یادمانی برای حسن توفیق

یادمانی برای حسن توفیق
یادداشتی از رضا محمدنیا
يکشنبه ۰۸ تير ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۴
کد خبر :  ۱۱۰۷۸۵

 

خنداندن مردم، کار سختی است و اگر آن مردم ایرانی باشند که دیگر اسمش کار نیست و کارستان است. مرحوم حسن توفیق ، مرد این میدان سخت بود و از پس ما ایرانی‌ها برمی‌آمد. او یکبار با «شرمسار خشن» و بار دیگر با «میرزا قشمشم» می‌کوشید تا مخاطب را بخنداند و البته چیزی را به او بفهماند و حرفی را برساند. او تو را می‌خنداند و بعد دردت می‌گرفت. درد وطن! درد فهمیدن! و این همان جرم بزرگ نشریه او بود که کار را به توقیف توفیق کشاند.

 

بگذارید تا قصه را از آخرش برایتان تعریف کنم. یکی از ایده‌های آنچنانی و آن همانی تا نبینی ندانی او، به تاسیس «حزب خران» و تیپ‌سازی‌های طنزآمیزش برای رجال و شخصیت‌های سیاسی عصر بی کفایت‌ها بر می‌گردد.

حزب خران ، یک تشکل من درآوردی و یک بهانه بود برای بیانیه‌های پر سر و صدایی که مردم برای خواندنش سر و دست می‌شکستند. حتی کارت عضویتی با عکس و مشخصات خودش درست کرده بود که آن را تا همین اواخر داخل همان کیف قهوه‌ای معروفش نگه داشته بود. انگار که یک سند مهم تاریخی را در اختیار دارد که نباید دست غریبه‌ها بیافتد. کارت عضویت حزب خران!

می‌گفت که افراد باید در اظهارنامه‌ای، علل خریت خود را توضیح می‌دادند و اگر قبول می‌شدند، آنگاه برایشان کارت عضویت صادر می‌شد. کار توفیق همین بود که خواندید. از چپ و راست به آنهایی که اسمشان مسئول بود، می‌تاخت و حسابی آنها را می‌نواخت و چون زیر بلیط هیچ دار و دسته سیاسی نبود، پس همه خاطرش را می‌خواستند.

مجله آنقدر طرفدار داشت که فردی مطالب نشریه را در کوچه و خیابان می‌خواند و دیگرانی هم دور او حلقه می‌زدند و گوش می‌دادند. هفته نامه بفروش بود و بسیاری از افراد صاحب نام از خدایشان بود تا در آن نام ونشانی داشته باشند و دیده شوند.

 

شراکت زورکی

 

کار به جایی رسیده بود که خیلی از مقامات دولتی که دنبال منفعت سیاسی بیشتر بودند، دست به دامن توفیق می‌شدند که آنها را هم بازی دهد. حتی حاضر بودند به قیمت فحش خوردن هم که شده، افتخار حضور در این نشریه را داشته باشند. خیلی‌ها حاضر به این کار بودند. خیلی‌ها از جمله هویدا، نخست وزیر وقت!

او تلاش ‌کرد تا «توفیق» را به تیم خودش بیاورد و هر وقت حسن آقا را می‌دید، می‌گفت که با ما باش و پولش را هم بگیر؛ اما توفیق به او گفت که عضو حزب خران است و نمی‌تواند با هویدا همکاری کند. همین جا بود که عضویت در حزب خران، کار و بار مجله را به هم ریخت. آن را چهار بار توقیف غیرقانونی کردند و تا می‌توانستند، چوب لای چرخ برادران توفیق گذاشتند و فقط جنگجویی مثل حسن توفیق بود که می‌توانست کم نیاورد و کوتاه نیاید و هر چهار بار بجنگد و نشریه را از توقیف دربیاورد. حتی یکبار هم هویدا پیشنهاد کرد که اگر با او شراکت کند، نشریه را ۲۴ ساعته از توقیف خارج می‌کند. حسن آقا هم گفت که فکر می‌کند و جواب می‌دهد. آخرش نامه ای نوشت و گفت:«من با حضرت عباس شریک می‌شوم، با امیرعباس نه!»

بعد از بالا و پائین‌های فراوان، بالاخره توفیق از نفس افتاد و صدای مردم در گلو شکست. عباس توفیق که رئیس هیأت تحریریه هم بود، در جایی گفته است که در تمام آن سال‌ها، به خاطر اینکه تن به درباری شدن ندادند، تاوان دادند و عاقبت تمام نشریات «توفیق» توقیف شد. بعد از آن بود که چند شماره از مجله را مخفیانه چاپ و نسخه‌هایی از آن را به مراجع قانونی ارسال کرد، اما از این آتش هم آبی گرم نشد و توفیق به تاریخ پیوست.

