قسمت اول
«او که ابتدا فاقد هرگونه شناخت و آگاهی بود، با چشمپوشی از قوانین مرسوم و حتی با نادیده گرفتن عقل، کاملاً ازنظرها پنهان شد تا با جنون درونی خویش در کلیت جهان پرتلاطم اطراف خود مستحیل شود.» آندره لوت
«نمیتوانم بگویم چه چیز مرا محبوس میکند، زندانی میسازد و به نظر میرسد که مرا دفن میکند، ملی مثل این است که میله هایی هستند، نردههایی یا دیوارهایی.»
سراسر زندگی ون گوگ با جوششهای مذهبی و انسان دوستانهاش، با قریحه مقاومتناپذیرش برای نقاشی، ادامه فتوحات معنوی دشواری است که برای او به قیمت رنج و درد و درنهایت زندگیاش تمام میشود. ونسان ونگوگ، پسر ارشد یک کشیش پروتستان در 30 مه 1853 در گروت زوندرت، روستایی کوچک در برابانت هلند، به دنیا می آید. خانواده بهسرعت رشد میکند و ونسان در 16 سالگی مجبور به کار میشود. یکی از عموهای او سهام دار یکی از بزرگترین شرکتها در بازار هنری بینالمللی، به نام گوپیل وسی است. ون گوگ به کمک او کارمند گالری گوپیل در لاهه می شود و سه سال در آنجا میماند و سپس به شعبه مهمتر آن در لندن منتقل میشود 75-1873. سرانجام به گالری مادر، در پاریس می پیوندد.
او شیفته اساتید گذشته و حال است و در موزهها و گالری ها درباره آن ها مطالعه میکند، ولی هیچ علاقهای به تجارت ندارد. او شغل خود را رها کرده و در ابتدای سال 1876 نزد خانوادهاش بازمیگردد. در سن 23 سالگی، ونسان هنوز نمیداند در جستجوی چیست. او بسیار مطالعه میکند، دچار بحران میشود. ازآنپس بهصورت سرگردان زندگی میکند، نگرانی و میل به مفید بودن را با خود به هر جا میبرد. ابتدا رد او را در رافرگیت در کنت مییابند. او در آنجا بهعنوان معلم زبان مشغول به کار است و بعد در ایلورث در نزدیکی لندن، او در آنجا به یک واعظ کمک میکند. در دور درخت، در نزد کتابفروشی مشغول به کار میشود، در آمستردام به تحصیل الهیات و در بروکسل به مطالعه علوم انجیلی میپردازد.
سرانجام در ژوئن 1879 از طرف کلیسا مأمور میشود به حوزه معدنی بورنیاژ در بلژیک برود. او در آنجا در آنچه دروس رایگان دانشگاه بزرگ فقر میخواند، شرکت کرده و با محرومیتها و فداکاریهای معدنچیان آشنا میشود تا آنجا که هر آنچه دارد با آنها تقسیم میکند.
مرگ ناگهانی پدر و نیاز پول، او را در زمستان 86-85 به آن ور میکشد. دورهای است دشوار، ولی به همراه کاری پرشور. تئو از پاریس برای او از هنرمندان جدیدی میگوید که سخنشان سر زبانهاست و ونسان در مارس 1886، در پایتخت به او میپیوندد.
او 33 ساله است، ولی مانند یک جوان مبتدی به صفر بازمیگردد. دو سال زندگی در پاریس، به او امکان میدهد تا تجربیات فرهنگی ای را که پایه نتایج هنری فوقالعاده دوره بعدی است، به دست آورد. او فوراً در کارگاه نقاشی کورمون، ثبتنام میکند و هرروز برای کار روی مدلهای زنده به آنجا میرود. او با شور و شوق نقاشی میکند و حتی در ساعت استراحت مدل، از کار بازنمیماند. بعدازظهرها برای ساخت مجسمههای کلاسیک به کارگاه بازمیگردد.
او با هنرمندان جوان دیگری ازجمله دکتر تولوزلوترک و برنار آشنا میشود. با پیسارو، سورا، سینیاک و گوگن ملاقات میکند و بهخصوص با گوگن پیوند دوستی برقرار میسازد. فعالانه در جلسات بحث و گفتگوی دوران پس از امپرسیونیسم شرکت میکند. این گروه از هنرمندان قصد دارند تا از نقاشی «هوای آزاد» بپا فراتر گذارده و به آنسوی ناتورالیسم نظری بی افکنند. این امر به فن دیویزیونیستها یا پوانتیلیستها، سورا و سینیاک و از طرف دیگر به «synthetisme» برنار و گوگن، ختم میشود.
