نگاهی به شوخ‌طبعی در شاهنامه، قسمت نهم

نگاهی به شوخ‌طبعی در شاهنامه، قسمت نهم
یادداشتی از محمد حسن صادقی
چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۴
کد خبر :  ۱۳۷۷۶۷

دفتر دوم (قسمت سوم: هفت‌خان رستم؛ خان ششم و هفتم)

 

گفتار اندر منزل ششم رستم

 

کی‌کاووس (ص ۳۸)

اغراق در ماجرای کشته‌شدن ارژنگ (دیوِ خادم دیو سپید) به دست رستم:

به ارژنگِ سالار بنهاد روی

چو آمد بر لشکر نامجوی

یکی نعره زد در میان گروه

تو گفتی بدرّید دریا و کوه

...

چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ

بدو تاخت مانند آذرگُشَسپ     (آذرگُشَسب: آتش تند و تیز، صاعقه)

سر و گوش بگرفت و بالش دِلیر

سر از تن بکندش به کردار شیر     (به‌کردارِ: مانندِ)

استفاده از آرایۀ تشبیه.

 

کی‌کاووس (ص ۳۹)

اغراق در توصیف شیهۀ رخش:

چو آمد به شهراندرون تاج‌بخش

خروشی برآورد چون رعد رخش

به ایرانیان گفت پس شهریار

که بر ما سرآمد بدِ روزگار

خروشیدن رخشم آمد به گوش

روان و دلم تازه شد زین خروش

در اینجا کی‌کاووسِ ناقلا، زیاده‌‌خواهی خودسرانۀ خودش را که موجب اسیرشدنش در بند شاه مازندران شده است، جبر و بدِ روزگار می‌داند و رندانه می‌خواهد خودش را تبرئه ‌کند.

استفاده از آرایۀ تشبیه.

 

کی‌کاووس (ص ۴۰-۳۹)

شیرکردن رستم برای کشتن دیو سپید توسط کی‌کاووس با تجویز نسخۀ جالب و احتمالاً من‌درآوردی برای درمان چشمانش:

گرفتش در آغوش کاووس‌شاه

ز زالش بپرسید و از رنج راه

بدو گفت پنهان از آن جادوان

که رخشت همی کرد باید دوان

...

به غاراندرون گاه دیو سپید      (گاه: مقر، قرارگاه)

کزو هست لشکر به بیم و امید

توانی مگر کردن او را تباه

که اویست سالار جنگی‌سپاه

سپه را ز غم چشمها تیره شد

مرا دیده از تیرگی خیره شد

پزشکان به درمانْش کردند امید

به خون دل و مغز دیو سپید

چنین گفت فرزانه‌مرد پزشک

که چون خون او را به سان سرشک

چکانی سه‌قطره به چشم‌اندرون

شود تیرگی پاک با خون برون

 

کی‌کاووس (ص ۴۳-۴۲)

گفتار اندر منزل هفتم رستم

(گفتار اندر رفتن رستم به جنگ دیو سپید)

شرح جنگ رستم با دیو سپید و به ملکوت اعلی پیوستاندنِ(!) آن مرحوم مغفور شادروان ناکام:

برآهِخت جنگی‌نهنگ از نیام     (برآهِخت: برآهیخت، بیرون کشید)

بغرّید چون رعد و برگفت نام

میان سپاه اندر آمد چو گرد

سر از تن به خنجر همی دور کرد

نیستاد کس پیش او در به جنگ     (نیستاد: نایستاد)

نجستند با او کسی نام و ننگ      (ننگ: افتخار، آبرو)

وُزان جایگه پیش دیو سپید

بیامد دلی پر ز بیم و امید

به‌کردار دوزخ یکی چاه دید     (به‌کردارِ: مانندِ)

تن دیو از آن تیرگی ناپدید

زمانی همی بود در چنگ تیغ

نبُد جای دیدار و جای گریغ    (گریغ: گریز، فرار)

چو دیده بمالید و مژگان به ‌شست

وُزان چاه تاریک لختی بجَست     (لختی: اندکی)

