طنزشناسی کتاب مستطاب «آبنبات دارچینی» - قسمت اول

یادداشتی از محمد حسن صادقی
دوشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۶:۱۲
کد خبر :  ۱۰۹۹۷۸

 

«آبنبات دارچینی» جلد سوم سه‌گانۀ آبنبات‌ (هل‌دار، پسته‌ای، دارچینی) اثر مهرداد صدقی و جداً داستانی طنزآمیز است.

 

دربارۀ داستان

روایت بخشهایی دیگر از زندگی محسن، نوجوان بلای بجنوردی در دو سال آخِر دبیرستانش (اوایل دهۀ هفتاد) و ماجراهای شیرین و دلنشین آن سالهای زندگی‌اش از زبان بامزه و طنزآمیز او در 396 صفحه و 15 قسمت که هر قسمت به روایت موضوع (عنوان) همان قسمت می‌پردازد. این تقسیمات عرضی! (فرمایشی) هم کتاب را خواندنی‌تر کرده و هم این امکان را فراهم آورده که خواننده کتاب را فصل‌به‌فصل، با استراحت و در چند نوبت بخواند تا زبانم‌لال خسته و گلاب‌به‌روی‌تان تلف نشود.

 

نامگذاری و طرح روی جلد

بر همگانِ چندگانه‌شناس واضح و مبرهن است که دلیل این نامگذاری، پیروی از اصل اول قانون اساسی چندگانه‌سازی، یعنی نگه‌داشتن رکن اصلی عنوان اثر نخستین (آبنبات هل‌دار) یعنی «آبنبات» و اعلام برائت از عناوینی مثل «آبنبات 3» (به تقلید از مثلاً «راکی») یا «انقلاب آبنبات» (به تقلید از مثلاً «ماتریکس») یا «آبنبات داغ» (عنوانی اغواکننده!) است که فقط به درد سینما و گیشه می‌خورند نه ویترین و شیشه!

طرح روی جلد کتاب، تلفیقی از هنر سفره‌آرایی اسلامی، فلسفۀ ملاصدرایی و رئالیسم بارسلونی است با رویکرد هرمونوتیکِ ساختارنشکن که وقارتِ تمام و خالصیتِ جهان دارد و با محیط زیست کتابخانه کاملاً سازگار است.   

 

نامگذاری عناوین قسمت‌ها

از میان عناوین قسمت‌های کتاب، عنوان 4 قسمتی که در ادامه خواهد آمد، طنزآمیزترند و ابتکار و هوشمندی در انتخاب یا ساخت آنها کاملاً محسوس است و اگر محسوس نیست، ایراد از گیرندۀ خواننده است نه فرستندۀ نویسنده! پس به آن دست نزنید بلکه برای نویسندۀ خلاقش دست بزنید!

 

  1. «قانون دست راست» برای قسمتی که با شوخی پاستونریزه! با همین قانون فیزیک شروع می‌شود و به ذکر جمیل فیزیک‌خوانی با اعمال شاقّه می‌پردازد.

 

  1. «هالیوود» برای قسمتی که به وقایع و مصائب بهره‌مندی و سوءاستفاده از دستگاه ویدئوی ضدّانقلاب و فیلم‌های اغواکننده و برباددهندۀ آمریکای استعماگر و امپریالیست می‌پردازد.

 

  1. «عمه‌بتول وارد می‌شود» برای قسمتی که خواهرِ تازه‌عروسِ اژدها (آقاجان) برای دیدار اقوامش و تجدید میثاق با آنها، از خارج (بندرعباس) به داخل (خانۀ اژدها) وارد می‌شود و اهل بیت آقاجان را سورپرایز و منقلب و مفتخر می‌کند.

