دزد پیاز

دزد پیاز
از رساله دلگشا اثر عبید زاکانی
يکشنبه ۲۸ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۱
کد خبر :  ۱۵۲۵۱۷

یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه کار داری؟

گفت: بر راه می‌گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت.

گفت: چرا پیاز برکندی؟

گفت: باد مرا می‌ربود، دست در بند پیاز می‌زدم، از زمین برمی‌آمد.

گفت: این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟

گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی.

ارسال نظر