ونسان به این گرایشها که به دلایل مختلف از طبیعت او بیگانهاند، نمیپیوندد، ولی آنچه را که میتواند به دردش بخورد از آنها میگیرد: رنگآمیزی اختیاری سنتتیستها و شیوه کوچک رنگ گذاریهای جدا از هم ریویزیونیستها.
به نظر میرسد که ون گوگ ضمن ادامهی سبک شخصی، خود مایل است همواره تجربیاتش را در اختیار سایر هنرمندان قرار دهد، ولی از آن بیم دارد کهِ سربار تئو باشد که در نظر دارد ازدواج کند. آسمان خاکستری و گوشههای تاریک و غمگین پایتخت برای او غیرقابلتحمل میشود. بنابراین مخفیانه عزیمت به جنوب فرانسه را تدارک میبیند.
به پیشنهاد تولوز-لوترک در ۲۰ فوریه ۱۸۸۸ عازم آرل می شود. در پرووانس همهچیز او را شگفتزده میکند، باغچههای پرگل، مردم کوچه و بازار، سربازان پادگان، خوشگذرانها؛ اما وضعیت مادی او بسیار بد است و بهاندازه کافی نمیخورد. هیچچیز را نمیفروشد. اصرار میکند که دوستش گوگن به آرل به خانهای که با مهیا ساخته تا به «محفل دوستان» مبدل شود، برود. او گوگن را استاد میداند، ولی درعینحال مایل است کشفهای فنی و تجربیات شخصی خود را، به اثبات برساند.
گوگن در ۲۰ اکتبر ۱۸۸۸ وارد میشود. دو ماهی که بعد از ورود او سپری میشود، برای هردوی آنها مفید است. ولی حال و هوای آنها بسیار متفاوت است و اختلاف آنها رو به افزایش میگذارد. رؤیای یک همکاری آرام و بیدغدغه، از میان میرود و مشاجرههای مداوم و اعصاب شکننده، ون گوگ را تحلیل میبرد.
در شب ۲۳ دسامبر، او دوباره سعی میکند درحالیکه تیغی به دست دارد خود را روی دو دوستش زخمی کند. برای آنکه خود را مجازات کند، سلاح را بهطرف خود برمیگرداند و یک گوشش را بریده و در پاکتی قرار میدهد. این اولین مورد از سلسله بحرانهای شدیدی است که او در سالهای آخر عمرش با آنها دستبهگریبان است.
دوره زندگی در آرل که ثمربخشترین و درعینحال بدیعترین دوره زندگی حرفهای اوست، به پایان میرسد. در مه ۱۸۸۹، برای معالجه وارد بیمارستان روانی سن می در پرووانس میشود، ولی حال او رو به وخامت میگذارد. بااینوجود، سال بستری شدن در سن رمی، سال اولین موفقیت رسمی ون گوگ میشود؛ زیرا از او دعوت میشود آثار خود را دریکی از سالنهای معتبر بروکسل، به نمایش بگذارد.
در طول سال اقامتش در آسایشگاه، ۱۵۰ تابلوی نقاشی و صدها طراحی کار میکند. او با شدت و حرارت زیاد کار میکند و تنها بحرانهای طولانی که با ناتوانیهای دردناکی همراه است، کار او را قطع میکند.
بااینهمه، نمیتوان جلوی فاجعه را گرفت. پس از یک سال کلینیک سن رمی را به مقصد اوورسورواز ترک میکند. در آنجا دکتر گاشه میپذیرد که مراقبت از او را به عهده بگیرد. در این فاصله او دیدارهای کوتاهی با برادرش در پاریس دارد.
به نظر میرسد که همهچیز خوب پیش میرود، ولی چنگالهای بیماری بیرحمانه او را دربرمی گیرد. هنوز دو ماه از ورودش به اوور نگذشته که دچار اوهام میشود در سرزمینی هموار با تپانچهای در قلب خود شلیک میکند. در روز ۲۷ ژوئیه ۱۸۹۰، دو روز پس از حادثه، درحالیکه تئو و دوست او گاشه، در کنارش هستند، جان میسپارد.