 

  1. «عروس دریایی» برای قسمتی که احسان و مهسای خردسال (به تلافی لغو برنامۀ پیک‌نیک موعودشان)، شبانه در خواب، انگشتان پاهای آقاجان، دایی‌اکبر و محسن (که برنامۀ پیک‌نیک موعود را بی احسان و مهسای خردسال خواهند رفت) را لاکهای رنگارنگ شاد و پسرکُش! زده‌اند و ایشانِ بی‌اطلاع و سرخوش، صبح فردایش با همین وضعیت آبرومند و آرایش زیبا، در ملأ عام وارد استخر محلی بش‌قارداش شده و هدف لایک و کامنت ملتِ همیشه در صحنۀ قرار می‌گیرند و از شدت سربلندی و غرور، با آب یکسان می‌شوند!

 

معرفی تعدادی از ابزار و شگرد های طنزپردازی به کار رفته در کتاب

 

1) فنون لفظی

 

فنونی که مادۀ اصلی سازندۀ شوخی در آنها لفظ (واژه/کلمه) است و با حذف یا تغییر این لفظ، شوخی هم از بین می‌رود‌. از همین رو خیلی‌ها، فنون لفظی را بدون دسته‌بندی جزیی‌تر یعنی کلاً «بازی با کلمات» می‌نامند و خلاص! البته در استفاده از فنون لفظی، نباید خیلی پیچیده عمل کرد و اصولاً باید از الفاظ، جملات و ترکیباتی استفاده کرد که ساده، روشن و مفهوم باشند تا عموم مخاطبان آنها را بفهمند.

 

  • بازی با کلمات: طنزپرداز چون با ظرایف معنایی کلمات آشناست و به الفاظ تسلط خوبی دارد و همچنین ادبیات و دستور زبان را هم خوب بلد است، با بهره‌گیری از استعداد و امکانات آشکار و نهان الفاظ، از آنها به شکلی غیرمعمولی، بامزه و طنزآمیز استفاده و حتی سوء‌استفاده می‌کند و بالطبع مخاطب را قلقلک داده و می‌خنداند. اساس خیلی از کاریکلماتورها و سخنان طنزآمیز، بازی با کلمات است. مثال: لیوان نشکن، هنگام سقوط بشکن می‌زند؛ هزارپا هیچ دستاوردی ندارد؛ تاک‌تیک ساعت، تیک‌تاک است؛ دوای زهر مار، نیشدارو است.

 

  • در رکعت سوم، آقاجان رکوع که رفت دایی گفت: «علی‌آقا! رکوعم که رفتین. ایشالا فردا صبح روی کوهم برین.» آقاجان با صدای بلند گفت: «لا اله الا الله.»

 

  • اگر زورم به او می‌رسید، می‌گفتم: «اگه دنبال دَوا (دعوا) مگردی، برو دَواخانه.»

 

  • آخرین فیلمِ جشنوارۀ فیلم‌بینی و تخمه‌خوری و بر باد دادن وقت، فیلم «بر باد رفته» بود.

 

  • [محسن:] آقاجان، راستی، پونصد تومن مِدین؟ لازم دارم. [آقاجان:] باز تو برای داست دسته پیدا کردی؟ [محسن:] یعنی چی؟ [آقاجان:] خوب بهش فکر کن، مفهمی.

 

  • به صاحب ترازو گفتم: «پدرِ من هر روز میاد اینجا خودشِ وزن مُکنه. مشتری ثابت شمایه.» [صاحب ترازو:] تو پسر علی‌آقایی؟ [محسن:] بله. [صاحب ترازو:] هیچ مِدانی پدرت پدرِ منِ درآورده؟

 

  • نرگس آن‌قدر [پای تلفن] حرف زد که سماور به جای قل‌قل قرقر می‌کرد.

 

  • [مامان به محسن:] مادر نیستی که بدانی چی مکشم. مار باش مادر نباش!

 

  • در شروع مسیر [کوهنوردی] سرعتِ من بدک نبود؛ اما کم‌کم کم آوردم.

