عریانی مرد رمیده بخت

عریانی مرد رمیده بخت
یادداشتی از اسماعیل امینی
دوشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۰:۳۱
کد خبر :  ۱۳۸۷۶۶

 

در یک هوای سرد

 

در یک هوای سردِ پس از باران

مردی رمیده بخت

با سرفه‌های سخت

دیدم که پهن می‌کرد

عریانی خودش را

روی طناب رخت

 

این شعر از عمران صلاحی است. از کتاب گزینه اشعارطنزآمیز، صفحه 57 از انتشارات مروارید سال 1382.

این قدر دقیق نشانی شعر را نوشتم تا مطمئن بشوید که شعر را از اینترنت برنداشته‌ام. چون به شعرهای  اینترنت اصلاً نمی‌شود اعتماد کرد. هر کس هر چیزی می‌نویسد و زیرش نام یکی از شاعران بزرگ را می‌آورد. مثلاً کسانی هستند که خیال می‌کنند؛ فردوسی هنوز دارد شعر می‌گوید و در اینترنت منتشر می‌کند. اخیراً فردوسی، در شعری از وضعیت دانشگاه شکایت کرده بود!

 

از این که بگذریم می‌رسیم به شعر عمران صلاحی، که طنز است، طنزی بسیار ارزشمند اما اصلاً خنده‌دار نیست که هیچ، کمی گریه‌دار هم به نظر می‌رسد.

تصور کنید که هوا سرد باشد، باران هم زده باشد و لباس یک آدم بخت برگشته را خیس کرد باشد. مرد بیچاره مریض شده و سرفه می‌کند، اما مجبور است لباس خیس را روی بند رخت پهن کند.

 

حالا بفرمایید این کجایش طنز است؟

 

طنز این شعر در تناقض‌های آن است. ناسازگاری جهان با انسانِ بخت برگشته‌ای که مریض است و طبیعت به جای آن که به او کمک کند، در هوای سرد برایش باران فرستاده است. به قول معروف: همین را کم داشتیم.

باران، بارانِ زیبا و دل‌انگیز، بارانِ شاعرانه آمده است که دمار از روزگار مردِ رمیده بخت درآورد.

ببینید طبیعت که مادر انسان است، چه قدر دلسوز و مهربان است؟!  در هوای سرد، برای فرزندش که سرفه می‌کند، باران فرستاده است.

 

به قول سعدی:

فرشته‌ای که وکیل است بر خزائن باد    چه غم خورد که بمیرد چراغِ پیرزنی

 

حالا که باران بند آمده، مردِ بیچاره، دارد چیزی روی بند رخت پهن می‌کند. قبلاً گفتیم که او لباس خیس خود را پهن می‌کند. اما عمران صلاحی این را نمی‌گوید و شما خوانندگان می‌توانید به من بگویید که چرا الکی حرف می‌زنی؟

 

عمران صلاحی می‌گوید: آن مرد، عریانی خودش را روی طناب رخت پهن می‌کرد. مگر می‌شود کسی عریانی‌اش را به جای لباس، روی طناب پهن کند؟

 

به این نوع حرف‌ها که در آن‌ها تناقضی است که با منطق معمولی قابل توجیه نیست، می‌گویند متناقض‌نما (paradox) . مثل این که بگوییم، فریادِ بی‌صدا . بیدل دهلوی می‌گوید:

 

گوشِ مروّتی کو کز ما نظر نپوشد     دستِ غریق یعنی فریادِ بی‌صداییم

 

یعنی کسی که غرق می‌شود و سرش زیر آب است و فقط دستش بیرون از آب دارد تکان می‌خورد، بای بای نمی‌کند که! دارد فریاد می‌زند و کمک می‌خواهد اما با دهانش فریاد نمی‌زند، چون دهانش پر از آب و جلبک شده، پس همان تکان خوردن دست، فریاد اوست که بی‌صداست.

 

حالا می‌رویم به سراغِ عریانی آن مردِ بخت برگشته، که روی بندِ رخت پهن شده است. این بیانِ متناقض‌نما می‌خواهد بگوید که آن مردِ بیچاره، فقط یک دست لباس دارد که آن هم در باران خیس شده است، پس او ناگزیر است عریان بشود ، با آن که هوا سرد است، و باید آن لباس خیس را روی بند رخت پهن کند.

 

انسانی مریض باشد و هوا سرد باشد و باران باشد و لباس انسان خیس بشود و انسان لباسی دیگر نداشته باشد و عریان بشود و عریانی‌اش را روی بند رخت پهن کند و پشت ویترین صدها مغازۀ لباس فروشی لباس‌های شیک و گران قیمت بر تن مانکن‌های پلاستیکی باشد که نه سردشان می‌شود و نه سرفه می‌کنند و نه بخت برگشته‌اند. مسخره است، نه؟ مسخره و مضحک است. شعر طنزعمران صلاحی هم همین وضعیت مضحک را می‌خواهد بیان کند.

 

 

ارسال نظر