گاهی به یاد آوردن تاریخ دقیق روزهایی که، فعالیت خاصی در آنها انجام دادهام سخت است. هر چه مرور میکنم، دوباره، دچار تردید میشوم. احساس میکنم حافظهام در ثبت اعداد، عملکرد خوبی ندارد و این مسئله مرا میترساند. نمیدانم؛ اما امیدوارم حافظه تاریخی خود را به این راحتیها از دست ندهم و در جهت بهبود اوضاع، به یادداشت کردن روزهایم عادت کنم ، ولو تا حد روزمرهگیهایی کسالت آور.
خوشبختانه! اگر به تاریخ از حیث عدد، نمیتوانم اشاره کنم؛ فراموش نکرده ام یکی از روزهای سپری شده ام را. البته شفاف بگویم: زمان زیادی از آن سپری نشده است.
لحظه ای که بعد از خروج از محل کارم، تصمیم به پیادهروی گرفتم. راه رفتن در خیابان های شلوغ، پر ازدحام و ترافیک تهران، حتی با داشتن ماسک بر روی صورت، یکی از کارهای خوشایند و مورد علاقه ام و تفریحی دوست داشتنی است. تمام خستگی ذهنم، به در میشود. برای مدتی، حضور در شهر و تماشای تحرک آدمها؛ یکنواختی و سکون را از من دور میکند.
راستش را بخواهید، پس از طی مسافتی و مشغول بودن با افکار و از همه مهمتر، گاهی دقت در جریان زندگی این کلانشهر؛ ناگهان، با یک چراغ قرمز مواجه بودم و باید توقف میکردم تا اتومبیلها به حرکت خود ادامه دهند. در این انتظار چند ثانیهای چشمم به تابلو یکی از خیابان های تقاطع افتاد. البته نه اینکه نمی دانستم در چه نقطهای ایستاده ام. خیر؛ منظورم این است که بعضی از خیابان ها در هر نقطهای از دنیا با موضوع و یا یک جریان اجتماعی و حتی اقتصادی به شهرت رسیده اند و این ویژگی، جلب توجه مردم را به همراه دارد. آن خیابان، با حضور و وجود یک بنا، جلوه ای دیگر برایم دارد. حالا دیگر چراغ سبز شده بود و من، از اینکه تغییر مسیر دهم و به آن ساختمان بروم به اطمینان رسیده بودم.
آنجا، «حوزه هنری» است و البته، همچنان که از عنوانش بر می آید، در عرصه فرهنگ و هنر این سرزمین پیوند و پیوستی ایجاد کرده است. به قول معروف، «دستی بر آتش دارد». هر از گاهی هم نمایشگاههای هنری یا رویدادهای فرهنگی و هنری با مضامین انقلاب را برپا میکند. بهطبع، من هم جهت بازدید به این مجموعه رفتهام.
البته با روند شکل گیری، نوع فعالیت در حیطه های مختلف هنر و حتی هنرمندان فعال به خصوص، هنرهای تجسمی این مرکز و محل، همچنین نوع نگاه و دیدگاه آنان، آشنایی دارم. و این را هم می دانم که بی شک، حوزه هنری و هنرمندان آن یکی از پایه های اساسی و تاثیر گذار در شکل گیری و حیات هنر انقلاب و دفاع مقدس هستند. آثار هنری خلق شده، نه تنها نمادی از حرکت در این مسیر، بلکه به عنوان بخشی مهم از فرهنگ معنوی و تصویری انقلاب، نقشی بی بدیل دارند. آثاری ارزشمند از هنرمندانی چون: کاظم چلیپا، حبیب الله صادقی، مصطفی گودرزی، حسین خسروجردی، ایرج اسکندری و تعدادی دیگر . هنرمندانی که روایتی از انسان ایرانی را در دوره ای خاص تصور و تصویر کرده اند. هنری برخاسته از «باور »و «آرمانهای» یک ملت.
بالاخره، پله های ورودی را طی کردم و با کسب اجازه از نگهبانی، وارد لابی ساختمان شدم. در بدو ورود یک نمایشگاه قرار دارد با نام « ابوالفضل عالی»، ولی الان تعطیل است . با پوستری که بر شیشه آن نصب شده می توان از برگزاری نمایشگاهی در چند روز آینده، با خبر شد. نمیتوانم انکار کنم، دیدن تابلو مهم ترین انگیزه برای آمدن بود، اما متاسفانه! محقق نشد.
در حالیکه مشغول دیدن و بررسی پوستر نمایشگاه بودم و اطلاع قبلی از وجود یک کارگاه مختص به نقاشی در قلب این ساختمان و طبقه های آن، ذهنیت کنجکاوی در درونم شکل گرفت. به سمت آنجا و هنرمندانی که به نقاشی، طراحی، نگارگری، تذهیب و خوشنویسی مشغولند رفتم. نمیدانم دارای عنوان خاصی هم هست یا خیر. اما چه فرقی می کند. برای کسی که هنر برایش جذابیت دارد، اصالت کار هنری مهم تر از نام یک کارگاه است.