این تجربه، موجب افسردگی او میشود، حالتی که هیچگاه بهبود نمییابد. بااینهمه در بوریناژ است که به فکرش میرسد، از طریق هنر مأموریت خود را به تحقق برساند. تصمیم او برای نقاش شدن در نامهای که در تابستان 1888 به برادرش تئو نوشته، ذکرشده است؛ اینیکی از نامههای متعدد و خارق اعاده است که به شیوهای بیشازپیش مشوش نوشتهشده و برای درک شخصیت و تکامل هنرمند، اساسی هستند.
تئو نیز پس از اتمام تحصیلات، وارد شعبه بروکسل گالری گوپیل و سپس گالری لاهه می شود و سرانجام به پاریس می رود و در آنجا نامه ونسان را دریافت میکند. اعتراف برادرش او را منقلب میکند و او قول میدهد مرتباً پول بفرستد تا به او کمک کند که نقاش شود.
آموزشهای هنری ونیان نیز همانند تعهدات مذهبی او پرهیجان و آشفته است. وقتی او بورنیاژ را ترک میکند (در آنجا او دفترچهی خود را از نقاشیهای الهام گرفته از زندگی معدنچیان انباشته است.) ، به بروکسل میرود و به تحصیل آناتومی و پرسپکتیو مشغول میشود. سپس به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور میشود به آتن، نزد خانوادهاش برود. افراد خانواده، به مخالفت با طرحهای هنر او میپردازند و دخترعموی بیوهاش او را از سر، باز میکند و این اولین شکست او در عشق به اقامتش در لندن مربوط میشود.
در طول زمستان سال 1881، در لاهه اولین تابلوهایش را زیر نظر پسرعمویش موو نقاش، ترسیم میکند. در این زمان او با زنی به نام کریستسن، زندگی میکند. او کریستین را پذیرفته، کمک کرده و مداوا میکند. کریستین مدل و یار او می شود؛ ولی ونسان که مجبور است به خانوادهاش که به نونن نقلمکان کرده، بپیوندد، او را ترک میکند.
ونسان حدود دو سال در آنجا میماند (از زمستان 1883 تا زمستان 1885) و کار میکند. هنگامیکه همسایه او به نام مارگو بگمان، سعی میکند به خاطر امتناع خانواده، از اعلام موافقت خود با ازدواج با ونسان که صادقانه دوستش میدارد، خودکشی کند، زندگی او در آستانهی فاجعه قرار میگیرد.
حدود 250 نقاشی که او در نون ترسیم کرده است، پیشرفت صاعقه وار هنرمند، مهارت فنی روزافزون او، تدوین جهانی معنادار که سرانجام شکل قطعی خود را مییابد، منعکس میسازند.
سیبزمینی خورها
اولین نقاشیهای ون گوک به سال ۱۸۸۲ مربوط میشود. این نقاشیها نشان میدهند که ون گوگ جوان، تحت تأثیر رئالیسم مکتب هلند قرار داشته و تمایل آشکار به استفاده از رنگهای تاریک-روشن، تضادهای اولیه سایه و روشن و تمایل به رنگ غلیظ را از آن به ارث برده است. دو سال بعد، او شروع به ترسیم اولین سلسله مهم از تابلوهایی میکند که به زندگی حقیرانه کشاورزان، نساجان و معدنچیان کشورش اختصاص دارند. او در تماس با این افراد، شدت و خشونت انقلاب صنعتی را درک میکند. کار، رنج و دردی که او در اطراف خود میبیند، عمیقاً او را آشفته میکند و احساسات خود را از خلال سلسله محدودی از رنگها - بهویژه قهوهایها و یک نقاشی قدرتمند و قابلتوجه بیان میکند.
ونسان، عمدتاً از خطوط اولیه نسبتاً خشنی استفاده کرده است تا فاجعهبار بودن موقعیت انسانی، کسانی را که در اطراف او زندگی میکنند، بیان کند.
سیب زمینی خورها، تابلویی است که نتیجه این تجربه، محسوب میشود، تابلویی ون گوگ در آن تمایل خود به محکوم کردن شرایط اجتماعی و دید «اخلاقی» خود از هنر را بیان میکند.
سبک او با سبک معاصران فرانسویاش تفاوت دارد. رنگهای تیره و غلیظ تختهرنگ او، ناملایمیهای زندگی را نمایان میسازند. این دستان بدشکل شده از کار، این چهرههای استخوانی و خشن که ضربات تهاجمی و لرزان قلم مو، آنها را بیرحمانه آشکار میسازند، در نور چراغ برجستگی دردناکی میابند.
