نگاهی به شوخ‌طبعی در شاهنامه، قسمت هشتم

نگاهی به شوخ‌طبعی در شاهنامه، قسمت هشتم
یادداشتی از محمد حسن صادقی
چهارشنبه ۰۱ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۶
کد خبر :  ۱۳۶۲۷۲

دفتر دوم (قسمت دوم: هفت‌خان رستم؛ خان اول تا خان پنجم)

هفت‌خان رستم   (‌خان: منزلگاه، مرحله)

 

کی‌کاووس (ص ۲۱)

شکار گور در پیش‌درآمد خان اول:

تنش چون خورش خواست آمد به شور

یکی دشت پیش آمدش پر ز گور    (گور: گورخر)

یکی رخش را تیز بنمود ران

تگ گور شد با تگ او گران     (تگ: دویدن)

کمند و تگ رخش و رستم سوار

نیابد ازو دام و دد زینَهار   (زینَهار: زنهار، امان، مهلت)

کمند کیانی بینداخت شیر

به حلقه‌نْدرآورد گور دلیر

استفاده از آرایه‌های اغراق (نیابد ازو دام و دد زینَهار) و استعاره (شیر: رستم).

 

کی‌کاووس (ص ۲۲)

خان اول رستم

در قلمرو شیران

بی‌محابایی رستم در قلمرو شیران:

یکی نیسِتان بستر خواب ساخت

درِ بیم را جای ایمن شناخت

در آن نیسِتان بیشۀ شیر بود

که پیلی نیارستی آن را پَسود    (پَسودن: لمس‌کردن)

استفاده از آرایۀ استعاره (درِ بیم: قلمرو شیران) و مبالغه (که پیلی نیارستی آن را پَسود).

 

کی‌کاووس (ص ۲۲)

بازگشت شیر به قلمرواش که رستم در آن، جا خوش کرده است:

 چو یک پاس بگذشت درّنده‌شیر

به سوی کُنام خود آمد دِلیر    (کُنام: آشیانه)

برِ نی یکی پیلتن خفته دید

به پیشش یکی شیر آشفته دید

نخست اسپ را گفت باید شکست     (شکست: شکار کرد)

چو خواهم سوارم خود آید به دست

سوی رخش رخشان بیامد دمان

چو آتش بجوشید رخش آن‌زمان

دو دست اندرآورد و زد بر سرش

هم‌آن تیزدندان به پشت‌اندرش

همی زدْش بر خاک تا پاره کرد   (پاره: لت‌و‌پار)

ددی را بدان چاره بیچاره کرد   (دد: جانور درنده)

چو‌ بیدار شد رستم تیزچنگ

جهان دید بر شیر تاریک و تنگ

چنین گفت با رخش کای هوشیار

که گفتت که با شیر کن کارزار؟

اگر کشته گشتی تو در چنگ اوی

مرین گرز و این مِغفر کینه‌جوی    (مِغفر: کلاهخود)

چگونه کشیدی به مازندران

کمند و کمان، تیر و گرز گران؟

سرم گر ز خواب خوش آگه شدی

تو را رزم با شیر کوته شدی

استفاده از آرایه‌های تشبیه، استعاره (شیر آشفته: رخش)، تمثیل و اغراق.

 

کی‌کاووس (ص ۲۳)

خان دوم رستم

زیارت قوچ زیبا و  هلاکت گور نازیبا:

 

یکی راه پیش آمدش ناگزیر

همی رفت بایست بر خیرخیر     (بر خیرخیر: بی‌دلیل)

...

چنین گفت کای داور دادگر

همه رنج و سختی تو آری به سر

گر ایدونک خشنودی از رنج من    (ایدونک: اکنون)

بدان گیتی آکنده شد گنج من

در اینجا رستمِ حکیمِ فرزانۀ بی‌پروا (فردوسی) صراحتاً خداوند را مسبب تمام بلاهایی که سرِ آدم می‌آید خطاب می‌کند که این خطابۀ کنایه‌آمیز رندانه، خواننده را (بسته به شناختش از خدا) ممکن است غافلگیر کرده، بخنداند یا بلرزاند. 

 

کی‌کاووس (ص ۲۵-۲۴)

ماجرای شیرین و خوشمزۀ زیارت قوچ زیبا و  هلاکت گور نازیبا:

همانگه یکی غُرم فَربی‌سُرین    (غُرم: میش یا قوچ کوهی؛ فَربی: فربه، چاق؛ ‌سُرین: ران)

بپیمود پیش سپهبَد زمین

...

