آرمان دزدی

آرمان دزدی
از رساله دلگشا اثر عبید زاکانی
چهارشنبه ۰۵ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۱۶
کد خبر :  ۱۵۳۳۱۲

ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد چیزی نیافت. دستار خود بدزدید و در بغل نهاد. چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟

گفت: این دستار آورده‌ام.

زن گفت: این که دستار خود توست.

گفت: خاموش‌، تو ندانی. از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود.

ارسال نظر