همیشه حضور در فضای هنری برایم لذت بخش است. برای هر هنرمندی وسوسه برانگیز است. حتی می توان از شیوه کار، نحوه اجرا و به طور کلی از تجربیات شخصی و حتی نوع نگاه و اندیشه هنرمندان بسیار زیاد آموخت.
اکنون در این محیط ملموس هنری بودم. هنرمندانی که به کار مشغول بودند و تعدادی از آثار هنری که بر روی دیوارهای پشت خود نصب کردهاند. بر اساس شرایط موجود، قسمتی از کارگاه و آثار را تماشا کردم. به این دلیل که آنجا نمایشگاه نیست، دیدن دقیق تر بعضی از کارها هم امکان پذیر نبود. دلیل موجه این است که هنرمندان به کار خود تمرکز دارند و یا به آموزش هنر برای هنرجویانی مشغول بودند. گاهی ورود غیر ضروری و متفرقه آزار دهنده است و در روند خلق اثر هنری، ایجاد خلل می نماید. من هم این نکته را میدانم.
اما حالا دیگر دیر شده بود من ورود کرده و تعدادی از کارها را هم دیده بودم. البته قصدم، نقد و بررسی دقیق نیست، تاثیر گذاری ماهیت اثر هنری است. تابلوهایی که جلب توجه میکردند و با نکاتی که از هنر آموخته ام همسو و هماهنگ بودند. و کارهایی که بیشتر جنبه تجربه گرایی هنرمند را القا می کنند تا صرفا یک بیان هنرمندانه. به هر جهت این مسئله شاید یکی از وجوه و اتفاقا، ذات پویایی هر کارگاه هنری باشد.
در قسمتی، با هنرمندی مواجه شدم که بوم نقاشی را در جایی بر روی سه پایه قرار داده بود که نه ، می توانستم از آنجا به قسمت و ضلع دیگر بروم و اگر هم می توانستم ، تمام لذت نقاشی را در یک لحظه از او جدا می کردم و این منصفانه نبود.ترجیح دادم بی آنکه متوجه حضور من شود، با حفظ فاصله در همان نقطه که هستم بمانم و بیشتر نظاره گر او باشم.
او را می شناختم. به طوری که هیچ آشنایی قبلی با وی نداشتم. آثارش را تا جایی که می شد در ذهن مرور کردم. نمیدانم؛ نامی از او ببرم یا خیر. اما اکنون حمید قدیریان، نقاش نقاشیهای عبور کرده از ذهن من، در حالیکه بر روی یک صندلی نشسته، بوم نقاشی را مینگرد و هر از گاهی هم قلمی بر آن می زند. تابلویی که بر اساس تجربهای شکل میگیرد تا در یک نمایشگاه به مخاطب ارائه شود . اصلا ممکن است سفارشی نقاشانه باشد. نمی دانم! به نظرم روند خلق اثر در مقام مقایسه و نسبتش با خاستگاه ، پیش زمینه ها و به تعبیری؛ نیت تولید، گاهی چیرهگی و برتری دارد. برای یادآوری مجدد هم باید ذکر کنم، قصد نقد و بررسی ندارم و قرار نیست حتی نقاشی را توصیف نمایم و از عناصر آن و سمت و سوی محتوا و موضوع بگویم. نمایی با یک رویکرد نقاشانه مهم تر به نظرم می آید. هنرمندی محو در کارش و در حال نجوا و گفتگو با آن. به نظرم صادقانه به نظر می آمد. در این مدت با خودم کلنجار رفتم، جلوتر بروم با عرض سلام، لحظاتی را با وی همکلام شوم اما دچار انصراف های دوباره بودم و همچنان حس همراهی تجربه یک نقاش با من همراه بود.
بعد از لحظاتی که اینگونه سپری شدند. به ضلع دیگر کارگاه، از راهی که آمده بودم، رفتم تا بتوانم از زاویه ای دیگر یعنی ـ روبرو او را ببینم . نقطه ای، بدون کمترین توجه و با حفظ کیفییت حال هنرمند. برایم مهم بود بدانم، این صداقت در نقاشی، در چهره او هم مشهود است یا من به تصویرسازی دچار شده ام.
وقتی از روبرو هم او را مشاهده کردم دیگر مطمئن شده بودم دریافت هایم کاملا برگرفته از احساسات و عواطف هنرمند بوده اند و به من هم انتقال یافته است. شیدایی و بیخود بودن در حین و هنگام نقاشی کردن. به نظرم حال خوب هنرمند، خود؛ یک اثر هنری است.
شاهد قایقران