 

  • با دیدن عکسهای روی دیوار [آتلیه]، به‌شوخی گفتم: «ما مردا با لباس عربی یَم یک عکس مگرفتیم، بد نبودا.» ... دایی‌اکبر فوراً به عکاس گفت: «داداش، دشداشه نداشتی؟» آقای عکاس، اول با تکرارِ لحن دایی با خودش که شبیه «شیخ سیخ جیگر سیخی شیش‌هزار» بود، خندید و بعد گفت: نه!

 

 

  • دستکاری بامزۀ اسامی: با دستکاری بامزۀ اسامی‌ می‌توان شوخی‌های جذاب ساخت. البته این اسامی باید به قدری مشهور باشند که تقریباً همه، آنها را شنیده باشند. برای تولید این نوع شوخی کافیست ابتدا، انتها یا وسط اسمی را به صورتی تغییر داد تا اسم بامزه‌ای ساخته شود. مثلاً فیس‌بوغ (به جای فیسبوک)؛ خوش‌تیپ‌مک‌کوئین (به جای استیپ‌مک‌کوئین)؛ دل‌بُشکه (به جای دل‌بُسکه)؛ ترمزخان (به جای هرمزخان)؛ وارفته (به جای وارسته)؛ حزب رخت‌آویز (به جای حزب رستاخیر)؛ حزب اینارو ببین (به‌جای حزب ایران نوین)، دانشگاه پیام دور

 

  • رفتم طرف اوستای پیرمردی که بی‌شباهت به «میتی‌کمون» نبود.

 

  • یک نفر از کنار استخر (با اشاره به آقاجان و‌ دایی‌اکبر و‌ محسن) داد زد: اون پیرمرده که با اون سنش رنگاوارنگ لاک زده ... حتماً جمیله‌شانه ... اون وسطی پری دریاییه ... اون کوچیکه زری دریایی.

 

 

  • دستکاری بامزۀ اصطلاحات، سخنان، مثلها و گفته‌های کلیشه‌‌ای: طنزپرداز برای کلیشه‌شکنی، از شکل دستکاری‌شدۀ اصطلاحات، عبارات، ضرب‌المثلها، سخنان و گفته‌های مشهور یا تفسیر جدیدی از آنها استفاده می‌کند و با ایجاد چرخش، کاری می‌کند تا مخاطب جا بخورد و بخندد. مخاطب وقتی ابتدای یک کلام مشهور را می‌شنود، ذهنش به تکاپو می‌افتد و چون بقیۀ آن را می‌داند، در صورت عدم مواجه با پیش‌بینی‌ و کلیشۀ ذهنی‌اش، جا می‌خورد و می‌خندد. مثال: سالی که نکوست از دلارش پیداست؛ تو مو می‌بینی و من ریزش مو؛ خدا اموال شما رو بیامرزه؛ به نکتۀ ضخیمی اشاره کردید.

 

  • حس کردم آب در خانه و ما داریم به غریبه‌ها می‌خندیم.

 

  • توی ‌طبر هم داشت خوش می‌گذشت؛ بخصوص با توجه به ترس آقابرات از مار و شوخی‌های بقیه. خوشبختانه مار کاری کرده کارستان. شاید هم بهتر بود بگویم مار کاری کرده بود مارستان.

 

  • [مامان:] اکبرجان، تو مثلاً بزرگترشی، این (محسن) از تو باید تقلید کنه ها. ... [آقابرات:] بلافاصله با لحن شوخی گفت: «تقلید جاهل از جاهل.»

 

  • خوردن ناهار که تمام شد و به قول بی‌بی دلی از غذا درآوردیم، جز آقای دکتر و ملیحه که می‌خواستند کمی قدم بزنند، بقیه روی همان بالش‌ها ولو شدند.

 

 

  • اوستا داد زد: «تو که کم‌قوّتی، برو طبقۀ بالا پیش بالابر. فرغون ملات که آمد بالا، خالیش کن.» ... چون حس می‌کردم کار نیکو کردن از خالی‌کردن است نه از پر کردن، با رضایت بیشتری رفتم روی بامِ نیمه‌ساختۀ طبقۀ بالا، کنار بالابر.