به تاریکی اندر یکی کوه دید

سراسر شده چاه ازو ناپدید

به رنگ شَبِه روی، چون برف موی     (شَبِه: سنگ سیاه)

جهان پر ز پهنای و بالای اوی

سوی رستم آمد چو کوهی سیاه

از آهنْش ساعد وُزآهن کلاه

ازو شد دل پیلتن پُرنِهیب    (نِهیب: ترس، وحشت)

بترسید کآمد به تنگی نشیب     (نشیب: سرازیری)

برآشفته بر سان پیل ژیان    (ژیان: تندخو ، خشمگین)

یکی تیغ تیزش بزد بر میان

ز نیروی رستم ز بالای او

بینداخت یک ران و یک پای او

بریده برآویخت با او به‌هم

چو پیل سرافراز و شیر دُژم     (دُژم: خشمگین، آشفته)

همی پوست کند این ازآن آن ازین

همه گِل شد از خون سراسر زمین

به دل گفت رستم: گر امروز جان

بماند به من، زنده‌ام جاودان

همیدون به دل گفت دیو سپید     (همیدون: همچنین)

که: از جان شیرین شدم ناامید

گر ایدونک از چنگ این اژدها    (ایدونک: اکنون)

بریده پی و پوست یابم رها     (پی: پا)

نه کهتر نه برترمنش‌‌مهتران

نبینند نیزم به مازندران

بزد دست و برداشتش نرّه‌شیر

به گردن برآورد و افکند زیر

فروبرد جنجر دلش بردرید

جگرْش از تن تیره بیرون کشید

همه غار یکسر تن کشته بود

جهان همچو دریای خون گشته بود

استفاده از آرایه‌های تشبیه، استعاره (جنگی‌نهنگ: شمشیر؛ اژدها: رستم)، اغراق و غلو.

 

کی‌کاووس (ص ۴۵)

گفتار اندر نامه‌نوشتن کی‌کاووس به نزدیک شاه مازندران:

[جهاندار اگر دادگر باشدی

ز فرمان او کی گذر باشدی]

در این بیت، فردوسی حکیم (با رندی تمام) از زبان کی‌کاووس می‌فرمایند: اگر خداوند دادگر باشد، از فرمانش کی می‌شود سرپیچی کرد؟! (یعنی نمی‌شود.) و ممکن است بنابراین خوانندۀ جسور (استغفرالله!) با خودش بگوید: اگر خداوند دادگر نباشد، از فرمانش می‌شود سرپیچی کرد که قطعا این‌طور نیست.

 

کی‌کاووس (ص ۴۶)

گفتار اندر نامه‌نوشتن کی‌کاووس به نزدیک شاه مازندران:

سزای تو دیدی که یزدان چه کرد     (سزا: مجازات)

ز دیو و ز جادو برآورد گرد

کنون گر شدی آگه از روزگار

روان و خرد بادت آموزگار

همانجا بمان تاج مازندران

بدین بارگاه آی چون کهتران

که با جنگ رستم نداری تو تاو    (تاو: تاب‌ و توان)

بده باژ ناکام و ناکام ساو    (باژ: باج؛ ساو: خراج، مالیات)

اگر گاه مازندران بایدت     (گاه: تخت پادشاهی)

مگر زین نشان راه بگشایدت

وُگرنه چو ارژنگ و دیو سپید

دلت کرد باید ز جان ناامید

 

کی‌کاووسِ ناقلا بلایی که رستم (به کمک رخش) در هفت خانش، سر دیو سپید و دیگر گماشتگان شاه مازندران آورده است را قضای الهی و سزای شاه مازندران می‌داند. انگار بلایی که شاه مازندران سرِ او آورده است و شکست مفتضحانه و اسارت خودش، قضای الهی و سزای زیاده‌خواهی بیخردانه‌اش نبوده است. آیا خنده‌دار نیست کی‌کاووسی که خودش مقهور قضای الهی و ارادۀ خداوند شده است، شاه مازندران را که به ارادۀ خداوند او را به سزای زیاده‌خواهی‌اش رسانده است، سرزنش و نصیحت کند؟