برآن غُرم بر آفرین کرد چند

که از چرخ گردان مبادت گزند

کُنام در و دشت تو سبز باد

مبادا ز تو بر دل یوز یاد

تو را هر که یازد به تیر و کمان    (یازد: شکار کند)

شکسته‌کمان باد و تیره‌گُمان

که زنده شد از تو گَو پیلتن

وُگرنه پراندیشه بود از کفن

که در سینۀ اژدهای بزرگ

نگنجد، بماند به چنگال گرگ

شده پاره‌پاره کنان و کشان

ز رستم به دشمن رسیده نشان

زبانش چو پردخته شد زآفرین    (پردخته: پرداخته، فارغ؛ آفرین: ستایش، مدح)

ز رخش تکاور جدا کرد زین

همه‌ تن بشسته بدان آب پاک

به‌کردارِ خورشید شد تابناک     (به‌کردارِ: مانندِ)

چو سیراب شد ساز نخچیر کرد

کمان دید و ترکش پر از تیر کرد    (ترکش: تیردان)

بیفکند گوری چو پیل ژیان

جدا کردش از چرم، تن تا میان      (چرم: پوست)

چو خورشید، تیزآتشی برفروخت

برآورد از آب و بر آتش بسوخت

بپرداخت آنگه به خوردن گرفت

به چنگ استخوانش سپردن گرفت

سوی چشمۀ روشن آمد به آب

چو‌ سیراب شد کرد آهنگ خواب

تهمتن به رخش سراینده گفت    (سراینده: پُرسروصدا)

که با کس مکوش و مشو نیز جفت

اگر دشمن آید سوی من بپوی   (بپوی: بیا)

تو با دیو و شیران مشو جنگجوی

استفاده از آرایه‌های تشبیه، مبالغه و طعنه (نیش‌و‌کنایه/کنایۀ نیشدار).

 

کی‌کاووس (ص ۲۷-۲۶)

خان سوم رستم

در قلمرو اژدهای بیشه:

ز دشت اندر آمد یکی اژدها

کزو پیل هرگز نبودی رها

بدان جایگه بودش آرامگاه

نکردی ز بیمش برو دیو راه

چو‌ آمد جهانجوی را خفته دید

هم‌آن رخشِ چون شیر آشفته دید

پراندیشه شد تا چه آمد پدید

که یارد بدین جایگه آرمید     (یارد: ‌جرأت دارد)

نیارست کردن کس ایدر گذر     (ایدر: اینجا)

ز دیوان و پیلان و شیران نر

همان نیز کآمد نیابد رها

ز دندان و از چنگ نراژدها

سوی رخش رخشنده بنهاد روی

دوان اسپ شد سوی دیهیم‌جوی   (دیهیم: تاج پادشاهی)

تهمتن چو از خواب بیدار شد

سر پُرخرد پر ز پیکار شد

به گِرد بیابان یکی بنگرید

شد آن اژدهای دُژم ناپدید    (دُژم: خشمگین، آشفته)

ابا رخش بر خیره پیکار کرد    (بر خیره: بی‌سبب)

بدان کو سرِ خفته بیدار کرد

دگرباره چون شد به خواب اندرون

ز تاریکی آن اژدها شد برون

با بالین رستم تگ آورد رخش     (تگ آورد: روی آورد)

همی کند خاک و همی کرد پخش

دگرباره بیدار شد خفته‌مرد

برآشفت و رخسارگان کرد زرد

بیابان همه سربه‌سر بنگرید

به‌جز تیرگی‌شب به دیده ندید

بدان مهربان‌رخش هشیار گفت

که تاریکی شب بخواهی نهفت؟

سرم را همی بازداری ز خواب

به بیداری من گرفتی شتاب

گر این‌بار سازی چُنین رستخیر    (این‌بار: یک بار دیگر؛ رستخیر: داد و قال)

پی تو ببرّم به شمشیر تیز     (پی: پا)

پیاده شوَم سوی مازندران  (شوَم: روَم)

کِشم خِشت و گوپال و گرز گران     (خِشت: نیزه؛ گوپال: عمود آهنین، پُتک)

استفاده از آرایه‌های تشبیه، تمثیل، مبالغه و طعنه (نیش‌و‌کنایه/کنایۀ نیشدار).