 

  • آقای دکتر گفت: این دوروبَر (بالای کوه) سرویس بهداشتی نیست؟ دایی گفت: نه دکترجان، این دوروبَر فقط سرویس غیربهداشتی هست.

 

  • آقاجان در حالی‌که خودش هم نفس‌نفس می‌زد، به من گفت: «رهرو آن نیست که آهسته پیوسته رود ...» ... بعد از چند لحظه، با اعتمادبه‌نفس بیشتری مصرع بعدی را با صدای بلندتری خواند: رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. دایی‌اکبر که جلوتر بود پرسید: علی‌آقا، الان این دو تا چی فرقی با هم داشتن؟ آقاجان هم با خونسردی متقاعدکننده‌ای گفت: لحنشان با هم فرق داشت.

 

 

  • ساختن اسامی، کلمات یا ترکیبات بامزۀ تازه: گاهی با تغییر جزئی یک کلمه، یا عوض‌کردن یکی از کلمات در یک ترکیب یا عبارت، می‌توان کلمات، ترکیبات و عبارات بامزه ساخت. این کلمه یا ترکیب ممکن است جدید باشد که نوعی کلمه یا ترکیب جعلی است یا جدید نباشد ولی بامزه باشد. مثال: مشاوِل (به‌جای مشاورِ ول)؛ مِیلی (به جای ملی)؛ حضرت آلو (به‌جای حضرت عالی)؛ قرض‌الپس‌نده (به‌جای قرض‌الحسنه)

 

  • مامان یواشکی به آقاجان رساند که با توجه به پیچ‌های جاده و فاصلۀ راه و حجمِ زن‌دایی، احتمالاً اگر ملیحه [باردار] روی صندلی پشت ماشین بنشیند، حالش بد خواهد شد.

 

  • نوبت دایی بود که با سرعت بیست «ببخشید» در ثانیه عذرخواهی کند.

 

  • آقابرات هم با شلوار غصبی به آقاجان ملحق شد و هر دو شروع کردند به نمازخواندن.

 

  • آقاجان از فرصت استفاده کرد و در حالی‌که انگار مالک کل طبر (روستایی در حوالی بجنورد) است، به تلافی تعریف‌های آقابرات از شوقان (روستایی حوالی بجنورد)، برای او تور طبرشناسی برگزار کرد.

 

  • اولین دیس غذا که رسید زن‌دایی آب دهانش را قورت داد. معلوم بود غده‌های تولیدکنندۀ هورمونهای چشایی با قدرت هرچه‌تمامتر مشغول کارند.

 

  • جشنوارۀ فیلم‌بینی و تخمه‌خوری و بر باد دادن وقت، با گذاشتن یکی از فیلمهای ایرانی [داخل ویدئو] شروع شد.

 

  • شاید هم آن‌قدر کار کنم که بتوانم یک حلقۀ طلا بخرم و‌ برای اینکه بدانم حلقه باید نصیب دریا بشود یا نرگس، بین آنها با داوری بی‌بی، یک مسابقۀ غُلاق‌چکمه برگزار کنم ... (غُلاق‌چکمه: از بازیهای سادیسمی محلی. یک‌نفر چیزی را برمی‌دارد و بقیه تلاش می‌کنند آن‌قدر گوش او را بکشند تا آن را پس دهد. اگر او بتواند فرار کند، آنچه برداشته نصیب خودش خواهد شد.)

 

  • [آقاجان] در برابر لقمه‌های رنویی و ژیانی آقای دکتر و محمد، یک لقمۀ بزرگ اتوبوسی برداشته بود.

 

  • [غلامی] یک شلوار راستۀ دمپاگشاد، به عنوان جایزۀ مردودی خرید.