«من خواستهام ضمن کار بهگونهای عمل کنم که نشان بدهم این انسانهای بیچیز که در نور چراغ خود سیبزمینیهای خود را میخورند و حتی بشقاب را با دست بلند میکنند، خود سیبزمینی را که این سیبزمینیها در آن رشد کرده بیل زدهاند…» ( ونسان به تئو)
چهره ون گوگ
ون گوگ نیاز به مطالعه چهرهها دارد. علاقه و توجه او به افراد، شدید، محبتآمیز و عاطفی است، ولی یافتن کسانی که حاضر باشند به خاطر اندک پولی یا از سر دوستی مدل شوند، آسان نیست. به همین علت بارها به کمک یک آینه به چهره خود بازمی گردد. ۳۵ اتو پرتره که از ون گوگ وجود دارد. از آن میان، ۴ تصویر که در فاصله زمانی بین اقامت در پاریس (۱۸۸۶) تا سال قبل از مرگش (1889)، کشیده شدهاند، حائز اهمیت می باشند.
فاصله زمانی اندکی بین آنها وجود دارد. بااینهمه مسیر تصویری و سبکی مشترک که بین اولین اتو پرتره که مردی را باحالت بورژوایی نمایش میدهد و بارنگهای لطیف و گرم نقاشی شده و آخرین آنکه اوهام زده و لرزان است، وجود دارد. ازنظر تکنیکی، نقاشیهایی که از چهره خود کشیده است نشان میدهد که چگونه ون گوگ، تئوریهای دیویزیونیستی و استفاده است اکسپرسیونیستی از رنگ را تفسیر میکند.
«می گویند- و من باکمال میل به آن باور دارم-که خودشناسی کاری است دشوار؛ ولی کشیدن تصویر خود نیز کاری آسان نیست. در حال حاضر - به دلیل نبود مدل، روی دو پرتره از خودم کار میکنم.» (ونسان به تئو)
پرتره پدرتانگی
در اوایل مارس 1886، ونسان در پاریس زندگی میکند. شهری که در آن تجربه امپرسیونیسم بر اساس امکانات نامحدود رنگ، در ارتباط بااحساس شخص هنرمند، رشد کرده است. دو سال زندگی در پاریس- که شاید زیباترین دوران زندگی ون گوگ بود، به او امکان داد به مقابله تجربیات خود با بزرگترین هنرمندان عصر خود، بپردازند.
طی زمستان اولین سال، او با پدرتانگی آشنا میشود. او یک کمونار قدیمی و صاحب یک مغازه رنگفروشی است. او به هنرمندانی که در مغازهاش باهم ملاقات میکنند، اعتماد میکند، آثارشان را در آنجا به نمایش میگذارد در برابر دادن رنگ به آنها، یک تابلو میگیرد. در میان مشتریان و دوستان او میتوان به پیسارو، مونه، رنوار و سزان اشاره کرد. تانگی فوراً درمییابد که ون گوگ از «بزرگان» بهحساب خواهد آمد. پرترهای که ونسان از او کشیده است، بیانگر قدردانی از اوست و تکامل سبک او در طول این دو سال را نشان میدهد. طراحی چهره که ساده و خشن است، بسیاری از عناصر سبک قبلی را حفظ کرده است، بهعکس، زمینه تابلو کاملاً از استامپهای ژاپنی که ون گوگ در آن ور آن ها را کشف و اتاقش را با آنها پرکرده بود، پوشیده شده است. تصاویر زمینه، از استادان بزرگ ژاپنی نیمه اول قرن نوزدهم، الهام گرفته یا از چهرههای خاص استامپ های عامیانه گرفتهشده است.
نمایشگاههای جهانی سال ۱۸۶۳ لندن و سالهای ۱۸۷۶، ۱۸۷۸ و ۱۸۸۹ پاریس، سرمنشأ انتشار و پخش موضوعات و مدلهای ژاپنی بودند که بهخصوص از صنایعدستی و حکاکی ها گرفتهشده بودند باگذشت زمان، آثار هنری نیز در ابتدا تجارتی بسیار اختصاصی در موردشان اعمال میشود، در گالریهای بزرگ ظاهر شدند.
تأثیر هنر ژاپن در تمام گرایشهای هنری پایان قرن، ظاهر گشت و با ارائه نقطه نظرات تازه و طرحهای نو از ساختار تصویر، ارج نهادن به عنصر تزیین و کاربرد رنگهای روشن، برداشت جدیدی از فضا و انتشار نمادهای جدید، خود را با پول سنت های تصویری اروپا هماهنگ کرد.