 

داستان حسن و توفیق

 

حسن توفیق و برادرانش حسین و عباس، از نوه‌های خواهری حسین‌خان توفیق، بنیانگذار روزنامه توفیق بودند. حسن درس خوانده دارالفنون بود و پس از آن،از رشته حقوق دانشگاه تهران سر درآورد. او مدتی را حقوق بگیر وزات دارایی بود. در آن دوره بود که طبع طنزش، پایش را به نشریه توفیق باز کرد و در چشم به هم زدنی،او را تا سردبیری توفیق به پیش برد.

خالق امضای «شرمسار خشن» با راهنمایی‌های روح‌الله داوری که از کاریکاتوریست‌های کاربلد و آدم حسابی‌های نشریه بود، کار را یادگرفت. داوری دست او را گرفت و پا به پا برد تا از او یک کاریکاتوریست حرفه‌ای ساخت که آبروی نشریه شد و با کاریکاتور‌های نمره یکش، شش دانگ صفحه یک نشریه را به نام خود زد.

 

تاریخ توفیق، به روزگار قبل و بعد او تقسیم می‌شود. مجله توفیق قبل از او با آثار متنوعی از خطیبی، خرسندی و محصص چاپ می‌شد، اما حسن توفیق که آمد، دیگر جا برای دیگران در خاطره مخاطبان تنگ شد و مردم فقط «شرمسار خشن» و«میرزاقشمشم»را به جا می‌آوردند.

 

پاتوق فکر بکر

 

او با ایده زیرنویسی در کاریکاتورها، ترکیبی از تصویر و کلمه را به روی جلد برد و روزگار کاریکاتورنویسی را تکانی داد و البته که این زایش‌ها نتیجه رویش کارگروهی بود. به قول فریده توفیق، دفتر مؤسسه در خیابان استانبول، ضلع غربی خیابان لاله زار، شماره ۱۲۸ به پاتوق هم‌اندیشی مبدل گشته بود: «اکثر سوژه‌های توفیق و کارتون‌های آن، محصول جلسات توفیق بود. این جلسات یکشنبه و سه‌شنبه تشکیل می‌شد. برای اعضای جلسه، شنل‌های مخصوص سرمه‌ای‌رنگ و کلاه‌هایی شبیه کلاه توفیق، و برای رئیس جلسه هم کلاه پشم‌دار در نظر گرفته شده بود. ... »

وقتی که جلسه تمام می‌شد و سوژه صفحه اول تصویب می‌شد، آقای توفیق می‌گفت که از خیابان چند نفر را بیاورند وسوژه را برای آنها بخوانند و ببینند که آیا متوجه می‌شوند یا نه؟!… او می‌خواست تا مطالب برای مردم مبهم نباشد و حرفش را بفهمند و نیشش را بشنوند. او به قدری خیالش از خودش راحت بود و خاطرش جمع که بزرگترین ریسک تمام تاریخ یک نشریه را انجام داد و یک ایده عجیب و غریب دیگر را رو کرد.

 

باورتان می‌شود که مجله ای تیتر بزند که: «بعد از فروش، پس گرفته می‌شود»؟! فکرش را بکنید. بخوانند و پس بیاورند و پولش را بگیرند و بروند. کافی است که یک هفته، این کار جا بیفتد تا آن نشریه به خاک سیاه بنشیند. اما حسن توفیق این کار را کرد و جالب آنکه عده بسیار کمی‌از مخاطبان مجله را پس آوردند. به هر حال، خاطرت که عزیز باشد، کسی تو را پس نمی‌دهد.

 

جهان بی توفیق

 

حالا دیگر سالها گذشته است و نه مجله توفیقی در کار است و نه حزب خرانی در کارزار. داریم خود را به جهان بی توفیق عادت می‌دهیم و دلمان به همان خاطره‌های خوشایند خوش است. درباره اینکه چرا یکی می‌شود حسن توفیق و اسمش کار متر و معیار را می‌کند، باید دنبال چیزی فراتر از طرز نوشتن گشت که اسمش «طرز زندگی» است. او مرامنامه‌ای نوشته شده بود و قسمنامه‌ای تهیه کرده بود که هر کسی می‌خواست با «توفیق» همکاری کند و در مکتب توفیق یاد بگیرد، بایدهرچه می‌آموخت را فقط در راستای مصلحت ایران به کار می‌برد. او پاکیزه زندگی کرد و البته که دستمال تمیز، شیشه آلوده را هم پاک می‌کند. به قول عمران صلاحی : «درعمرش دنبال هیچ‌گونه برنامه غیربهداشتی نرفته است. دوستانش لطیفه‌ای ساخته بودند و می‌گفتند حسن‌آقا دیشب رفته الواطی، دوتا چای پررنگ خورده!»

او همیشه نان تمیز خورد. نان وطن جان را خورد وحرص و جوش آبادی اش را. یاد شاعرانه حسن خواجه‌نوری برای او به خیر:

«توفیق مجسـم، حسن‌آقا اینجاسـت
شادیم و نگنجیم ز شادی در پوسـت

از محفل توفیق به‌جـز ذوق مجـوی
کز کوزه همان برون تراود که در اوست» /   روزنامه اطلاعات

ارسال نظر