 

کی‌کاووس (ص ۴۸)

پاسخ کوبندۀ شاه مازندران به نامۀ نیشدار و تهیدآمیز کی‌کاووس:

مرا پایگه زان تو برترست

هزاران‌هزارم فزون لشکرست

ز هر سو که دارند زی جنگ روی    (زی: سوی، طرفِ)

نماند به سنگ‌اندرون رنگ و بوی

بیارم کنون لشکری شیرفش    (شیرفش: مانند شیر)

برآرم شما را سر از خواب خَوش

ز پیلان جنگی هزار و دویست

که بر بارگاه تو یک پیل نیست

از ایران برآرم یکی تیره‌خاک

بلندی ندانند باز از مُغاک     (مُغاک: گودال)

استفاده از آرایه‌های تشبیه، اغراق و طعنه (نیش و کنایه).

 

کی‌کاووس (ص ۴۹)

اغراق کی‌کاووس در مدح برّندگی زبان رستم:

پیامی کجا تو گزاری دِلیر    (گزاری: برسانی)

بدّرد دل پیل و چنگال شیر

 

کی‌کاووس (ص ۴۹)

نامۀ تهیدآمیز و نیشدار کی‌کاووس به شاه مازندران در پاسخ جنگجویی بی‌باکانه‌اش:

اگر سر کُنی زین فزونی تَهی     (فزونی: حرص، زیاده‌خواهی)

به فرمان گرایی به‌سان رهی     (رهی: بنده، چاکر)

وُگرنه به جنگ تو لشکر کشم

ز دریا به دریا سپه برکشم

روان بداندیش دیو سپید

دهد کرکسان را به مغزت نوید      (نوید: مژده، بشارت)

در اینجا باز هم کی‌کاووسی که خودش با  سرِ پر از غرور و مستیِ قدرت و به علت زیاده‌خواهی‌ خودسرانه‌اش اسیر شاه مازندران شده است، شاه مازندران را به زیاده‌نخواهی و اطاعت بنده‌وار امر می‌کند؛ حال آن‌که شاه مازندران نه زیاده‌خواه است و نه نافرمان، بلکه فقط از قلمرو و سلطنتش دفاع کرده است و می‌خواهد مهاجم زیاده‌خواه نافرمان را سرِ جایش بنشاند.

استفاده از آرایۀ طعنه (نیش و کنایه) و شگرد ناسازگویی (دهد کرکسان را به مغزت نوید).

 

کی‌کاووس (ص ۵۲)

طعنۀ صریح(!) فردوسی به کی‌کاووس (در دیدار رستم با شاه مازندران):

بدو داد پس نامور نامه را

پیام جهاندار خودکامه را     (خودکامه: مستبد، خودسر)

در اینجا انگار فردوسیِ حکیم، کی‌کاووس را به علت تعرض خودسرانه‌اش به قلمروی شاه مازندران زباناً نواخته است و جداً موضعش را نسبت به این رفتار مستبدانه اعلام کرده است.

 

کی‌کاووس (ص ۵۳-۵۲)

پاسخ کوبنده و کنایه‌دار شاه مازندران به نامۀ تهیدآمیز و نیشدار کی‌کاووس:

براندیش و تخت بزرگان مجوی  

کزین برتری خواری آید به روی

سوی گاه ایران بپیچان عِنان    (گاه: تخت پادشاهی)

وُگرنه زمانت سرآرد سِنان     (سِنان: نیزه)

که گر با سپه من بجنبم ز جای

تو پیدا نبینی سرت را ز پای

تو افتاده‌ای بی‌گمان در گمان

یکی راه برگیر و بفکن کمان

چو من تنگ‌روی اندرآرم به روی

سرآید تو را این همه گفت‌وگوی

 

پایان قسمت سوم

 

منبع

شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، بنیاد میراث ایران، نیویورک ۱۳۶۹

 

 

ارسال نظر