دریغ از روزگار خرسواری

دریغ از روزگار خرسواری
سروده ابوتراب جلی
يکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰ - ۱۸:۲۴
کد خبر :  ۱۵۳۶۷۶

خوش آن روزی که در شهر و بیابان

نه ماشین سواری بود و باری

نه حـرف از راه آهن بـود و واگن

نه صحبت از درشکه بود و گاری

به پشت خر سفر می‌کردی ای دوست

به هر جا با کمال کامکاری

خر بیچاره با تعظیم و تکریم

تو را می‌کرد در این راه یاری

سوارش می‌شدی با کبر و نخوت

نه چون امروز با صد رنج و خواری

تو را می‌برد تند و تیز و چالاک

به ره با منتهای بردباری

نه شوفر داشت این حیوان ، نه شاگرد

نه می‌کرد از کسالت آه و زاری

نه جوشی داشت در دل چون سماور

نه دودی داشت بر سر چون بخاری

نه در پیش جل او زنگ اخبار

نه در پشتش نشان خر شماری

نه گاهی کلّه پا می‌شد ز مستی

نه گاهی چرت می‌زد از خماری

سوارش را نبود از سـوز گرما

عرق از پاچه شلوار جاری

به یک دیوار مردان و زنان را

نمی‌چیدند چون آجر فشاری

نمی‌شد بسته در یک رشته زنجیر

مسافر چون اسیران تتاری

به تن از مشت و نیش و گاز و نیشگون

نمی‌خوردی هـزاران زخم کاری

خیابان‌ها سراسر دست انداز

نبود از التفات شهرداری

غرض باید به یاد آن زمان گفت

دریغ از روزگار خرسواری

هفته‌نامه توفیق سال 1338

 

ارسال نظر