 

  • هر سه به هم نگاه کردیم تا یک نفر را به عنوان سخنگوی دولت ضایع‌شده‌ها انتخاب کنیم.‌

 

 

  • استفادۀ بامزه از فنّ جانشینی: می‌توان کلمات یک جملۀ قالبی (کلیشه‌ای) را عوض کرد و جملات بامفهوم دیگری ساخت. یعنی در یک جمله، کلمه یا عبارتی را با کلمه یا عبارتی دیگر جایگزین کرد و جملۀ بامزه‌ و خنده‌داری ساخت. مثال: داماد رفته گل بچینه؛ تو ای، هَری کجایی؟؛ چپه‌شدن دو گاو در جادۀ هراز.

 

  • [محسن با اعظم‌خانم (مادر سعید):] از قدیم گفتن دوست اونیه که عیبای آدمِ به مادرش بگه.‌

 

  • [دایی‌اکبر:] از قدیم مِگن کم بخند همیشه بخند.

 

  •  

غلط‌گویی و غلط‌نویسی خنده‌دار:  اصولاً هرگونه غلط‌ لفظی یا فاصله‌گرفتن از زبان معیار یا رایج در صحبت‌ها، موجب می‌شود مخاطب ما که مسلط به زبان معیار و رایج (در اینجا فارسی تهرانی) است، احساس برتری کند و بخندد. این اتفاق زمانی می‌افتد که فرد، عامی یا دارای لهجه یا زبان غیرتهرانی باشد و چیزی را مطابق زبان معیار نگوید. شیوه دیگر استفاده از غلط‌گویی‌های خنده‌دار، استفاده از تفاوت دستور زبانها یا گویش‌های مختلف است. خیلی از افراد عامی، درس‌نخوانده و بچه‌ها هم ممکن است کلمات قلمبه‌سلمبه یا خارجی را (بخصوص وقتی می‌خواهند سواد خود را به رخ دیگران بکشند) غلط تلفظ کنند و همین مخاطب را بخنداند. مثال: آسِد‌میلان (به جای آ.ث.میلان)؛ آنا اخماتو وا کن! (به جای «آنا آخماتووا»). غلط‌نویسی (چه غلطهای دیکته‌ای چه غلطهای نگارشی و دستوری) نیز صورت دیگری از همین حالت است. مثال: به تعدادی ویزیت خانم با پول‌سانت نیازمندیم؛ منشی خانم، ترجیحاً آقا نیازمندیم.

 

  • وقتی لیوان آب را به دست بی‌بی دادم پرسید: «از فشاری (شیر آب) جا کردی (پر کردی) یا از یخچان؟»

 

  • اسم زن‌دایی «سودابه» بود. البته اسم شناسنامه‌ای‌اش‌ «سوسن» بود. بی‌بی که هیچ‌یک از این دو اسم یادش نمی‌آمد، گفت: نوشابه‌جان، تو یَم همچی یک‌کم چاق شدیا. ایشالا از تو هم خَبرمَبریه؟

 

  • آقاجان برای اینکه احسان جای خالی محمد (پدرش) را حس نکند کتاب قصۀ او را در دست گرفته بود تا برایش بخواند: خا اینجا نوشته میوه نخور نِشسته، رویش مَگَز نشسته.

 

  • فرمول‌ها [ی فیزیک] انگار به قول بی‌بی «مُندشان بالا بود» و عارشان می‌آمد توی مغز من بنشینند.

 

  • آقای اسماعیلی (دبیر فیزیک) به برگه نگاه کرد و گفت: «چهار و‌ نیم.» [غلامی:] اجازه، انفاق نمُکنین؟ [آقای اسماعیلی:] منظورت ارفاقه؟ [غلامی:] بعله.

 

  • محمد (جانباز انقلابی متعصب) می‌خواست برود که بی‌بی گفت: «برای محمدجان وِدیون (ویدئو) نمذارین؟» خوشبختانه محمد متوجه نشد منظور بی‌بی چیست.

 

  • دایی‌ قابلمه را روی زمین گذاشت تا دنبالم کند. دررفتم. فقط صدایش را شنیدم که می‌گفت: «انقدر تو استرخ بهت آب بدم که چی!»

