نمیشود
شاعر: مصطفی مشایخی
احساس خوب، کم شده، پیدا نمیشود
در ازدحام دلهرهها جا نمیشود
حتی خبر رسیده که لبخندْ روی لب
تا اطلاع ثانوی اجرا نمیشود
انگار دل به دغدغه پیوند خورده است
یک لحظه بیخیال خبرها نمیشود
عاشق که در خرید گلی مانده، مدتی است
دلتنگ یار، محو تماشا نمیشود
یعنی همیشه پشت دری گیر کردهایم
دردا که قفل بستهی ما وا نمیشود
هی وعده میدهند که با فضل کردگار
دارد درست میشود اما نمیشود
باید به وعده کار و کمر هم اضافه کرد
بالنگ روی شاخه مربا نمیشود