شاه دستور داده تو به مرگِ طبیعی بمیری

شاه دستور داده تو به مرگِ طبیعی بمیری
یادداشتی از اسماعیل امینی
سه‌شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۳
کد خبر :  ۱۳۹۲۳۰

از میانِ‌ آن همه شاه که در هزاران سالِ گذشته در این مرزِ پرگهر آمده‌اند و رفته‌اند، می‌گویند که انوشیروان ساسانی، دادگر بوده است.

سعدی در باب اول گلستان که دربارۀ‌ سیرت پادشاهان است حکایتی دارد دربارۀ رایزنی وزرای همین انوشیروان عادل که خیلی بانمک است.

هر وزیری نظر خود را می‌گوید اما بزرگمهر که مهم‌ترین وزیر است هیچ نظری نمی‌دهد.

بعد که انوشیروان یعنی شاه مملکت، نظرش را اعلام می‌کند، بزرگمهر می‌گوید: من با نظر شاه موافقم.

(همین جا بگوییم که تا آخر حکایت معلوم می‌شود که بزرگمهر همیشه با نظر شاه موافق بوده است، یعنی شاه برای خودش وزیری انتخاب کرده که همیشه نظرات شاه را تأیید کند. به همین راحتی)

 قسمت آخر این حکایت را با نثر گلستان بخوانید:

« وزیران در نهانش گفتند رأی ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم؟

گفت به موجب آن که انجام کارها معلوم نیست.»

وزیران یواشکی از بزرگمهر می‌پرسند: چرا نظر شاه برایت از نظر چند دانشمند برتر بود؟ و بزرگمهر می‌گوید: برای این که عاقبت کارها معلوم نیست.

از این جا به بعد ماجرا بانمک‌تر و مضحک‌تر می‌شود.

«پس موافقت رأی ملک اولی‌تر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.»

یعنی اگر در آخر کار گندش درآمد و معلوم شد که نظر شاه، درست نبوده و مثل همیشه، گند زده به کار مملکت، من به خاطر موافقت با شاه، خیالم راحت است که سرزنش نمی‌شوم.

(خداییش، اگر خودتان معنی متابعت را می‌دانستید، معنی معاتبت را الان از من یاد گرفتید که می‌شود سرزنش و عتاب کردن)

اما می‌رسیم به دو بیت پایانی این حکایت که یکی از روش‌های خیلی تر و تمیز خودکشی را بیان می‌کند آن هم از زبان بزرگمهر حکیم :

خلاف رأی سلطان رأی جستن

به خونِ خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شب است این

بباید گفتن آنک ماه و پروین

یعنی پدرجان، گولِ هیکلت را نخور! خیال نکن که حالا برای خودت وزیر هستی و حکیم هستی و بزرگمهری و پادشاه هم انوشیروان عادل است.

اگر از جانت سیر شده‌ای، کافی است با نظر سلطان مخالفت کنی. مخالفت با نظر سلطان همان و پخ‌پخ شدن همان.

پس اگر شاه این قدر بی‌شعور و ابله است که در روز روشن، می‌گوید: الان شب است. نباید لوس بشوی و بگویی: قربان الان روز روشن است و شما اشتباه می‌کنید.

آن وقت دیگر نه وزیر هستی و نه حکیم هستی، بلکه مرحوم مغفور بزرگمهر هستی که به حکم پادشاه عادل خونت را می‌ریزند و بعد اعلام می‌کنند که دستور ما نبود.

در یکی از غزل‌های سعدی این رسم پادشاهان آمده است:

ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت

تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم

اصلاً بگو اعلام کنند که وزیر خودش به مرگ طبیعی از دنیا رفت.

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان

تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی

(خیال نکنید که املای پادشاهی را بلد نیستم، در این غزل به خاطر قافیه این تغییر ایجاد شده است. چون بیت اول غزل این است)

 خبرت خراب‌تر کرد جراحت جدایی

چو خیالِ آبِ روشن که به تشنگان نمایی‌

ارسال نظر