• پل لانگلوا
در فوریه 1888، ون¬گوگ پاریس را به مقصد جنوب فرانسه ترک میکند. او در آرل مستقر می شود و پرووانس را در زیر برف ها کشف میکند. هنگامیکه بهار فرامیرسد، شعاع های نور سفید در آسمان روشن و شفاف از درختان میآویزند، گویی دانههای برف با گلهای شکفته، درهمآمیختهاند. ونسان گمان میکند که در این نور و آشنایی بهشت خود را یافته است. او دائماً نقاشی میکند. سبک استامپ های ژاپنی که تا این اندازه در تابلوهای این دوره نمایان است، از ارتباط میان رنگ و خط، زاده میشود که مکان، فضا، شکل و نوری را تیره-روشن از آن کاملاً کنار گذاشتهشده، تعیین میکنند.
در تابلوی پل لانگلوا، این تأثیر در شیوه استفاده از رنگهای روشن، شفاف و زلال و در وضوح خطوط تصویر، ظاهر میشود. چهار نمونه از این موضوع (علاوه بر نقاشیها و آبرنگها)، وجود دارد. تعداد زیادی از نقاشان معاصر ون گوگ، در مطالعه «موضوع» یعنی مطالعه یک واحد یک موضوع واحد از یک نقطهنظر واحد (ولی در شرایط مختلف ازنظر نور)، یا از چند نقطهنظر همعقیده بودند تا آن را ازنظر شکل و رنگ «درک» کرده و بامهارت کامل ترکیب کنند.
« به نظر من این دیار به زیبایی ژاپن است، به خاطر روشنایی فضا و آثار رنگهای شاد. آب ها تکههایی از یک زمرد زیبا را میسازند؛ انواع آبی در مناظر، همانطور که در پارچههای دارای نقش و نگار میبینیم…» (ونسان به برنار)
باشگاه بیلیارد داخل
منظورم از داخل، درون کافه ای در میدان لامارتین است (این محل همچنان وجود دارد و کافه ی آلکازار نامیده میشود) که ون¬گوگ در ابتدای اقامت خود در آرل قبل از مستقر شدن در خانه زرد در آن زندگی میکرد. او میخواست خانه زرد را به محفلی برای هنرمندان مبدل بسازد و گوگن در مدت دو ماه با او در آن زندگی کرد. ساختار دقیق پرسپکتیو تابلو که از نقطه ای بسیار بالا انتخابشده، عمق فراوانی به آن میدهد.
در اطراف لامپهای گازی، نور به کمک حرکات جدا از هم قلم مو که دایره وار حرکت کرده است و هالهای سهبعدی را ساختهاند، لرزان دیده میشود.
در این اتاق منزوی، آدمهای کمی وجود دارند و اشیا که بهصورت قسمتهای مسطح و بارنگهای سرد و ساکن در مکان مشخص میشوند، وجودهایی پررمزوراز و متخاصم هستند.
در اینجا این رنگ است که باهم هماهنگیها و تضادهایش احساسات و هیجانات را منتقل میکند. تضادهای اولیه عبارتاند از: آفتاب/ شب. زندگی/ مرگ.
«این چیزی است که در اینجا «باشگاه بیلیارد» مینامند... بنابراین ولگردان شب، هنگامیکه پول برای مسکن ندارند یا وقتی آنقدر از خود بیخود شدهاند که درجایی پذیرفته نمیشود، میتوانند به آن پناه ببرند.