 

کی‌کاووس (ص ۲۸)

رجزخوانی اغراق‌آمیز اژدهای بیشه برای رستم دستان:

چُنین گفت دُژخیم نراژدها     (دُژخیم: بدخو، جلاد)

که از چنگ من کس نیابد رها

صداندرصد این دشت جای منست

بلندآسمانش هوای منست

نیارد به سر‌بر پریدن عقاب  

ستاره نبیند زمینش به ‌خواب

 

کی‌کاووس (ص ۲۹-۲۸)

نبرد رخش و رستم با اژدهای بیشه:

چو زور و تن اژدها دید رخش

کزآنسان برآویخت با تاج‌بخش

بمالید گوش اندر آمد شگفت

بکند اژدها را به دندان دو کِفت    (کِفت: کِتف)

بدرّید چرمش بِدانسان که شیر     (چرم: پوست)

برو خیره شد پهلوان دِلیر

بزد تیغ و انداخت از تن سرش

فروریخت چون رود زهر از برش

زمین شد به زیر تنش ناپدید

یکی چشمۀ خون ازو بردمید     (بردمید: جوشید، فوران کرد)

چو رستم بدان اژدهای دُژم

نگه کرد برزد یکی تیزدم

بیابان همه زیر او دید پاک

روان خون و زهر از بر تیره‌خاک

استفاده از آرایه‌های تشبیه و اغراق.

 

کی‌کاووس (ص ۳۰)

خان چهارم رستم

آوازخوانی طنزآمیز رستم در دستگاه سه‌ونیم‌گاه (پگاه):

نشست از بر چشمه فرخنده‌پی

یکی جام زر یافت پرکرده می

ابا می یکی نغزطنبور بود

بیابان چُنان خانۀ سور بود

تهمتن مرآن‌را به بر برگرفت

بزد رود و آن‌گه ره اندر گرفت      (رود: ساز؛ راه: مقام موسیقی)

که آواره و بدنِشان رستم‌ست

که از روز شادیش بهره کم‌ست

همه جای جنگست میدان اوی

بیابان و کوهست بستان اوی

همه رزم با شیر و با اژدها

ز دیو و بیابان نیابد رها

می و جام و بویاگل و میگسار

نکرده‌ست بخشش وُرا کردگار

همیشه به جنگ نهنگ اندرست

وُگر با پلنگان به جنگ اندرست

استفاده از آرایه‌های تشبیه، اغراق (در شرح بدبختی!) و طعنه (نیش‌و‌کنایه/کنایۀ نیشدار).

 

کی‌کاووس (ص ۳۲)

خان پنجم رستم

ماجرای قلدری و گوش‌کندن رستم:

لگام از سرِ رخش برداشت خوار    (خوار: آسان)

رها کرد بر خوید در کشتزار     (خوید]بر وزن خویش[: بوتۀ گندم و جو)

بپوشید چون خشک شد خود و ببر    (خود: کلاهخود؛ ببر: ببرِ بیان، زره مخصوص رستم)

گیا کرد بستر به ‌سان هُژبر    (گیا: گیاه، مرتع؛ هُژبر: شیر)

چو در سبزه دید اسپ را دشتبان

گشاده‌زبان سوی او شد دوان

سوی رستم و رخش بنهاد روی

یکی چوب زد گرم بر پای اوی

چو‌ از خواب بیدار شد پیلتن

بدو دشتبان گفت کای اهرمن

چرا اسب در خوید بگذاشتی 

برِ رنج‌نابرده برداشتی     (بر: بار، محصول)

ز گفتار او تیز شد مرد هوش

بجَست و گرفتش یکایک دو گوش

بیافشرد و برکند هر دو ز بن

نگفت از بد و نیک با سخُن

استفاده از آرایه‌های تشبیه، طعنه (نیش‌و‌کنایه/کنایۀ نیشدار) و مبالغه.

 

کی‌کاووس (ص ۳۴-۳۳)

رجزخوانی رستم قلدر برای اولاد (بر وزن پولاد، دیوِ راهدار مازندران) که به خونخواهی دشتبانِ گوش‌کنده آمده است:

بدو گفت اولاد: نام تو چیست؟

چه مردی و شاه و پناه تو کیست؟

نبایست کردن برین ره گذر

سوی نرّه‌شیران پرخاشگر    (پرخاشخر: جنگجو)

چُنین گفت رستم که نام من ابر

اگر ابر کوشد به جنگ هُژبر،

همه نیزه و تیغ بار آورد

سران را سر اندر کنار آورد

به گوش تو گر نام من بگذرد

دم جان و‌ خون دلت بفسرد    (بفسُرد: یخ ببندد)

نیامد به گوشت به هیچ ‌انجمن

کمند و کمان گو پیلتن؟

هر آن مام کو چو تو زاید پسر

کفن‌دوز خوانمْش اگر مویه‌گر

تو با این سپه پیش من رانده‌ای

همی گوز بر گنبد افشانده‌ای     (گوز: جوز، گردو، گردکان)

استفاده از آرایه‌های تمثیل، اغراق و طعنه (نیش‌و‌کنایه/کنایۀ نیشدار).

