاست سرِ رستم آزادۀ پهلوان را شیره می‌مالد و به تمکین خواستۀ کیکاوس تندخوی خودکامه راضی می‌کند. 

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۵۱)

توجیه رندانه و طنزآمیز کی‌کاووس در علت تندخویی‌اش با رستم و کنایۀ حکیمانۀ رستم ضمن بخشیدن کی‌کاووس:

چو از دور شد، شاه بر پای خاست     (شد: آمد)

بسی پوزش اندر گذشته بخواست

که تندی مرا گوهرست و سرشت     (تندی: تندخویی، خشونت)

چُنان رُست باید که یزدان بکشت

وُزین ناسگالیده‌بدخواهِ نو      (ناسگالیده: بی‌‎فکر)

دلم گشت باریک چون ماه نو

بدین چاره‌جستن تو را خواستم

چو دیر آمدی تیزی آراستم     (تیزی‌آراستن: تندخویی، خشونت)

بدو گفت رستم که کیهان تو راست

همه بندگانیم و فرمان تو راست

کنون آمدم تا چه فرمان دهی

روانت ز دانش مبادا تَهی

استفاده از آرایه‌های تمثیل، تشبیه و کنایه.

در اینجا کی‌کاووس تندیِ (تندخویی، خشونت) خودش را صفتی ناپسند و بد است، گوهر (جواهر، ارزشمند) خطاب می‌کند و این تعبیر متناقض و ناسازگار، طنز ایجاد می‌کند.

 

داستان رستم و سهراب (ص ۱۵۳-۱۵۲)

اغراق در توصیف لشکر کی‌کاووس که به مصاف سهراب نوجوان می‌روند:

یکی لشکر از پهلو آمد به دشت     (پهلو: کناره)

که از گرد ایشان هوا تیره گشت

سراپرده و خیمه زد بر دو میل     (سراپرده: خیمۀ شاهی، بارگاه؛ میل: واحدی در مسافت، تفریباً ۵.۱ کیلومتر)

بجوشید گیتی ز نعل و ز پیل

هوا نیلگون شد زمین آبنوس     (آبنوس: سیاه‌رنگ)

همی گوش کر شد از آوای کوس     (کوس: طبل و دهل)

همی رفت منزل‌به‌منزل، جهان

شده تیره و روز گشته نهان

درخشیدن خشت و ژوبین ز گرد     (خِشت: نیزه؛ ژوبین: زوبین)

چو آتش پس پردۀ لاژورد     (لاژورد: لاجوردی)

ز بس گونه‌گونه سِنان و درفش     (سِنان: نیزه؛ درفش: پرچم)       

سپرهای زرّین و زرّینه‌کفش

تو گفتی که ابری به رنگ آبنوس     (آبنوس: درختی گرمسیری و سیاه‌رنگ)

برآمد، ببارید ازو سَندَروس      (سَندَروس: سرو کوهی و زردرنگ)

جهان را شب از روز پیدا نبود

تو گفتی سپهر و ثریا نبود     (ثریا: یکی از صور فلکی، پروین)

بدینسان بشد تا درِ دژ رسید

شده خاک و سنگ از زمین ناپدید

استفاده از آرایه‌های اغراق، غلو، جلوه‌های ویژه و دکوپاژ سینمایی!

پایان قسمت پانزدهم

 منبع

شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، بنیاد میراث ایران، نیویورک ۱۳۶۹

 

ارسال نظر