منم که شهره شهرم به نان در آوردن
و برجهاى سمج را به آخر آوردن
اداره رفتن و بعدش یکی دوتا شرکت
سپس مسافر از آن ور به این ور آوردن
براى شهریه دادن به چند دانشگاه
لباس و ادکلن از قشم و بندر آوردن
سه چار شیفته از خود پدر در آوردم
به قصد مرغ و عدس تا چغندر آوردن
از ازدواج به این ور وظیفهام شده است
شبیه غولِ چراغ آرزو بر آوردن
طلا و هرچه ملاک کلاس و شخصیت است
بنا به امر و تقاضاى همسر آوردن
کتاب و تبلت و گوشی و بستنى قیفى
براى سام و ثریّا و اصغر آوردن
براى زهره و دامادِ لنگر اندازم
همیشه از سر بازار کنگر آوردن
خلاصه کار من این روزها همین شده است
به هر درى زدن و جیب پُرتر آوردن