 

کی‌کاووس (ص ۳۴)

ماجرای به دام‌آوردنِ اولاد:

نهنگ بلا برکشید از نیام

بیاویخت از خَمّ زین چرخ خام

به یک زخم زو دو سر افکند خوار

به یک ره بدان تیغ جوشن‌گذار   (جوشن‌گذار: از زره گذرنده)

چو شیر اندر آمد میان بَره

همه رزمگه شد ز کُشته خَره     (خَره:  انباشته، تلنبار)

در و دشت شد پر ز گَرد سوار

پراکنده گشتند در کوه و غار

همی گشت رستم چو شیر دُژم

کمندی به بازو درون شصت‌خم

به اولاد چون رخش نزدیک شد

به کردارِ شب روز تاریک شد   (به کردارِ: مانندِ)

بیفکند رستم کمند‌ دراز

به خَم اندرآورد سر سرفراز

از اسپ اندرآورد و دستش ببست

به پیش اندر افکندش و برنشست

استفاده از آرایه‌های استعاره (نهنگ بلا: شمشیر)، تشبیه و مبالغه.

 

کی‌کاووس (ص ۳۷-۳۵)

توصیف اغراق‌آمیز کم‌و‌کیف راه قرارگاه دیوها و زندان کی‌کاووس از زبان اولادِ غندی برای رستم و پاسخ دلاورانۀ اغراق‌آمیز رستم:

از ایدر به نزدیک کاووس‌کی    (ایدر: اینجا)

صد افکنده بخشنده فرسنگ‌ پی   (فرسنگ: فرسخ، تقریباً شش کیلومتر)

وُزانجا سوی دیو فرسنگ صد

بیاید یکی راه دُشخوار و بد      (دشخوار: دشخوار، سخت)

میان دوصد چاهساری شگفت

به پیمانه‌ش اندازه نتوان گرفت

میان دو کوه اندرون هول‌جای

نپرّد برآن تیغ پرّان‌همای    (تیغ: قله، بلندای کوه)

ز دیوان جنگی ده‌ودوهزار      (ده‌ودوهزار: دوازده‌هزار)

به شب پاسبانند بر چاهسار

چو کولادِ غَندی سپهدار اوی    (کولاد یا پولادِ غندی: نام دیوی مازندرانی)

چو بید و چو سَنجه نگهدار اوی    (بید و سَنجه: نام دو تن از دیوهای مازندرانی)

یکی کوه یابی مرو را به تن

بر و یال و کتفش بود ده رسن     (رسن: معادل طول افسار)

تو را با چُنین یال و شاخ و عِنان

گزاریدن گرز و تیغ و سِنان     (گزاریدن: برداشتن؛ سِنان: نیزه)

بدین رزمسازی و این کارکرد

نه خوبست با دیو پیکار کرد

کزو بگذری سنگلاخست و دشت

 که آهو برآن ره نیارد گذشت

کُنارنگ‌دیوی نگهبان اوی     (کُنارنگ: مرزبان)

همه نرّه‌دیوان به فرمان اوی

کزو بگذری رود آبست پیش

که پهنای او بر دو فرسنگ بیش

وُزان روی سگسار تا نرم‌پای    (سگسار: نام جایی؛ نرم‌پای: نام جایی)

چو فرسنگ سیصد کشیده سرای

ز برگوش تا شاه مازندران    (برگوش: نام جایی)

رهی زشت و فرسنگهای گران

پراکنده در پادشاهی سوار

همانا فزونست ششصدهزار

چُنان لشکری با سِلیح و درم     (سلیح: سلاح)

نبینی ازیشان یکی را دُژم    (دُژم: افسرده، غمگین)

ز پیلان جنگی هزار و دویست

کزیشان به شهر اندرون جای نیست

نتابی تو تنها و گر زآهنی

بسایدْت سوهان آهَرمَنی

بخندید رستم ز گفتار اوی

بدو گفت: اگر با منی راهجوی

ببینی کزین یک تن پیلتن

چه‌ آید برآن نامدارانجمن

به نیروی یزدان پیروزگر     (پیروزگر: پیروزی‌دهنده)

به بخت و‌ به شمشیر تیز و هنر

چو ‌بینند پای و پر و یال من

به جنگ اندرون زخم گوپال من

بدرّد پی و پوستْشان از نِهیب     (نِهیب: ترس، وحشت)

عنان را ندانند باز از رکیب      (رکیب: رکاب)

 

پایان قسمت دوم

 

منبع

شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق، دفتر دوم، بنیاد میراث ایران، نیویورک ۱۳۶۹

 

 

محمد حسن صادقی، دفتر طنز حوزه هنری

 

 

ارسال نظر