 

 

  • استفاده بامزه از جناس‌: نوعی از بازی با کلمات است که در آن، از کلماتی که املا یا تلفظ یکسان (یا تقریباً مشابه) ولی معنای متفاوت دارند، همزمان استفادۀ بامزه یا گاهی کژتابانه می‌شود. البته این استفاده باید طوری باشد که خواننده دچار سوءتفاهم یا برداشت غلط نشود و بهتر است از این شگرد، کم و بهینه استفاده شود؛ چون زیادش به احتمال زیاد، عوارض جانبی جالبی نخواهد داشت و در مواردی حتی ممکن است که به مرگ غیرطبیعی مؤلف هم بیانجامد! مثال: کلیۀ کلیه‌‌ها را نمی‌شود پیوند زد؛ تولۀ شیر، شیری که خورده بود را بالا آورد؛ لا حولُ وَ لا خواندیم، با هول و ولا امّا.

 

  • [آقاجان به مامان:] مِگن آمریکا و شوروی با یک دکمه متانن کل دنیا رِ منفجر کنن. ولی تو همین دکمۀ شلوارِ منِ نمتانی محکم بدوزی.

 

  • [آقای کریمی‌نژاد:] یک بچه از باباش مپرسه: «دیگ چیه؟» باباش مِگه: «دیگ دیگه دیگه.»

 

  • دایی بلند شد برود دستشویی. دنبال کفشش می‌گشت. آخرسر کفشی زنانه را لخه کرد (پاشنه‌اش را خواباند) تا برود. آقاجان که شاهد ماجرا بود داد زد: «اون مال کبرایه.» آقابرات یک‌دفعه از خواب پرید و گفت: «فکر کردم مگی اون مارِ کبرایه!»

 

  • وقتی دیدم اوستا حسین دارد با یکی از کارگرها دربارۀ استانبولی حرف می‌زند، برای ایجاد صمیمیت کاذب گفتم: اوستا، ولی مادرم یک‌جور استانبولی مِپزه خیلی خوشمزه‌یه. ایشالا یک روز براتان میارم، بخورین کیف کنین.

 

  • حس می‌کردم الان نرگسِ چشمهای بی‌بی دارد دو تا نرگس [دختر دانشجوی همسایه] می‌بیند.

 

  • وقتی دوباره و با احتیاط برانکارد [حامل آقای دکتر] را برداشتیم، فهمیدم آقای دکتر چقدر سنگین است. ... یاد حرف مامان افتادم که ... می‌گفت: آقای دکتر پسر خوب و سنگینی است.

 

  • با به‌هم‌خوردن حال ملیحه (باردار) برنامۀ من هم به‌هم خورد.

 

  • [مامان به محسن:] من الان نمدانم به ملیحه برسم، به شوهرش برسم، به بی‌بی‌ت برسم، به آقات برسم، به تو و کنکورت برسم، به خودم برسم ... به کی برسم؟ بی‌بی که به خاطر ذوق‌زدگی، حواسش به عمق استراتژیک حرفهای مامان نبود، گفت: عروس‌جان! ایشالا که به هر چی مخوای برسی.

 

  • تا مراد کمیته‌ای به سمت ما (محسن و نرگس که کنار جوی آب نشسته‌اند) می‌آید که بپرسد: «شما با هم نسبت دارین؟» من بگویم: «بله، من نسبت به این خانم تندتر مُدوَم.»

 

  • به راننده [تاکسی] گفتم: «ببخشین، من چون کیفمِ یادم رفته بیارم، همین‌جا باشین، الان میام.» چون از قیافه و لحنم صداقت می‌بارید، راننده گفت: «این خانه یک‌وقت دو تا در نداره که بری ما رِ دودر کنی که؟»

 

 

  • دومعنایی طنزآمیز (ایهام بامزه): دومعنایی یا ایهام هم، گونه‌ای از جناس است؛ با این تفاوت که در آن، از یک کلمه یا عبارت که دست‌ِکم دو معنی متفاوت دارد، طوری استفاده کنیم که هر دو (یا چند معنی) را همزمان به دست دهد ولی مقصود گوینده، ترجیحاً معنای کنایی، نیشدار و بامزۀ آن باشد، نه معنای ظاهری. مثال: نمایشگاه کتاب به وقت‌اضافه کشید؛ تنها پس‌انداز فقرا، بچه است؛ تخصص باد، کلاهبرداری است.