در تابلوی باشگاه بیلیارد من خواستم بگویم که باشگاه محلی است که در آن میتوان خود را نابود کرد، دیوانه شد، جنایت کرد. درنهایت با استفاده از تضاد میان صورتی آرام و قرمز عمیق، سبز کمرنگ لوئی پانزدهم که با ورونز که با سبزهای مایل به زرد و سبزهای مایل به آبی تند تضاد دارند و همه اینها در فضای مانند کوره جهنم و گوگرد به پریدهرنگ، خواستهام قدرت تاریکیهای یک محل نامناسب را نشان بدهد.» (ونسان به تئو)
باشگاه بیلیارد بیرون
ون گوگ برای مدتی به مسئله توصیف صحنههای شب و آسمانهای شبانگاهی پر از ستاره، علاقه مند میشود. او بالباسهای عجیبوغریب، کلاهی که دور آن را تاجی از شمع های کوچک در برگرفته سهپایه نقاشی خود را در سواحل رود رن قرار میدهد تا شب پرستاره را نقاشی کند، یا در شهر پرسه میزند و زیر چراغهای کوچک توقف میکند تا آسمان شب را میان سایههای تاریکی بامها یا تودههای سیاه خانههایی که درب یکی از آنها باز میشود و لکهای از نور را تشکیل میدهد، نقاشی کند. ون گوگ عاشق آبی های غنی و عمیق آسمان جنوب و نیز زردهای خورشیدی رنگی که تابلوهایش را فرامیگیرند، شده بود. یکبار دیگر چشمانداز بهانهای به او دست میدهد تا روی تابلوی خود، رنگهای ناب را کنار یکدیگر قرار دهد، زرد و آبی پررنگ که بهواسطه رنگ سیاه بیشتر جلوه میکند. در اینجا، باشگاه هاله نورانی خود را می گسترد. درحالیکه در عمق آسمان، ستارههایی مانند گل های از نور میدرخشند.
«نقاشی صحنهها یا جلوه های شب در خود محل و خود شب را بینهایت دوست دارم. این هفته هیچ کاری جز نقاشی کردن، خوابیدن و غذا خوردن انجام ندادهام. مقصودم این است که جلسات دوازدهساعته، ششساعته و به همان نسبت خوابهای دوازدهساعته متوالی.» (ونسان به تئو)
اتاق ون گوگ
ون گوگ ماهیت درونی اشیا را درک میکند، حتی معمولیترین اشیاء آنها را تا جایی که آنها را تغییر میدهد و به چیزهایی واقعیتر از طبیعت مبدل میکند. او حضوری اساسی به آنها میدهد. اشیایی که با دقت انتخاب میشوند، اغلب در یک سلسله طولانی از نقاشیها و تابلوها در آثار ون گوگ ارزشی بیشازپیش نمادین دارند. مدتها تلاش شده است که مفهوم آن ها توضیح داده شود؛ صندلیهای خالی، اتاقهای خالی، اشیای متروک، شاید نمادی از جستجوی غیرممکن باشند.
«این بار تنها اتاق بخوابم را نقاشی کرده ام، تنها رنگ است که باید گویا باشد… القاکننده، استراحت باشد یا خواب بهطورکلی. سرانجام تصویر تابلو باید از سر یا بهتر بگویم از مخیله رفع خستگی کند... پهنای اثاثیه باید بیانگر استراحتی تزلزلناپذیر باشد.» (ونسان به تئو)
گلدان یا گلهای آفتابگردان
در آرل، ون گوگ خانه ای اجاره میکند که نمای آن بارنگ زرد، رنگآمیزی شده است. او درون خانه را با تعدادی تابلو از آفتابگردانها که نشانه آفتاب داغ جنوباند، تزیین میکند.
زرد، رنگ اصلی بومهایی است که ون گوگ در آرل نقاشی کرده است. در طرحهای اولیه آفتابگردانها، رنگ زرد بهطرف انواع نارنجی میرود و آنقدر این اختلاف رنگ زیاد می شود که بهطرف انواعی از رنگ سبز، حرکت میکند. در این سلسله مشهور که شامل انواع نامحدودی است - این گل های معمولی، شکل های کاملاً متفاوت به خود می گیرند، از غنچه گرفته تا گلهایی با گلبرگهای پژمرده - زرد مسلط، تمام جنبههای ممکن را ارائه میدهد. هنرمند میخواهد قبل از هر چیز به کمک رنگ، سخن بگوید. در اینجا دیگر اثری از خطوط کوتاه و مقطع که متعلق به تجربه دیویزیونیستی است، دیده نمی شود. حرکت قلم مو یکنواخت، قوی و تهاجمی است. قلم مو تصویر و حجم گلها را بارنگهای زردروی زرد، در ترکیبی مملو از حرکت میآفریند. او «بیباکانه» تندترین رنگها را به کار میبرد، زیرا میداند «گذشت زمان آنها را حتی بیشازحد تلطیف خواهد کرد.» درواقع بابا وجود تمام مراقبتها در حفظ و آثار او، گذر زمان از تندی و خشونت رنگها در بسیاری از آنها خواسته است.
«روزی گوگن به من گفت که از کلودمونه تابلویی از آفتابگردانها را در گلدان بزرگ ژاپنی بسیار زیبا دیده است، ولی آفتابگردان¬های مرا بیشتر دوست دارد.» (ونسان به تئو)