 

  • دایی با لبخند به زن‌دایی (سوسن) گفت: عجب نون مخوریا! [زن‌دایی:] خا نونِ تازه رِ دوست دارم. [دایی‌:] خا این‌جور نون مخوری چاق مِشی؛ بعد همه فکر مُکنن اسم سوسن‌گردِ از روی تو برداشته‌ان. ... [زن‌دایی:] اسم سیاهکلم حتماً از روی تو‌ برداشته‌ان!

 

  • آقای دکتر درِ کاپوت پیکان را بالا زده بود و داشت ماشین را چک می‌کرد‌‌. یک آفتابه آب هم کنارش بود‌‌. ... به آفتابه و موتور ماشین اشاره کردم و محض شوخی گفتم: «هر وقت کارش تموم شد بگین من بشورمش.»

 

  • [عموباقر:] راستی، هی کوه‌کوه مِکردین، غروب، توی مسجد، بشیرِ دیدم. گفت فردا صبح زود گوسفندا رِ مبره کوه. از جلوی باغ ما رد مشه. اگه مخواین برین، بیدارتان کنم. دایی‌اکبر با اشتیاق گفت: «ها عموجان ... دمت گرم! بی‌زحمت همه‌مانِ بیدار کنین؛ بخصوص علی‌آقا رِ.»

 

  • صدای بی‌بی هم آمد که آب می‌خواست. وقتی رفتم آب بیاورم، داد زد: «از یخچان.» برایش آب سرد که بردم، با همان چشمهای بسته گفت: «کو فردا همون فیلم رجب‌علی (منظور فیلم «بر باد رفته» است) رِ بگیرین.» فکر کنم تن «رِت باتلر» با شنیدن این جمله در گور لرزید. گفتم: «بی‌بی‌‌جان، تو که داری آب خنک مخوری، ولی ما به خاطر همون فیلم رجب‌علی، کم مانده بود بریم آب خنک بخوریم.» بی‌بی نفهمید من چه گفتم. در حالی‌که دوباره دراز کشید تا بخوابد، فقط گفت: «الهی آمین!»

 

 

  • [مسئول بالابر:] همین‌جوری (بی دستکشِ ایمنی) به سیما [ی کنترل بالابر] دست نزنی که خشک مِشیا! راستی، یادت باشه اگه منِ برق گرفت، بهم دست نزنی که تو یَم خشک مشی. به‌شوخی گفتم: به جای ‌دست‌زدن، صلوات بفرستم؟

 

  • [غلامی:] اجازه، چون عجله داشتیم، با سرعت باد رفتیم [دستشویی]. [آقای جاجرمی:] با سرعت باد رفتی یا برای تنظیم باد رفتی؟

 

  • با خودم گفتم کاش یک روز او (نرگس دانشجو) هم مامان من را «مامان» صدا بزند.

 

  • آقاجان که که ظاهراً بدخواب شده بود، برای کار اداری نیمه‌شبانه بلند شد و جلوی درِ دستشویی با آقای دکتر چهره‌به‌چهره شد.

 

  • موهایم هنوز خیلی بلند نشده بود. اما هر روز کلاه بر سرم می‌گذاشتم و می‌رفتم بیرون و به معنای واقعی کلمه سرِ خودم کلاه می‌گذاشتم.

 

 

پایان قسمت اول

 

منابع

  • آبنبات دارچینی، مهرداد صدقی، انتشارات سورۀ مهر (۱۳۹7)
  • طنزپردازی به زبان تازه، محسن سلیمانی، انتشارات سروش (۱۳۹6)


محمد حسن صادقی- دفتر طنز حوزه هنری

ارسال نظر